ناآرامیهای اجتماعی
بررسی لوی (1969) در زمینه خشونت جمعی از سال 1819 به بعد نشان داد که مشکلات و مسائل کارگری ونژادی در تمامی مقاطع زمانی، بخش اعظم گزارشهای مربوط به خشونت جمعی را تشکیل داده است. از زمان جنگ داخلی به این طرف، تضادهای طبقاتی که اغلب به صورت مسائل نژادی، جنسی و حتی مذهبی خودنمایی کرده است، بخش اعظم مناقشات گروهی در آمریکا است، جنبش حقوِ مدنی در دهه 1960 مقاومت خشونتآمیزی رابه همراه داشت، در سال 1964 در منطقه سامر پراجکت میسیسیپی سی نفر مورد ضرب و شتم قرارگرفتند، 1000 نفر بازداشت و 35کلیسا به آتش کشیده شد، 30 خانه با بمب هدف قرارگرفت و سه کارگر کشته شدند آراء صادره از سوی دادگاهها و برنامههای دولت در زمینه تنظیمخانواده، موج وسیعی از اقدامات تروریستی را که با بمبگذاری مراکز ویژه سقط جنین همراه بود بهوجود آورد اما اخبار مربوط به این حوادث انعکاس چندانی در رسانهها نداشت. در مقابل، مبارزات ضد جنگ و اعتراض جوانان در دهههای 1960 و 1970 نسبتاً مسالمتآمیز بود.
گزارش کمیسیون ملی مشورتی درباره نآرامیهای اجتماعی (کمیسیون کرنر 1968) اولین گزارشی بود که در آن نقش اخبار در خشونتهای گروهی ارزیابی شده بود. در این گزارش آمده است امکان دارد اخبار و گزارشهای خبری اولیه تلویزیون اغراِ آمیز، تحریک کننده و دور از واقعیت باشد اما ایجاد هیجان و تنشهای نژادی مشکل چندان مهمی محسوب نمیشود. مشکل اصلی بیتوجهی تاریخی به ریشه مشکلات و تنشهای نژادی است. توجه تقریباً اجتناب ناپذیر به کشمکشهای سفید و سیاه و اجرای قانون به عنوان یک الگوی تاریخی همچنان ادامه یافته است. مصائب و مشکلات حاکم برمحلههای فقیرنشین و احساس نارضایتی و شکایت سیاهان به ندرت منعکس میشوند. تحقیر و اهانت جزئی از زندگی روزمره سیاهپوستان محسوب میشود و بیشتر این گونه تحقیرها و اهانتها از آنچه که «مطبوعات سفید» نامیده میشود (مطبوعاتی که پیوسته و شاید ناخواسته به انعکاس تعصبات، اقتدار طلبی و بی تفاوتی سفیدپوستان آمریکا میپردازند) سرچشمه میگیرد.
بررسی مطبوعات لوسآنجلس در فاصله سالهای 1892 تا 1968 این نکته را تأیید کرد که در انعکاس روابط گروههای نژادی و اقلیتهای دینی، بیتوجهی، برخورد سطحی و کلیشهای و پوشش خبری مغرضانه دخیل بوده است و نه هیجان آفرینی محض. بررسی این پژوهشگران نشان داد که مطبوعات توجه اندکی به مسائل سیاهان مبذول داشتهاند. پوشش خبری مسائل مربوط به سیاهپوستان علیرغم افزایش نسبت سیاهپوستان به کل جمعیت لوسآنجلس، از 1892 تا اندکی پیش از شورش واتس در 1965 پیوسته کاهش یافت. درخلال شورش واتس، پوشش خبری مسائل مربوط به سیاهپوستان به میزان چشمگیری افزایش یافت، اما در اوایل سال 1966 بار دیگر به همان سطح اولیه بازگشت. بررسی دیدگاههای ساکنان سفیدپوست شهر لوسآنجلس و رهبران جامعه سفیدپوستان، از عدم درک مشکلات جامعه سیاهپوستان این شهر، نژادپرستی، بی تفاوتی و هراس سفیدها ازسیاهان پرده برداشت. مطالعات وارن (1972) درباره رویدادهای نژادی 1969 در دیترویت که به مرگ و زخمی شدن عدهای منجر شد، نشان میدهد که پوشش خبری این رویدادها نیز به دور شدن نظرات سفیدپوستان و سیاهپوستان از یکدیگر انجامیده است.
پریچارد (1984) در بررسیهای خود به این نتیجه رسید که در مطبوعات احتمال انعکاس خبر قتلهایی که توسط گروههای اقلیت صورت میگیرد (اغلب دربین اعضای همان گروهها) به مراتب کمتر از انعکاس خبر قتلهایی است که سفیدپوستان مرتکب میشوند. گرچه پنهان نگهداشتن نسبی خشونت اقلیتها ممکن است تلاشی همراه با حسن نیت برای فرونشاندن تنشها تلقی شود، اما شواهد نشان میدهد که چنین برخوردی احتمالاً برشدت تنشها میافزاید.
پالتز و دون (1969) دو سال پس از شورشهای نژادی لوسآنجلس ، چگونگی پوشش خبری این رویداد را مورد بررسی قرار دادند. این دو پژوهشگر در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که دستورالعملهای مربوط به محدود ساختن پوشش خبری این شورش ازسوی رسانهها احتمالاً پیامدهای منفی غیر منتظرهای به همراه داشته است. پالتز و دون با بررسی شورش وینستون ـ سالم در سال 1967 ـ به عنوان یک مطالعه موردی ـ پوشش خبری این رویداد را در یک روزنامه محلی و دو روزنامه دیگر از جمله نیویورک تایمز ارزیابی کردند و با گزارشگران و کسانی که در این شورش شرکت داشتند مصاحبههایی انجام دادند. بررسیهای آنها نشان داد که روزنامه محلی تلاش کرد تا مناقشه را فرو نشانده وتفاهم ایجاد کند اما در دنبال کردن این هدف ازکمک به درک بهتر شرایط حاکم برجامعه سیاه پوستان غافل ماند.
برنامههای سرگرم کنندة تلویزیون
از دهه 1960 تاکنون مطالعات، کنفرانسها و کتابهای بیشماری به بررسی ابعاد ماهیت خشونت در برنامههای تلویزیونی در چندین کشور جهان اختصاص یافته است که بسیاری از آنها در این نوشته مورد استنادقرار گرفتهاند. کتابهای متعددی که از سوی دولت آمریکا، کمیسیون سلطنتی کانادا در زمینه خشونت درصنعت تلویزیون ، بنگاه سخن پراکنی انگلیس (بی بی سی)، رادیو اسوریگس و رادیو ـ تلویزیون ایتالیا منتشر شده، مؤید توجه کشورهای مختلف به این مسأله است.
گرینبرگ (1980) سریالهای تلویزیونی را در سه دوره زمانی مختلف مورد بررسی قرار داد و متوجه شد که نمایش خشونت (به معنی تهاجم فیزیکی) بین ساعت 8 تا 9 شب بیش از 9 مورد، در فاصله 9 تا 11 شب بیش از 12 مورد در ساعت ودر برنامه کودکان در صبح روز یکشنبه 21 مورد در ساعت بوده است.
طولانیترین و پیگیرترین بررسی در زمینه محتوای برنامههای تلویزیونی و تأثیر این برنامهها بر برداشت بینندگان از سوی گروه پژوهشی شاخصهای فرهنگی ، در دانشگاه پنسیلوانیا صورت گرفته است. این گروه در 1967 به سفارش کمیسیون ملـی بررسی علل خشونت و راهکارهای جلـوگیری از آن (کمیسیون آیزنهـارو) کار خود را آغاز کرد و تا بهامروز هرسال محتوای فیلمهای تلویزیونی را مورد ارزیابی قرار میدهد و هر چند وقت یکبار دربین مخاطبان به نظر خواهی میپردازد.
این گروه پژوهشی شواهد و یافتههای تحقیقاتی خود را که ماحصل 10 سال تحقیق در زمینة تلویزیون بود،در اختیار سازمان پزشکی قانونی، کمیته علمی ـ مشورتی اداره پزشکی قانونی در زمینه تلویزیون و رفتار اجتماعی و چندین کمیسیون قانونگذاری قرار داد.
گروه پژوهشی شاخص فرهنگی، موضوع خشونت در تلویزیون را به عنوان سناریویی از روابط اجتماعی با نکات بالقوه آموزنده مورد توجه قرار داده است. این نکات نشان دهنده قدرت نسبی، توان و آسیب پذیری شخصیتهای مختلف اجتماعی به هنگام مناقشه است. همان گونه که دربخش مربوط به پیامدها ملاحظه خواهید کرد، چگونگی قدرت و آسیب پذیری را میتوان به گونهای موثر در هر بافت و زمینهای از جمله تخیلی، فکاهی و حادثه به نمایش گذاشت. این بررسی، خشونت را به معنی مضروب ساختن و کشتن یا تهدید به این گونه اعمال به هر شکل و تحت هر شرایطی تعریف میکند.
نتایج به دست آمده از بررسیهای گونبر و همکارانش (1986) نشان داد که موضوع شخصیت پردازی، حوادث و سرنوشت در دنیای دراماتیک تلویزیون از ثبات چشمگیری برخوردار است. از چنین ثباتی نباید تعجب کرد، زیرا حجم انبوه خشونت دربرنامههای تلویزیونی درواقع بازتابی ازروابط موجود قدرت در جامعه نسبتاً با ثبات است.
شاخص خشونت موجود در برنامههای تلویزیونی نشان میدهد که در سالهای 1984 و 1985 میزان خشونت (که بررسی آن از 1967 آغاز شده بود) به بالاترین حد خود رسیده است. از هر ده برنامة پخش شده در ساعات پربیننده، هشت برنامه حاوی صحنههای خشن و میزان صحنههای خشن در هر ساعت تقریباً هشت مورد بود. در حالی که تا آن زمان میانگین صحنههای خشن در این دوره 19 ساله در هر ساعت 6 مورد بوده است.
برنامههای کودک تلویزیون آمریکا همیشه آکنده از خشونت بوده است. کودکان آمریکایی در سال 85ـ1984 در هر ساعت شاهد 27 صحنه خشونت آمیز بودهاند(رتبه سوم از لحاظ میزان خشونت از زمان اختراع تلویزیون)، میانگین صحنههای خشن در در این 19 سال در برنامههای کودک، 21 مورد در ساعت بوده است. در قبال هر ده شخصیت بازیگر مرد که در برنامههای پخش شده ازشبکههای تلویزیونی در ساعات پر بیننده مرتکب اعمال خشونتآمیز شدند یازده مرد در جامعه قربانی خشونت شدهاند. اما در قبال هر 10 هنرپیشه زن که به اقدامات خشونت آمیز دست زدهاند، 16 زن در جامعه قربانی خشونت شدهاند. ازآنجا که فیلمهای هیجانانگیز تلویزیونی بر اقشار فرو دست جامعه تأثیر بیشتری دارد، این اقشار بهای سنگینتری بابت اقدامات خشونتآمیز میپردازند. زنان خارجی و زنان وابسته به گروههای اقلیت بیشترین تاوان را میپردازند. در قبال هر ده شخصیت تلویزیونی که به اقدامات خشونت آمیز متوسل میشوند تعداد قربانیان خشونت در بین زنان خارجی و زنان وابسته به گروههای اقلیت، به ترتیب 21 و 22 نفر است.
تیلور و دوزیر (1983) و بوئمر (1984) نمایش خشونت در سریالهای تلویزیونی و داستانهای سرگرم کننده رادیویـی را در فاصله سالهای 1950 تا 1976 بررسی کردهاند. برنامههـای جنایی اغلب بـه عنوان ابزاری برای توسل به قدرت مرگبار به منظور اعمال قانون و پاسداری از وضع موجود در نظر گرفته میشود. هنرپیشههای سیاهپوست در برنامههای خشن تلویزیونی اغلب نقش افراد پلیس یا همکار مجریان قانون را بازی میکنند.