راک، موسیقی، ویدئو
گودارد (1977) چگونگی شکل گیری موسیقی راک در دهههای 1950 و 1960 را ارزیابی کرده است. وی با بررسی ریشههای این نوع موسیقی به این نتیجه رسید که میتوان از عناصری که بیانگر احساسات و عقاید گستاخانه و ضدفرهنگی هستند،بدون توجه به پیامدهای اجتماعی، برای اغوا مخاطبان استفاده کرد.
باکستر و دیگران (1985) در بررسیهای خود متوجه شدند که در نیمی از نوارهای موسیقی ویدیویی، خشونت و جنایت به نمایش گذاشته شدهاند، اما این نوع خشونت و جنایت جنبه تلویحی داشته و به صورت عملی نشان داده نمیشوند. کاپلان (1985) در بررسی 139 نوار موسیقی ویدیویی که در سال 1983 به بازار عرضه شد، متوجه شد که در بیش از نیمی از آنها خشونت به نمایش گذاشته شده است.
شرمن و دومینیک (1985) در بررسی نوارهای موسیقی و ویدیویی (نوارهای ضبط شده در استودیو، نه آنهایی که به هنگام اجرای کنسرت ضبط شدهاند) متوجه شدند که در 57 درصد از آنها خشونت به چشم میخورد. رنگین پوستان، بیش از شخصیتهای سفید از اسلحه استفاده کرده و یا از اسلحه علیه آنها استفاده شده است. برخلاف فیلمهای هیجان انگیز تلویزیونی که در آنها زنان بیش از مردان قربانی تهاجم میشوند، در نوارهای موسیقی تعداد قربانیان مرد و زن تقریباً یکسان است. در مجموع، نوارهای موسیقی ویدیویی، علی رغم تحریک آمیز بودن، وسوسه انگیزی و اغوا کنندگی، از فیلمهای سرگرم کننده تلویزیونی که در ساعات پربیننده به نمایش در میآید خشن تر نیستند و در آنها بین خطری که زن و مرد را تهدید میکند، توازن بیشتری برقرار است.
دیگر بررسیهای ملی و میان فرهنگی
بیشتر بررسیهای تطبیقی نشان میدهد که برنامههای وارداتی از آمریکا به نحو چشمگیری خشنتر از برنامههای تولید شده در دیگر کشورها است. برنامههای تولید شده در ژاپن از این قاعده مستثنی هستند میزان خشونت در برنامههای تلویزیونی آمریکا و ژاپن با یکدیگر برابری میکند ولی از خشونت با میزان جنایات واقعی دراین دو کشور منطبق نیست.
آمیختن برنامههای وارداتی از آمریکا با برنامههای داخلی هر کشور، نتیجه تخصصی شدن تولید برای بازارهای بینالمللی و سیاست صادرات فرهنگ ملی است. بررسیهای انجام شده از سوی ساچی (1954) نشان داد که خشونت در برنامههای تلویزیون بیبیسی در فاصله 12 تا 25 اوت 1953، تقریباً 50 درصد کمتر از خشونتی بود که در برنامههای تلویزیون نیویورک در ژانویه 1953 وجود داشت. فیلمهای تلویزیونی هیجانانگیز بویژه در برنامههای کودک، و در هر دو نمونه و در مقایسه با برنامههای دیگر، با خشونت بیشتری همراه بود. دربرنامههای تلویزیونی بیبیسی در مقایسه با برنامههای آمریکایی از اسلحه کمتر استفاده شده بود و در مقابل میزان استفاده از باتوم و چماِ در برنامههای بیبیسی از برنامههای آمریکایی بیشتر بود.
بررسی تطبیقی برنامههای تلویزیون آمریکا، انگلیس، سوئد و اسرائیل که به سفارش اداره پزشک قانونی آمریکا صورت گرفت، نشان داد که فیلمهای هیجان انگیز به نمایش درآمده در تلویزیون آمریکا در مقایسه با برنامههای تلویزیونی سه کشور دیگر با خشونت بیشتری همراه بوده است. میزان خشونت در برنامههای مشابه تلویزیونی دراین چهار کشور تفاوت چندانی با یکدیگر نداشتهاند بلکه تعداد فیلمهای تلویزیونی پرهیجان و کارتونهای وارداتی از آمریکا که خشنترین برنامههای تلویزیونی محسوب میشوند در تعیین میزان خشونت عامل اصلی تلقی میشوند. مثلاً فیلمهای پرهیجان و ماجراجویانه حدود 37 درصد فیلمهای آمریکایی را تشکیل میدهند در حالیکه تعداد این گونه برنامهها در انگلیس بالغ بر 19 درصد است و طبیعتاً میزان خشونت به نمایش درآمده در فیلمهای تلویزیونی ساخت انگلیس در مجموع به مراتب کمتر از فیلمهای آمریکایی است. کامبر باج (1987) دریک بررسی جداگانه به مقایسه برنامههای بیبیسی و برنامههای شبکه رادیو ـ تلویزیونی آی بی اِی که ماهیت تجاری بیشتری دارد و میزان خشونت موجود در برنامههای وارداتی از آمریکا پرداختهاند. این بررسی نشان داد که میزان خشونت در برنامههای جدید بیبیسی کاهش یافته و به 4/1 مورد اقدام خشونتآمیز در ساعت رسیده است در حالیکه میانگین اقدامات خشونتآمیز در برنامههای تلویزیون آی بی اِی به 1/2 صحنه خشونتآمیز در ساعت میرسد. برنامههای وارداتی از آمریکا، تقریباً سه برابر خشونتآمیزتر از برنامههای تولید شده درانگلیس هستند.
بررسیهای انجام شده در کانادا نیز نشان داد که در اغلب موارد، شورای نظارت و تلفیق برنامهها نه تنها عامل تعیین کننده در میزان خشونت به نمایش درآمده در رسانههای این کشور هستند، بلکه در مواردی در تعیین ماهیت این گونه خشونتها نیز نقش مهمی ایفا میکند. لینتون و جواِت (1977) با بررسی فیلمهای تلویزیونی به این نتیجه رسیدند که از مجموع رویدادهای توأم با کشمکش 50 درصد با برخوردهای خشونتآمیز همراه است و میانگین صحنههای خشن در هر فیلم به 5/13 مورد میرسد. فیلمهای غیر کانادایی تقریباً دو برابر خشن تر از فیلمهای ساخته شده در کانادا هستند. این گونه رویدادهای خشونتآمیز اغلب درفیلمهای حادثهای و هیجان انگیز از جمله فیلمهای جنایی بیشتر از انواع دیگر فیلمها به نمایش گذاشته میشود. یک سوم از حوادث خشن به درگیری بین ملیتها و گروههای مختلف قومی و نژادی اختصاص داشته است.
گوردن و ایبسون (1977) و گوردن و سینگر (1977) به سفارش کمیسیون سلطنتی تحقیق درباره خشونت در صنعت ارتباطات ، به یک رشته پژوهشهای تطبیقی در زمینه خشونت در محتوای روزنامهها و برنامههای رادیو ـ تلویزیون آمریکا و کانادا مبادرت کردند. 45% از 8000 هزار فقره خبر مورد بررسی در مورد خشونت و مناقشه بوده است و از 2400 خبر پخش شده از 15 ایستگاه تلویزیونی کانادا و آمریکا، 48 درصد به درگیری و خشونت اختصاص داشتهاند. تقریباً 60 درصد اخبار مهم تلویزیونهای آمریکا و کانادا به نوعی با خشونت و درگیری ارتباط داشتهاند.
بررسیها نشان داد که رسانههای آمریکایی در مقایسه با رسانههای کانادایی تاکید بیشتری برآدمکشی و دیگر شکلهای خشونت فیزیکی داشته و رسانههای کانادایی برشکلهای دیگری ازخشونت و خسارات وارده به اموال و داراییها تأکید میورزند. خشونت فیزیکی مستقیم ( از جمله حوادث و رویدادهای طبیعی و یا ناشی از عملکرد انسان) در تلویزیون حدود 10 درصد بیشتر از روزنامهها انعکاس مییابد. تلویزیون در مقایسه با مطبوعات باپرداختن به مسائلی مانند منافع شخصی و انحراف، نقش موثرتری در شخصی کردن خشونت ایفا میکنند.
بررسی انجام شده ازسوی کمیسیون رادیو ـ تلویزیون و ارتباطات کانادا در زمینه خشونت موجود در برنامههای صبح یکشنبه تلویزیون در سال 1974، نشان داد که بیشتر خشونتها (96 درصد سریالها و 88 درصد فیلمهای سینمایی و تلویزیونی) به برنامههای وارداتی مربوط میشود. ویلیامز (1977) در بررسی 109 برنامه تلویزیونی مورد علاقه سه گروه سنی از بینندگان کانادایی نشان داد که 76 درصد از آنها در آمریکا و 22 درصد در کانادا تولید شدهاند. میزان خشونت فیزیکی، لفظی یا روانی این برنامهها و برخی ازکارتونها حدود 9 مورد درساعت بودهاست. پیامدهای اقدامات خشونتآمیز به ندرت به تصویر کشیده شدهاند.
براساس نتایج به دست آمده از پژوهشهای کارون و کوچر (1977)، تفاوتهای موجود در برنامههای انگلیسی و فرانسوی زبان در تلویزیون کانادا را نیز شورای نظارت و تلفیق برنامهها تعیین میکند. مخاطبان انگلیسی زبان بیشتر مشتری فیلمهای جنایی آمریکایی بودهاند. بررسی 9 سریال تلویزیونی فرانسوی زبان که در منطقه کبک بینندگان فراوانی داشته است، نشان داد که اکثر کشمکشهای موجود در این سریالها، غیر خشن و بیشتر حالت مجادله لفظی داشتهاند.در 27 مورد که صحنههای خشن با خشونت فیزیکی همراه بود، خشونت جنبه شوخی داشته و یا در خارج از دید دوربین صورت گرفته است.
بررسی محتوای برنامههای تلویزیون استرالیا از سوی مک کان و شیهان (1984) نشان دادکه 50 درصد برنامههای تلویزیونی حاوی صحنههای خشونت آمیز بودهاند که این تعداد، از میزان خشونت برنامههای تلویزیون آمریکا و ژاپن کمتر و با برنامههای تلویزیون کانادا و انگلیس برابری میکند. براساس مطالعه محتوای برنامههای تلویزیون نیوزیلند توسط گیلپین (1976) میزان خشونت در برنامههای عصر و شامگاهی 7 مورد در ساعت بوده است. از 99 برنامه مورد مطالعه تنها 5 برنامه در نیوزیلند ساخته شده بودند.
پیهتیلا با مطالعه تطبیقی برنامههای تلویزیونی غربی و روسی در فنلاند (1976) به این نتیجه رسید که اکثر اقدامات خشونتآمیز در برنامههای تلویزیونی غربی، علیه اشخاص و اموال خصوصی صورت میگیرد در حالی که در برنامههای تلویزیون شوروی، جامعه و دولت در معرض اقدامات خشونتآمیز قرار دارند.گربنر (1969) فیلمها ساخته شده دراوائل دهه 1960 درایالت متحده آمریکا، اروپای غربی وکشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی را بررسی کرده است. جدول زیر یافتههای این مطالعه را به صورت خلاصه نشان میدهد.
محتوایفیلمها آمریکا فرانسه ایتالیا یوگسلاوی لهستان چکسلواکی
جنگ 18% 19% 13% 43% 36% 9%
جنگ درداخلکشور 1% 5% ـ %9 16% 12%
جنایت جنگی 4% 4% 8% 27% 14% 9%
فقدان خشونت فیزیکی 7% 5% 2% 0%1 14% 39%
آدم کشی 23% 28% 28% 9% 14% 9%
خشونت جنایی 13% 12% 18% 7% 9% 4%
خشونت جنایی فردی بیش ازانواع دیگر خشونت در فیلمهای غربی به تصویر کشیده میشوند در حالی که در فیلمهای اروپای شرقی خشونتهای مبتنی برانگیزههای تاریخی و سیاسی ابعاد گستردهتری دارند.
دورکین (1984) پوشش رسانههای غربی از اخبار جهان سوم را ارزیابی کرده است. وی در بررسیهای خود به این نتیجه رسید که برخورد رسانههای غربی درقبال رویدادهای جهان سوم منفیتر و اشاره به مناقشات و خشونتهای این منطقه بیش از دیگر نقاط جهان بوده است. کوپر (1984) در بررسیهای خود با مقایسه اخبار شبکههای تلویزیونی با یک بانک اطلاعاتی مربوط به رویدادهایی که ارزش خبری داشتهاند، فرضیه پرداختن بیش از حد رسانههای غربی به رویدادهای خشونتآمیز در جهان سوم را تأئید کرد.
تاکنون مطالعات منظم و روشمندی در زمینه توجه مطبوعات به مسائل صلح و جنگ صورت نگرفته است. بکر (1982، 1983) مطبوعات را به تبانی در جهت سوِ دادن جوامع به سوی جنگ متهم ساخته و از فقدان اخبار مرتبط با صلح حتی در روزنامههای کشورهای در حال توسعه ابراز تأسف کرده است. ساواریز و پرنا (1981) پوشش خبری مطبوعات ایتالیا در زمینه تسلیحات را مورد بررسی قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که مطبوعات این کشور نیز سیاستی جز جلب توجه خوانندگان ندارند. در سمپوزیوم بین المللی رسانهها و خلع سلاح که در سال 1983 تحت نظارت یونسکو در نایروبی پایتخت کنیا برگزار شد، از صاحب نظران وسایل ارتباط جمعی خواسته شد تا در این زمینه به مطالعه بپردازند. اما در کنفرانس سال 1986 در زمینه ارتباطات بین المللی و ایجاد اعتماد در اروپا تاپیو واریس طی گزارشی اعلام کرد پژوهشهای موجود هنوز هم قادر نیست تا به پرسشهای مربوط به نقش مطبوعات درفرایند پاسداری از صلح پاسخ دهد.
http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5
ناآرامیهای اجتماعی
بررسی لوی (1969) در زمینه خشونت جمعی از سال 1819 به بعد نشان داد که مشکلات و مسائل کارگری ونژادی در تمامی مقاطع زمانی، بخش اعظم گزارشهای مربوط به خشونت جمعی را تشکیل داده است. از زمان جنگ داخلی به این طرف، تضادهای طبقاتی که اغلب به صورت مسائل نژادی، جنسی و حتی مذهبی خودنمایی کرده است، بخش اعظم مناقشات گروهی در آمریکا است، جنبش حقوِ مدنی در دهه 1960 مقاومت خشونتآمیزی رابه همراه داشت، در سال 1964 در منطقه سامر پراجکت میسیسیپی سی نفر مورد ضرب و شتم قرارگرفتند، 1000 نفر بازداشت و 35کلیسا به آتش کشیده شد، 30 خانه با بمب هدف قرارگرفت و سه کارگر کشته شدند آراء صادره از سوی دادگاهها و برنامههای دولت در زمینه تنظیمخانواده، موج وسیعی از اقدامات تروریستی را که با بمبگذاری مراکز ویژه سقط جنین همراه بود بهوجود آورد اما اخبار مربوط به این حوادث انعکاس چندانی در رسانهها نداشت. در مقابل، مبارزات ضد جنگ و اعتراض جوانان در دهههای 1960 و 1970 نسبتاً مسالمتآمیز بود.
گزارش کمیسیون ملی مشورتی درباره نآرامیهای اجتماعی (کمیسیون کرنر 1968) اولین گزارشی بود که در آن نقش اخبار در خشونتهای گروهی ارزیابی شده بود. در این گزارش آمده است امکان دارد اخبار و گزارشهای خبری اولیه تلویزیون اغراِ آمیز، تحریک کننده و دور از واقعیت باشد اما ایجاد هیجان و تنشهای نژادی مشکل چندان مهمی محسوب نمیشود. مشکل اصلی بیتوجهی تاریخی به ریشه مشکلات و تنشهای نژادی است. توجه تقریباً اجتناب ناپذیر به کشمکشهای سفید و سیاه و اجرای قانون به عنوان یک الگوی تاریخی همچنان ادامه یافته است. مصائب و مشکلات حاکم برمحلههای فقیرنشین و احساس نارضایتی و شکایت سیاهان به ندرت منعکس میشوند. تحقیر و اهانت جزئی از زندگی روزمره سیاهپوستان محسوب میشود و بیشتر این گونه تحقیرها و اهانتها از آنچه که «مطبوعات سفید» نامیده میشود (مطبوعاتی که پیوسته و شاید ناخواسته به انعکاس تعصبات، اقتدار طلبی و بی تفاوتی سفیدپوستان آمریکا میپردازند) سرچشمه میگیرد.
بررسی مطبوعات لوسآنجلس در فاصله سالهای 1892 تا 1968 این نکته را تأیید کرد که در انعکاس روابط گروههای نژادی و اقلیتهای دینی، بیتوجهی، برخورد سطحی و کلیشهای و پوشش خبری مغرضانه دخیل بوده است و نه هیجان آفرینی محض. بررسی این پژوهشگران نشان داد که مطبوعات توجه اندکی به مسائل سیاهان مبذول داشتهاند. پوشش خبری مسائل مربوط به سیاهپوستان علیرغم افزایش نسبت سیاهپوستان به کل جمعیت لوسآنجلس، از 1892 تا اندکی پیش از شورش واتس در 1965 پیوسته کاهش یافت. درخلال شورش واتس، پوشش خبری مسائل مربوط به سیاهپوستان به میزان چشمگیری افزایش یافت، اما در اوایل سال 1966 بار دیگر به همان سطح اولیه بازگشت. بررسی دیدگاههای ساکنان سفیدپوست شهر لوسآنجلس و رهبران جامعه سفیدپوستان، از عدم درک مشکلات جامعه سیاهپوستان این شهر، نژادپرستی، بی تفاوتی و هراس سفیدها ازسیاهان پرده برداشت. مطالعات وارن (1972) درباره رویدادهای نژادی 1969 در دیترویت که به مرگ و زخمی شدن عدهای منجر شد، نشان میدهد که پوشش خبری این رویدادها نیز به دور شدن نظرات سفیدپوستان و سیاهپوستان از یکدیگر انجامیده است.
پریچارد (1984) در بررسیهای خود به این نتیجه رسید که در مطبوعات احتمال انعکاس خبر قتلهایی که توسط گروههای اقلیت صورت میگیرد (اغلب دربین اعضای همان گروهها) به مراتب کمتر از انعکاس خبر قتلهایی است که سفیدپوستان مرتکب میشوند. گرچه پنهان نگهداشتن نسبی خشونت اقلیتها ممکن است تلاشی همراه با حسن نیت برای فرونشاندن تنشها تلقی شود، اما شواهد نشان میدهد که چنین برخوردی احتمالاً برشدت تنشها میافزاید.
پالتز و دون (1969) دو سال پس از شورشهای نژادی لوسآنجلس ، چگونگی پوشش خبری این رویداد را مورد بررسی قرار دادند. این دو پژوهشگر در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که دستورالعملهای مربوط به محدود ساختن پوشش خبری این شورش ازسوی رسانهها احتمالاً پیامدهای منفی غیر منتظرهای به همراه داشته است. پالتز و دون با بررسی شورش وینستون ـ سالم در سال 1967 ـ به عنوان یک مطالعه موردی ـ پوشش خبری این رویداد را در یک روزنامه محلی و دو روزنامه دیگر از جمله نیویورک تایمز ارزیابی کردند و با گزارشگران و کسانی که در این شورش شرکت داشتند مصاحبههایی انجام دادند. بررسیهای آنها نشان داد که روزنامه محلی تلاش کرد تا مناقشه را فرو نشانده وتفاهم ایجاد کند اما در دنبال کردن این هدف ازکمک به درک بهتر شرایط حاکم برجامعه سیاه پوستان غافل ماند.
برنامههای سرگرم کنندة تلویزیون
از دهه 1960 تاکنون مطالعات، کنفرانسها و کتابهای بیشماری به بررسی ابعاد ماهیت خشونت در برنامههای تلویزیونی در چندین کشور جهان اختصاص یافته است که بسیاری از آنها در این نوشته مورد استنادقرار گرفتهاند. کتابهای متعددی که از سوی دولت آمریکا، کمیسیون سلطنتی کانادا در زمینه خشونت درصنعت تلویزیون ، بنگاه سخن پراکنی انگلیس (بی بی سی)، رادیو اسوریگس و رادیو ـ تلویزیون ایتالیا منتشر شده، مؤید توجه کشورهای مختلف به این مسأله است.
گرینبرگ (1980) سریالهای تلویزیونی را در سه دوره زمانی مختلف مورد بررسی قرار داد و متوجه شد که نمایش خشونت (به معنی تهاجم فیزیکی) بین ساعت 8 تا 9 شب بیش از 9 مورد، در فاصله 9 تا 11 شب بیش از 12 مورد در ساعت ودر برنامه کودکان در صبح روز یکشنبه 21 مورد در ساعت بوده است.
طولانیترین و پیگیرترین بررسی در زمینه محتوای برنامههای تلویزیونی و تأثیر این برنامهها بر برداشت بینندگان از سوی گروه پژوهشی شاخصهای فرهنگی ، در دانشگاه پنسیلوانیا صورت گرفته است. این گروه در 1967 به سفارش کمیسیون ملـی بررسی علل خشونت و راهکارهای جلـوگیری از آن (کمیسیون آیزنهـارو) کار خود را آغاز کرد و تا بهامروز هرسال محتوای فیلمهای تلویزیونی را مورد ارزیابی قرار میدهد و هر چند وقت یکبار دربین مخاطبان به نظر خواهی میپردازد.
این گروه پژوهشی شواهد و یافتههای تحقیقاتی خود را که ماحصل 10 سال تحقیق در زمینة تلویزیون بود،در اختیار سازمان پزشکی قانونی، کمیته علمی ـ مشورتی اداره پزشکی قانونی در زمینه تلویزیون و رفتار اجتماعی و چندین کمیسیون قانونگذاری قرار داد.
گروه پژوهشی شاخص فرهنگی، موضوع خشونت در تلویزیون را به عنوان سناریویی از روابط اجتماعی با نکات بالقوه آموزنده مورد توجه قرار داده است. این نکات نشان دهنده قدرت نسبی، توان و آسیب پذیری شخصیتهای مختلف اجتماعی به هنگام مناقشه است. همان گونه که دربخش مربوط به پیامدها ملاحظه خواهید کرد، چگونگی قدرت و آسیب پذیری را میتوان به گونهای موثر در هر بافت و زمینهای از جمله تخیلی، فکاهی و حادثه به نمایش گذاشت. این بررسی، خشونت را به معنی مضروب ساختن و کشتن یا تهدید به این گونه اعمال به هر شکل و تحت هر شرایطی تعریف میکند.
نتایج به دست آمده از بررسیهای گونبر و همکارانش (1986) نشان داد که موضوع شخصیت پردازی، حوادث و سرنوشت در دنیای دراماتیک تلویزیون از ثبات چشمگیری برخوردار است. از چنین ثباتی نباید تعجب کرد، زیرا حجم انبوه خشونت دربرنامههای تلویزیونی درواقع بازتابی ازروابط موجود قدرت در جامعه نسبتاً با ثبات است.
شاخص خشونت موجود در برنامههای تلویزیونی نشان میدهد که در سالهای 1984 و 1985 میزان خشونت (که بررسی آن از 1967 آغاز شده بود) به بالاترین حد خود رسیده است. از هر ده برنامة پخش شده در ساعات پربیننده، هشت برنامه حاوی صحنههای خشن و میزان صحنههای خشن در هر ساعت تقریباً هشت مورد بود. در حالی که تا آن زمان میانگین صحنههای خشن در این دوره 19 ساله در هر ساعت 6 مورد بوده است.
برنامههای کودک تلویزیون آمریکا همیشه آکنده از خشونت بوده است. کودکان آمریکایی در سال 85ـ1984 در هر ساعت شاهد 27 صحنه خشونت آمیز بودهاند(رتبه سوم از لحاظ میزان خشونت از زمان اختراع تلویزیون)، میانگین صحنههای خشن در در این 19 سال در برنامههای کودک، 21 مورد در ساعت بوده است. در قبال هر ده شخصیت بازیگر مرد که در برنامههای پخش شده ازشبکههای تلویزیونی در ساعات پر بیننده مرتکب اعمال خشونتآمیز شدند یازده مرد در جامعه قربانی خشونت شدهاند. اما در قبال هر 10 هنرپیشه زن که به اقدامات خشونت آمیز دست زدهاند، 16 زن در جامعه قربانی خشونت شدهاند. ازآنجا که فیلمهای هیجانانگیز تلویزیونی بر اقشار فرو دست جامعه تأثیر بیشتری دارد، این اقشار بهای سنگینتری بابت اقدامات خشونتآمیز میپردازند. زنان خارجی و زنان وابسته به گروههای اقلیت بیشترین تاوان را میپردازند. در قبال هر ده شخصیت تلویزیونی که به اقدامات خشونت آمیز متوسل میشوند تعداد قربانیان خشونت در بین زنان خارجی و زنان وابسته به گروههای اقلیت، به ترتیب 21 و 22 نفر است.
تیلور و دوزیر (1983) و بوئمر (1984) نمایش خشونت در سریالهای تلویزیونی و داستانهای سرگرم کننده رادیویـی را در فاصله سالهای 1950 تا 1976 بررسی کردهاند. برنامههـای جنایی اغلب بـه عنوان ابزاری برای توسل به قدرت مرگبار به منظور اعمال قانون و پاسداری از وضع موجود در نظر گرفته میشود. هنرپیشههای سیاهپوست در برنامههای خشن تلویزیونی اغلب نقش افراد پلیس یا همکار مجریان قانون را بازی میکنند.
2. محتوا ـ سناریوی خشونت در رسانهها
برای اعتبار بخشیدن به تعمیمها درباره محتوای رسانهها که گروههای وسیعی از مردم برای مدتهای طولانی در معرض آن قرار میگیرند، انجام بررسیهای مداوم، امری ضروری است. این بررسیها باید بر مشاهدات عینی و موثق مبتنی باشد و به طبقهبندی نمونههای مشخصی از محتوای رسانههابپردازد. میزان اعتبار مشاهدات، به اتفاِ نظر تحلیلگران بستگی دارد.
مطالعه برداشتها و باورهای مخاطبان نسبت به واقعی یا حقیقی بودن پیامهارا نباید با بررسی سیستم پیامها اشتباه گرفت. این برداشتها جنبه گزینشی و ذهنی دارد. برداشت و باور مخاطبان به جای آن که بر انبوه پیام هایی که گروههای متنوع و بیشمار برای مدتی طولانی در معرض آنها قرار دارند متکی باشد، تنها برپیامهای خاصی تکیه دارد. به منظور تعیین معیاری برای سنجش برداشتها، تعابیر و مقولههای دیگر و نتیجهگیری درباره اطلاعاتی که به سادگی قابل اندازهگیری نیستند، تجزیه و تحلیل نمونههایی از محتوای رسانهها ضرورت دارد.
خشونت در رسانهها
هزاران پژوهشگر به بررسی جنایت، خشونت و مناقشات گروهی در رسانهها پرداخته و صدها نفر در کنفرانسها، سمپوزیومها و کتابها و نشریات مختلف از دهه 1930 تاکنون خلاصهای از این بررسیها را ارائه دادهاند. بیشتر این بررسیها درآمریکا،یعنی کشوری که پژوهشهای مربوط به نفوذ رسانهها و ارتباطات (به علت ملاحظات اقتصادی و اجتماعی) با سرعت و پیشرفت قابل ملاحظهای همراه بوده، صورت گرفته است. به نوشته بارکاس (1959) بیش از 1300 بررسی در زمینه محتوای ارتباطات صورت گرفته که بیش از نیمی از آنها از سال 1950 به بعد انجام شده است و از این تعداد، تنها 47 مورد به رسانههای کشورهای دیگر مربوط میشود.
بارکاس (1959) و گودریچ (1964) در دو رساله تحصیلی جامع، بررسیهای انجام شده درباره محتوای رسانهها را ارزیابی و خلاصهای از آنها ارائه دادند. این بررسیها به یافتن الگوهایی پایدار در زمینه محتوای رسانههای آمریکا منجر شد.
اینالگو نشان میدهد که در تمامی برنامههای اصلی تلویزیونی، تعداد مردان، دست کمدو تا سه برابر زنان است. سیطره مردان و ستیزههای مرتبط با آن همراه با جهتگیری معطوف به قدرت خبری و برنامههای تخیلی، زمینه مناسبی را برای طبیعی و واقعی جلوه دادن نمایش قدرت فراهم میسازد. جنایت و خشونت بیش از ده درصد اخبار مطبوعات و رقمی بالاتر از اخبار رسانههای صوتی و تصویری را تشکیل میدهد. تناوب و نوع خشونت به نمایش درآمده، هیچ رابطهای با خشونت به ثبت رسیده از سوی تشکیلات حکومتی ندارد. نمایش خشونت در رسانههای آمریکا (در مقایسه با محتوای رسانهها در برخی کشورهای دیگر) بیشتر به آدم کشی و حمله افراد غریبه مربوط میشود.
از هرده فیلم سینمایی ساخته شده در دهههای 1920 و 1930، چهار فیلم با خشونت وکشت وکشتارهمراه بوده است. میزان مرگ در بین شخصیتهای اصلی فیلمها حدود 10 درصد بود. ادبیات نوشتاری، نمایشهای دنبالهدار رادیویی، نشریات فکاهی، و مجلاتی که به انعکاس اعتراف نامهها اختصاص داشتند درصد بالایی ازخشونت را منعکس میکردند. دو سوم تا سه چهارم تمامی فیلمهای تلویزیونی که در دهه 1950 و در پربینندهترین ساعات روز به نمایش درمیآمد حدود 6 تا 10 مورد خشونت را در هر ساعت برنامه نشان میداد و این رقم تقریباً بدون تغییر باقی مانده است. برنامههای کودکان (اغلب فیلمهای کارتون) سه تا چهار برابر از دیگر برنامههای تلویزیونی خشنتر بوده و هنوز هم تقریباً به همین صورت است. دربحثهای آتی نشان خواهیمداد که بارسنگین این خشونت قرون وسطایی، بهگونهای نامتعادل توزیع شده است.
اوتو (1963) در سال 1961 یکی از دکههای روزنامه فروشی را مورد مطالعه قرار داد. بررسیهای وی نشان داد که تعداد نشریات ادواری ویژه مسائل جنسی و خشونت در خلال ده سال گذشته به نحو چشمگیری افزایش یافته است. مجلات پلیسی وکارآگاهی و نشریات ویژه مردان، حاوی بیشترین درصد خشونت بوده و مجلات عشقی که اغلب سکس و خشونت را در هم میآمیزند و کتابهای جلد شمیز ] کتابهای عامه پسند و مبتذل [ در ردیفهای بعدی قرار میگیرند.
بررسی محتوای مجلات فکاهی نشان داد که 30 درصد موجودات، 18 درصد شخصیتهای مرد و 9 درصد شخصیتهای زن داستانهای مصور، موجودات و افراد خشنی هستند ، بررسیهای گرالفس (1986) نشان داد که خشونت فیزیکی 14 درصد محتوای کتابهای مصور فکاهی را تشکیل میدهد (20 درصد تصاویر فکاهی مربوط به جنایت و جنگ و 6 درصد خشونت طنزآمیز ). کشتن توسط اسلحه متداولترین شکل خشونت فیزیکی بوده و حدود 25 درصد خشونت به تصویر کشیده شده را تشکیل میدهد. 25 درصد دیگر نیز به ترسیم زخمی شدن و مرگ اختصاص دارد.
بررسی محتوای چندین رسانه از سوی گرینبرگ (1969) نشان داد که 10 درصد محتوای روزنامهها و نشریات ادواری پر تیراژ را مسائل مرتبط با خشونت تشکیل میدهد (جنایت و حادثه). درصد خشونت در روزنامههاو مجلات مختلف تفاوت چشمگیری با یکدیگر دارند. حدود 50 درصد از کتاب های جلد شمیز که در دکههای روزنامه فروشی عرضه میشوند در روی جلد خود خشونت و سکس را به نمایش گذاشتهاند. از سال 1954 به بعد درصد فیلمهای مربوط به رویدادهای ماجرا جویانه که اواخر روز و اوائل شب به نمایش گذاشته میشوند افزایش فوِالعادهای داشته است.
کلارک و بلنکنبرگ (1972) در بررسی محتوای آنونسهای تلویزیونی و سینمایی به این نتیجه رسیدند که در فاصله سالهای 1930 تا 1969 در یک سوم از آنونسها، خشونت به تصویر کشیده شده است و این رقم در مورد فیلمهای تلویزیونی به 50 درصد میرسد. برخلاف ادعای صاحبان رسانهها و تصور مردم، نمایش خشونت در برنامههای سرگرم کننده تلویزیونی عامل موفقیت برنامهها نیست زیرا بررسیهای انجام شده عکس این مطلب را ثابت میکند.
اختصاص 18 درصد مطالب صفحه اول روزنامهها و 27 درصد محتوای نشریههای ادواری به انعکاس رویدادهای خشونت آمیز هیچ ارتباطی با آمار و ارقام مربوط به روند خشونت ندارد. بیست و شش درصد مطالب خبری شبکههای تلویزیونی را رویدادهای خشونتآمیز تشکیل میدهد که این نسبت نیز هیچ رابطهای با آمار مربوط به جنایت ندارد.
جنایت
دیویس (1957) روزنامههای شهر کلورادو را در یک دوره دو ساله مورد بررسی قرار داد و برای اولین بار متوجه شد که میزان خشونت گزارش شده در روزنامهها با ارقام جنایات واقعی تطبیق نمیکند. گاروفالو (1981) نیز در مروری بر تحقیقات انجام شده از دهة 1930 تا 1980، به این نتیجه رسید که بین میزان اخبار جنایی و خشونت به تصویر کشیده شده در برنامههای تلویزیونی و آمار واقعی جنایات، رابطه منطقی وجود ندارد. براساس یافتههای این پژوهشگر، اخبار مربوط به رویدادهای جنایی بین 5 تا 10 درصد محتوای خبر تلویزیون را تشکیل میدهد. بررسیهای جکسون (1977) نیز به نتایج مشابهی منجر شد. براساس یافتههای این پژوهشگر روزنامههای کانادا (ایالت اونتاریو) حدود 20 درصد از صفحه اول خود را به اخبار جنایی و خشونت آمیز اختصاص میدهند. تجزیه و تحلیل شلی و اسکینز (1981) نشان داد با این که جنایات خشونت آمیز تنها یک پنجم از کل جنایات ارتکابی را تشکیل میدهند ولی رسانهها چنین وانمود میکنند که این میزان به مراتب بیشتر از درصد فوِ است و به تبع آن برآورد مردم نیز از جنایات خشونتآمیز بیشتر از میزان واقعی است. بررسی مشابهی که توسط دومینیک (1973) انجام شد نشان داد که دو سوّم برنامههای تلویزیونی که در ساعات پربیننده به نمایش در میآمد، به نوعی به نمایش انواع اقدامات خشونتآمیز مانند پرخاشگری و سرقت مسلحانه اختصاص داشت و 60 درصد این اقدامات خشونتآمیز را آدمکشی تشکیل میداد. خشونت توسط افراد غریبه اکثر موارد خشونت در تلویزیون را تشکیل میدهد. درحالیکه خشونت واقعی بیشتر توسط افراد خانواده وآشنایان قربانیان صورت میگیرد. هنی و مونرولاتی (1980) در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که در فیلمهای به نمایش در آمده درتلویزیون، طمع و دیگر ویژگیهای شخصیتی عامل اصلی بروز خشونت است و شرایط اجتماعی در این موارد نادیده گرفته میشود.
دومینیک در بررسی رویدادهای جنایی گزارش شده توسط رسانهها، به این نتیجه میرسد که تلویزیون، خشونت را از زاویه دید مجریان قانون به تصویر میکشد و در این راستا ضمن تأکید بر جنبههای شخصی، جنبههای اجتماعی این پدیده را نادیده گرفته و تصویر دقیقی از جریان دادرسی ارائه نمیدهد و در عین حال اطلاعات دقیقی درباره جنایت، جنایتکاران و خشونت حاکم برزندگی واقعی در اختیار مخاطبان قرار نمیدهد. بررسیهای شریزن (1987) درباره گزارش رویدادهای جنایی در روزنامههای شیکاگو به نتایج مشابهی منجر شد. وی در بررسیهای خود نشان داد که فرآیند گردآوری اخبار سبب شده است که اخبار جنایی شکلی ساختگی پیدا کنند. تایلر (1980) در بررسیهای خود نشان داد که برآوردهای شخصی از میزان جنایات کاملاً به گزارش رسانهها متکی است.