نویسنده: سید جواد میرخلیلی*
منبع: باشگاه اندیشه 7/8/85
یکی از مسائل مهم در حوزه بینالملل، مسئله صهیونیسم و نقش صهیونیسم در عرصه جهانی میباشد. هدف مقاله حاضر بررسی نقش صهیونیسم در ذهنیت سازی افکار عمومی در رسانههای جمعی میباشد. محورهای مورد بحث، صهیونیسم و تاریخچه پیدایش آن، وضعیت صهیونیسم در جهان کنونی، نقش رسانهها در افکار عمومی و شیوههای سیطره و بهرهگیری صهیونیسم از رسانههای عمومی میباشد و همچنین ذکر مصادیقی از نفوذ صهیونیستها در رسانههای جمعی جهان از دیگر مطالب این مقاله میباشد. و در نهایت نتیجهگیری و اثبات این مدعا که نقش صهیونیسم در تحریف و ذهنیت سازی افکار عمومی، غیرقابل انکار میباشد.
1ـ صهیونیسم و تاریخچه پیدایش:
الف) تعریف صهیونیسم:
«صهیونیسم» مأخوذ از صهیون یا صیون، به معنای کوه خشک یا پر آفتاب، نام تپهای در جنوب غربی شهر قدس در سرزمین فلسطین میباشد و در بعضی از اساطیر و افسانههای یهودی آمده است که، ناجی قوم یهود پس از ظهور از همین کوه، قدرت مطلقه آنان را بر تمام اقوام و ملل جهان مستقر میسازد.(1)
صهیونیسم (Zionism) نام یک جنبش ناسیونالیسی یهودی است؛ که هدف آن ایجاد یک دولت خود مختار یهودی در فلسطین بود.(2)
در واقع میتوان اذعان کرد که اغراض سیاسی در انتخاب این واژه توسط سران و بانیان اولیه صهیونیسم نقش بسزایی داشته است.
پیرامون صهیونیسم تعاریف و تعابیر متعددی ذکر شده است که:
«صهیونیسم ... یک پدیده عمدتاً استعماری است، اما با یک پوشش عوضی اختصاصی که همانا یک افسانه دروغین مذهبی است».(3) «در اصطلاح عامیانه مردم اسرائیل، صهیونیسم یعنی برتر دانستن فریبکارانه خویشتن».(4) «صهیونیسم اواخر قرن نوزدهم در مورد ملیگرایی مطرح شد و هدف آن جستجوی راه حلی مذهبی برای یک مساله غیرمذهبی بود».(5) صهیونیسم صورت دنیوی و ملت پرستانهای از یهودیت است که پس از پیدایش موج جدید یهود ستیزی، در اواخر قرن نوزده پدید آمد. واژة صهیون به تدریج نماد و سمبل سرزمین مقدس شد. بنابر نظر صهیونیستها، یهودیان خارج از این سرزمین، در تبعید زندگی میکنند و زندگی کامل فقط در آنجا ممکن است.(6)
ب) تاریخچة پیدایش:
فلسطین در نظر یهودیان همان ارض موعودی است که خداوند به بنی اسرائیل وعده داده است. یهودیان بعد از ویرانی بیتالمقدس (اورشلیم) در سال 70 میلادی توسط رومیان از فلسطین رانده شدند و در میان ملل دیگر به صورت اقلیت زندگی میکردند. ولی بسیاری از آنها همواره آرزوی بازگشت به ارض موعود را در سر داشتهاند. احساس تعلق خاطر به ارض موعود همواره الهام بخش یهودیان در طول تاریخ بود. در قرن 19 جریانهای یهود ستیزی در اروپا شدّت گرفت؛ صهیونیسم در واکنش به این جریانها به وجود آمد. بنیانگذار جنبش صهیونیسم یک روزنامه نگار اتریشی به نام تئودور هرتزل (1860ـ1904) است. هرتزل با نوشتن کتاب دولت یهود (Juden State) نظریة خود را به جامعة یهودیان عرضه کرد. او با طرح نظریة ایجاد دولت ملی یهودی در فلسطین، خواستار دولتی سکولار در فلسطین بود و این برخلاف عقیدة سنّتی یهودیان مبنی بر ایجاد دولت الاهی در ارض موعود بود.
در اولین کنگرة صهیونیستها در بازل سوئیس در سال 1897، هدف آنها مبنی بر ایجاد یک دولت ملی در فلسطین رسماً اعلام گردید. مرکز صهیونیست و مقرّ هرتزل دروین قرار داشت و صهیونیستها در این زمان در میان یهودیان در اقلیت بودند. صهیونیستها علی رغم تعداد اندک، از سازماندهی قوی و حمایت مالی گسترده برخوردار بودند؛ روزنامههای آنان به بسیاری از زبانهای دنیا منتشر میشد. تبلیغات وسیع و زیرکانه از شگردهای صهیونیستها و از عوامل عمده موفقیت آنها محسوب میشود.
شکست انقلاب روسیه در 1905 و فشارهای دولت تزاری باعث شد تا تعدادی از جوانان یهودی به فلسطین مهاجرت کنند. در 1914 حدود نود هزار یهودی در فلسطین ساکن بودند. در بحبوحة جنگ اول جهانی، صهیونیسم رشد سریعی یافت و رهبری آن به یهودیان روسی تبار ساکن بریتانیا منتقل شد. در این زمان حییم وایزمن ـ که بعدها نخستین رئیس جمهوری اسرائیل شد ـ تلاشهای گستردهای انجام داد تا از دولت بریتانیا تعهداتی در مورد ایجاد دولت ملی یهود در فلسطین بگیرد. سرانجام در سال 1917 بالفور وزیر خارجه انگلیس با صدور اعلامیه بالفور قول داد که دولت انگلیس از یهودیان برای ایجاد دولت یهودی در فلسطین حمایت خواهد کرد. با این اعلامیه که به اعلامیه بالفور مشهور است؛ اولین نطفههای کشوری به نام اسرائیل بسته شد. جنگ عثمانیها و انگلیسیها در واقع به نفع یهودیان صهیونیست تمام شد. بعد از جنگ امپراتوری عثمانی از هم پاشید و قیمومت فلسطین به انگلیس واگذار شد، و بدین ترتیب زمان برای تحقق وعدة بالفور به تدریج فرا میرسید.
تا ظهور هیتلر روند مهاجرتها کند بود؛ اما فشاری که نازیها بر یهودیان وارد کردند روند مهاجرتها را تسریع کرد. در طی جنگ دوم، صهیونیسم طرفداران بیشتری یافت. به خصوص یهودیان ثروتمند آمریکایی حمایت مالی گستردهای از آن به عمل آوردند، و از آن به بعد به یکی از عمدهترین حامیان صهیونیسم مبدل شدند. صهیونیستها با تشکیل یک سازمان تروریستی به نام هاگانا جوّ پر آشوب و فتنهای را در فلسطین به وجود آوردند. اعلام کشور اسرائیل به سرعت بعد از صدور قطعنامة سازمان ملل انجام گرفت (1948)؛ و در پی آن اولین مرحله از جنگهای اعراب و اسرائیل شروع شد.
جنبش صهیونیسم به طور کلی برای رسیدن به هدف خود از خشونت، ترور و تبلیغات گسترده استفاده میکرد. بعد از ایجاد دولت اسرائیل سازمانهای صهیونیستی کوشیدند تا یهودیان جهان را به مهاجرت تشویق کنند. گروههای تندرو و متعصّب صهیونیست، ایجاد یک کشور بزرگ یهودی را از راه قهر و سلطه نظامی در سر میپرورانند؛ که به اصطلاح از نیل تا فرات وسعت داشته باشد.(7)
2ـ وضعیت صهیونیسم در جهان کنونی:
جنبش صهیونیسم و پس از آن رژیم صهیونیستی، سررشتة بزرگترین فاجعه برای مردم فلسطین و منطقه در نیم قرن حاضر بودهاند، عدم آگاهی دقیق از مسائل و اطلاعات مربوط به این رژیم، مانع بزرگی در برخورد مناسب و کارآمد با آن میگردد، به ویژه که اقدامات و مخاطرات دولت غاصب، بر کسی پوشیده نیست. برای بررسی حال و آینده صهیونیسم به نقطه آغازین و بزرگترین وجه اشتراک باز میگردیم، به هدفی که تمام گرایشها بر سر آن به توافق رسیدهاند: «انتقال کلیه یا بعضی از اعضای اقلیتهای یهودی از کشورهای محل زیستشان و اسکان آنان در خارج اروپا، در فلسطین، با این شرط که ساکنان فلسطین از سرباز شوند». این طرز تفکر در شعار دهان پر کن «سرزمین بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین» به نمایش درآمد.
حذف فیزیکی فلسطینیها اینک به شکل پرداختن جبرانهای مالی و تشویق یا اجبار آنان به مهاجرت انجام میگیرد تا بتوان محدودة زمینها را برای صهیونیستها گسترش بخشید.(8)
ساختار جامعة صهیونیستی از مهاجرین شکل گرفته است و تا کنون 40 درصد از یهودیان این کشور در دیگر کشورها به دنیا آمدهاند. تفاوت این جامعه با دیگر جوامع مهاجر مانند آمریکا و استرالیا در این است که جامعة صهیونیستی منحصر به یهودیان است و مهاجران غیریهودی را در خود نمیپذیرد.(9)
اسرائیل در عرف بینالمللی، رژیم نژاد پرستی است، به طوری که سازمان ملل در قطعنامة 3379 سال 1975 م بر آن تصریح دارد «صهیونیسم یکی از اشکال نژادپرستی و تبعیض نژادی است». (10)
صهیونیسم هم اکنون خود را وارث جنبش آزادیبخش قومی میداند و اسرائیل ثمره و دستاورد آن است.
طرح صهیونیستی عبارت از جذب یهودیان جهان و اسکان آنان در فلسطین به منظور تشکیل دولت یهودی است و سازمان صهیونیست ابزاری است برای اجرای این طرح که همانا تحقق بخشیدن به تئوری صهیونیست میباشد. این طرح به طور مرحلهای آغاز گردید و همچنان ادامه دارد.
3ـ نقش رسانهها در افکار عمومی:
اگر امروز همه ما در یک جهان زندگی میکنیم این امر تا حدّ زیادی نتیجة برد جهانی رسانههای ارتباطی است. گفته شده است که کنترل خبرهای جهان توسط خبرزگاریهای مهم غربی به گونهای اجتناب ناپذیر به معنای تفوق دیدگاههای جهان اول در اطلاعاتی که انتقال داده میشود، است.(11)
برخی نظریه پردازان ارتباطات بیان کردهاند که امروز جهان در دست کسی است که رسانهها را در اختیار دارد. با رسانهها میتوان جامعه را جهت داد، مشتریان را وادار به خرید کرد و سیاستها و استراتژیهای بلند مدت خود را به راحتی جامة عمل پوشاند.
(12) وسایل ارتباط جمعی و رسانههای گروهی که مجموعة رادیو، تلویزیون، مطبوعات، خبرگزاریها، تلکس و... را دربرمیگیرد، در واقع بهترین و مدرنترین وسیله ارتباط جوامع بشری با توجه به کثرت و پراکندگی آنها در نقاط مختلف جهان میباشد. این وسایل، امروزه آنچنان دچار تحول گردیدهاند که به واقع میتوان گفت: جهان بشری را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داده، و دست یابی به اخبار، گزارشات و رویدادهای جهانی، فرصتی کمتر از زمان را میطلبد، زیرا که سرعت عمل این وسایل به قدری سریع و تند میباشد که در کوتاهترین لحظات، رخدادهای گوناگون در سراسر جهان توسط آنها منتشر میگردد.
وسعت و گستردگی وسایل ارتباط جمعی و تبلیغی در جهان به شکلی است که به واقع سرتا سر کرة زمین، زیر چتر و تحت پوشش این قبیل وسایل و دستگاهها قرار گرفته که افزایش روز افزون آنها، امروزه به نحو بارزی جلب نظر میکند.(13)
بیشک رسانهها نقش مهمی در افکار عمومی ایفا میکنند و حتی میتوان با صراحت به این نکته اشاره کرد که با سلطه و هژمونی رسانهها بر افکار عمومی اینک شاهد این هستیم که احساسات طرفدار اسرائیل در افکار عمومی و کنگره آمریکا هنوز حالت غالب و مسلط را دارد.(14) با چنین رویکردی میتوان به بحث شیوههای سیطره صهیونیسم بر رسانهها پرداخت.
ادامه دارد...
دکتر مهدی محسنیان راد
۱. تئوری اقتدارگرا و خودکامه
در چنین نظامی فقدان استقلال واقعی روزنامهنگاران و اطاعت آنها از عوامل حکومت، اساس هنجارهای رسانهای را تشکیل میدهد. از آن سو حکومت برای کنترل مطبوعات از یک رویکرد تمرکزگرا با استفاده از سانسور پیش از انتشار استفاده کرده و با تدوین و نهادی کردن رویههای توبیخ در مقابل انحراف از مجموعه راهبردهای سیاسی، آنها را وادار به تمکین میکند.
در چنین نظامی، کارگزاران حکومت به کنترل کیفی تولیدات رسانه ای میپردازند و با وضع مقررات و آییننامههای خاص، جزئیات بخشی از کنترل و مداخله خود را مدون کرده و ضمن مشروع شمردن انتصاب اعضای سردبیری رسانهها، از انواع مجازات ها از جمله وضع مالیات ها و مجازاتهای اقتصادی تا تعلیق انتشار استفاده میکنند.
مککوییل توضیح میدهد که چنین نظام رسانهای را میتوان در حکومتهای ناشی از سلطه نظامیان بر کشور به وضوح دید. ضمن آنکه در کوتاه مدت ممکن است در شرایط، تهدیدات جنگی و یا شورش نیز چنین نظامی بر رسانههای یک کشور حاکم شود.
مجموعه این نظریه در تلاش است که رسانهها را تسلیم کسانی نماید که به شکلی مشروع یا نامشروع قدرت را در جامعه به دست گرفتهاند. (McQuail,1987, pp111-112)
بایدها و نبایدهای این نظریه را میتوان در 12 بند به شرح زیر خلاصه کرد:
بایدها:
1. مطیع قدرت شکل گرفته
2. وابستگی اغلب تحت فشار به قدرت حکومت
3. اعمال سانسور و تنبیه
4. قانونگذاری در راستای کنترل مستقیم حکومت بر تولید پیام
5. اعمال انواع فشارهای غیرمستقیم
6. کنترل ورود رسانهها به داخل کشور
7. دخالت و کنترل در شوراهای پیام آفرینان
8. مجاز دانستن اعمال تعلیق در انتشار از سوی دولت
نبایدها
9. ایجاد اختلال در قدرت شکل گرفته
10. استقلال در عملکرد پیام آفرینان
11. به هم زدن نظم موجود
12. حمله به ارزشهای سیاسی و اخلاقی حاکم
2. تئوری آزادی رسانهای
اساس این تئوری همان سخن دیرینه که اظهار عقیده آزاد و علنی بهترین راه رسیدن به حقیقت و کشف خطاست، بنا شده است. این نظریه معتقد است که زیان خاص سرکوب عقاید آن است که نژاد بشر و اعقاب او و نیز نسل موجود را از وجود کسانی که از نظر عقیدتی با او اختلاف دارند و حتی بیشتر از کسانی که آن را حفظ میکنند، محروم سازند. پس به این ترتیب اگر عقیدهای صحیح است، آنها از فرصت تبدیل اشتباه به حقیقت محرومند و اگر عقیدهای غلط است فرصت درک حقیقت را در برخورد با اشتباه از دست خواهند داد. ترقی جامعه بستگی به انتخاب صحیح یا غلط راهحلها دارد.
در این نظریه، مطبوعات آزاد، جزء جدایی ناپذیر و اساس جامعه آزاد و عقلانی شناخته شده است. در واقع صفت عقلانی نماینده فاصله گرفتن از افشای خصمانه دیدهگاههای جایگزین است. ضمن اینکه جامعه را از آمال و آرزوهای اعضای خود آگاه میکند و تمامی اینها در راستای ترکیب حقیقت، رفاه و آزادی به صورتی توام است. (McQuail,1987, pp112-116)
(در نظریه آزادی رسانهها، اگرچه به اعتقاد به برتری تخصص های حرفهای اشاره نشده، اما خصلت نظام سرمایه داری – لیبرال متناسب برای رشد این نظریه سبب است. بایدها و نبایدهای نظریه آزادی رسانهای را میتوان در 14 بند به شرح زیر خلاصه کرد.
بایدها
1. حمله به هر نوع حزب و دسته سیاسی یا رسمی حکومتی
2. انتشار عقاید و باورهای با برچسب درست و نادرست
3. استقلال حرفهای در سازمانهای رسانهای [با نیروهای متخصص]
4. آماده برای مواجهه با عواقب قانونی تجاوز به حقوق دیگران
5. مسئول در برابر قانون
6. حراست از اعتبار، مالکیت و حریم خصوصی افراد
7. توان خودگردانی
نبایدها
8. سانسور
9. ایجاد قید کسب امتیاز برای پیام آفرینی و انتشار
10. حمله به افراد خصوصی
11. افشای اطلاعات مربوط به امنیت ملی
12. ایجاد اجبار در انتشار
13. ایجاد محدودیت در جمعآوری اطلاعات
14. ایجاد محدودیت در واردات و صادرات پیام
البته در این نظریه تناقضاتی نیز وجود دارد که بحث در باب آن از قرن هفدهم تاکنون ادامه داشته است. این دیدگاه در شکل ابتدایی خود فقط به این نکته میپردازد که هر فرد در انتشار هر آنچه که در دست دارد باید آزاد باشد. اما نمود عملی چنین نظریهای از تصور ذهنی آن فاصله زیادی دارد. این پرسش که آیا این آزادی به خودی خود هدف است، یا وسیلهای برای رسیدم به هدف است هیچگاه پاسخ مشخصی پیدا نکرده است. از دیرباز، طرفداران این نظریه معتقد بودهاند که اگر از آزادی تا آنجا استفاده شود که اخلاق و یا قدرت حاکمیت دولت تهدید شود، باید از آن ممانعت شود. و این همان است که اتهیل دوسلاپول در کتاب «مردان مطبوعات و مردان حکومت» در سال 1973 نوشت: هیچ ملتی آزادی نامحدود مطبوعاتی را که در مسیر تجزیه کشور یا گشودن باب انتقاد از دولتی مردمی گام بردارد، تحمل نخواهد کرد . (Pool,1973) این امر را اگر با تمایلات ذاتی سلطهجویانه مطبوعات و دیگر رسانهها همراه کنیم و گسترش منافع مالی خارجی در مطبوعات را نیز در نظر بگیریم، مبهم بودن پاسخ بیشتر مشخص میشود. از آن سو، این دیدگاه نیز وجود دارد که آزادی در مفهوم کلی، یعنی آزادی از قید دولت.
3. تئوری مسئولیت اجتماعی رسانهها
چند عامل سبب شکلگیری تئوری مسئولیت اجتماعی رسانهها شد. نخست آنکه بازار آزاد در نظام سرمایه داری لیبرال، نتوانسته بود آزادی مطبوعات، امکان دسترسی افراد و گروهها به انتشار مطبوعات را با فوائدی که از آن میرفت تامین کند. دوم آنکه پیشرفت تکنولوژی مطبوعات امکان دسترسی افراد و گروهها به انتشار مطبوعات را کاهش داده و به عبارتی توسعه مطبوعات سبب افزایش قدرت یک طبقه شده نه همه طبقات. از سوی دیگر توسعه رسانههای جدید نیاز به نوعی از کنترل اجتماعی برآنها را به وجود میآورد. به این ترتیب تئوری مسئولیت اجتماعی به پیوند میان استقلال و وظایف اجتماعی رسانهها پرداخت. در این نظریه اگر چه مالکیت خصوصی رسانهها کاملا مشروع شمرده شده اما پیام آفرینان فقط در قبال خریداران پیام و همچنین سهامداران رسانهها مسئول نبوده بلکه رسانهها در سطح کلان در قبال جامعه نیز مسئولیت دارند. ضمن آنکه باید جایگاهی برای دیدگاههای مختلف باشند.
نظریه مسئولیت اجتماعی در تلاش انطباق سه اصل نسبتاً واگرا است. 1) فرد آزاد است و قدرت انتخاب دارد. 2) رسانهها نیز آزادند. 3) رسانهها در برابر جامعه مسئولند. اگر چه برای حل این تعارضات راه حل مشخصی وجود ندارد.
این تئوری به دو نوع راه حل اساسی توجه کرده است. 1) توسعه مؤسسات عمومی اما مستقل برای مدیریت رسانهها، توسعهای که به نوبه خود افق و قدرت سیاسی مفهوم مسئولیت اجتماعی را افزایش دهد. 2) رویکرد به تخصصهای حرفهای به منظور دستیابی به استانداردهای بالایی از کارایی و خودگردانی رسانهها، در واقع حرفهگرایی آنگونه که توسط تئوری مسئولیت اجتماعی تشویق میشود علاوه بر آنکه تاکیدی است بر حفظ استانداردها بالای تولید و عرضه پیام، بر نوعی توازن و بیطرفی نیز توجه دارد.
بایدها و نبایدهای نظریه مسئولیت اجتماعی را میتوان در 10 بند به شرح زیر خلاصه کرد:
بایدها:
1. پذیرش مسئولیتهای اجتماعی از سوی رسانهها
2. وابستگی به ارزشهایی چون صداقت، دقت، عینیت و بیطرفی در حد استانداردهای بالای حرفهای
3. متعهد در برابر وظایف اجتماعی، قبل از تعهد در مقابل مالکان رسانه یا خواست گیرندگان پیام
4. کثرتگرا و منعکس کننده گرایشات مختلف اجتماعی و جایگاهی برای طرح نقطه نظرات گوناگون
5. مشروع شمردن دخالت دولت برای پاسداری از اهداف عمومی
6. ایجاد سیستمهای قانونی برای فعالیتهای رسانهای و تشکیل سندیکاهای حرفهای و جلوگیری از انحصارطلبی رسانهای
7. تشکیل گروههای تحقیقاتی برای ارائه گزارشهای مستمر درباره رسانهها
8. برقراری سوبسیدهای حمایتی برای رسانهها
نبایدها:
9. حمله به اقلیتها
10. تشویق جامعه به بینظمی، خشونت و ...
4. تئوری رسانههای شوروی [مسلکی]
مهمترین مبانی این تئوری که پس از سازماندهی رسانههای شوروی در سال 1917 آغاز شد آن است که بنا به تعریف، در یک جامعه سوسیالیستی، طبقه کارگر یا پرولتاریا قدرت را در اختیار دارد و برای حفظ این قدرت لازم است ابزار «تولید فکری» را نیز کنترل کند. بنابراین تمام رسانهها باید تحت کنترل سازمانهای کارگری و در نهایت کمونیستی باشند. همچنین از آنجا که جامعه سوسیالیستی یک جامعه غیرطبقاتی است- یا مطلوب است که باشد- بنابراین مطبوعات نیز نباید در راستای تعارض سیاسی عمل کنند. علاوه بر آن از مطبوعات انتظار میرود که در شکل دادن جامعه به سوی کمونیسم نقش ایفا کرده و وظایف مشخصی همچون اجتماعی کردن، کنترل غیررسمی اجتماعی و بسیج اجتماعی را برای تحقق اهداف اجتماعی و اقتصادی مسلک کمونیستی دنبال کنند و سرانجام باید پیشفرضهای ذهنی مارکسیسم درباره تاریخ (خطوط قرمز مسلک کمونیستی) به صورت یک واقعیت عینی از سوی مطبوعات منعکس شود تا سبب کاهش افق تفاسیر شخصی در این مورد گردد. بدیهی است به تبع تمامی این مبانی ارزشهای خبری رسانههای شوروی متفاوت با ارزشهای خبری نظامهای لیبرال خواهد شد.
تمامی این مبانی بر این اصل استوار است که تسلیم بیقید و شرط رسانهها در مقابل سانسور قبل از انتشار و کنترل نهایی حکومت یک اصل قطعی است، ضمن آنکه از رسانهها انتظار میرود که علیرغم محدودیتهای فوق، خودگردان بوده و از روشهای حرفهای استفاده نمایند تا بتوانند خواسته و نیازهای مخاطبان را [که مغایر با اصول مسلکی نباشد] دنبال کنند. (McQuail,1987, pp112-116
به نظر من میتوان از تئوری شوروی، تئوری سایهای را به نام تئوری مسلکی استخراج کرده و برای این کار فقط کافی است که به جای طبقه پرولتاریا، از طبق مسلکی حاکم استفاده کنیم. در آن صورت با اقتباس از مککوئیل بایدها و نبایدهای آن مشتمل بر 7 مورد زیر خواهد بود.
بایدها:
1. در خدمت خواستهها و کنترل طبقه مسلکی حاکم
2. عهده دار وظیفه مسلکی کردن جامعه
3. موظف به هنجارسازی، آموزش و اطلاعرسانی و انگیزاندن و بسیجگری
4. برآورده کننده خواستهها و نیازهای مخاطبان ضمن وظیفهدار بودن در برابر جامعه
5. اعمال سانسور
6. مجازات پس از انتشار
نبایدها:
7. مالکیت رسانهها از سوی افراد غیرمسلکی حاکم
5. تئوری رسانههای توسعه بخش
کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه، از دهه 1970 و در زمان دبیرکلی مختار امبو در یونسکو، این فرصت را یافتند که نگاه جدید به جایگاه خود در عرصه رسانهها در جهان بیاندازند. گزارش مکبراید و پانزده همکارش با محتوای تلاش برای دستیابی به نظم نوین ارتباطی که با عنوان یک جهان و چندین صدا (Many Voice, one world) در 1979 به کنفرانس عمومی یونسکو ارائه شد، تصویر دقیقتری را برای نگاه مذکور فراهم کرد.
در واقع اوضاع خاص کشورهای جهان سوم چه از نظر اقتصادی و چه سیاسی و عدم انطباق چهار تئوری هنجاری قبلی بر آنها، افزایش آگاهی ملتها و تمایل به مبارزه با شیوههای تازه سلطه استعماری و نیل به استقلال فرهنگی و ارتباطی، همراه با طرح موضوع نظم نوین ارتباطی در یونسکو، بستر پیدایش تئوری رسانههای توسعه بخش شد.
در این تئوری، مقابله با وابستگی، سلطه خارجی و اقتدار مستبدانه داخلی دنبال میشود و در تلاش برای استفاده مثبت از رسانهها به منظور توسعه ملی، حاکمیت ملی و هویت فرهنگی و طرفدار مشارکت دموکراتیک عمومی است.
مهمترین ویژگی تئوری رسانههای توسعه بخش، قبول این نکته است که توسعه اقتصادی و در قبال آن تغییر اجتماعی که معمولاً با سازندگی ملی (Nation-building) همراه است. این اصل را ایجاب می کند که آزادیهای رسانهها و روزنامهنگاران با میزان مسئولیتپذیری آنان در راستای کمک به اهداف توسعه بخش تعریف میشود و همزمان با این امر، اهداف جمعی به جای آزادیهای شخصی مورد تاکید قرار میگیرد.
یک عنصر نسبتاً جدید که در تئوری رسانههای توسعه بخش به چشم میخورد، تاکید بر حق برقراری ارتباط Right to communicate میباشد که از بند 9 بیانیه حقوق بشر نشأت گرفته که طی آن هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد. به موجب این حق، هر فردی بدون تفتیش باید بتواند به ارسال و دریافت اطلاعات و عقاید به وسیله هر نوع رسانه و بیتوجه به مرزها دست زند.
بایدها و نبایدهای تئوری رسانههای توسعه بخش را میتوان در یازده بند به شرح زیر خلاصه کرد:
بایدها:
1. کمک به اهداف توسعه
2. استفاده از رسانهها برای حفظ هویت فرهنگی
3. استفاده از مشارکت عمومی در خلق پیام (ارتباط افقی)
4. درهم آمیختن آزادی با مسئولیت از سوی پیام آفرینان
5. تاکید بر اهداف عمومی به جای اهداف فردی
6. آزادی براساس اولویتهای اقتصادی و نیازهای توسعه
7. اولویت برای زبان و فرهنگ ملی
8. اولویت برای انتشار اطلاعات کشورهای در حال توسعه دیگر
9. مداخله و یا محدود کردن رسانهها از سوی دولت به نفع اهداف توسعه از طریق سوبسید، کنترل مستقیم و یا سانسور
نبایدها:
10. پذیرش استبداد داخلی
11. پذیرش سلطه خارجی
6. تئوری مشارکت دموکراتیک رسانهها
دنیس مککوییل، تئوری مشارکت دموکراتیک رسانهها را به عنوان آخرین و جدیدترین تئوری هنجاری رسانهها اما مشکلتر از بقیه برای فرموله کردن میداند و علت آن را چنین توضیح میدهد که از یکسو این تئوری همسو با نهادهای معمولی رسانهها نیست و از سوی دیگر برخی از پایهها و انگارههای فکری آن در دیگر تئوریها نیز یافت میشود. بنابراین اگر چه استقلال کامل این تئوری زیر سئوال است، ولی استحقاق آن را دارد که به طور جداگانه مورد بحث قرار گیرد. مککوئیل در ادامه مینویسد: «این تئوری نیز به عنوان یک عکس العمل در قبال تئوریهای دیگر تجربیات دیگر در مورد رسانههاست. جایگاه آن، بیشتر در جوامع لیبرال توسعه یافته میباشد، اما در بعضی عناصر با تئوری رسانههای توسعه بخش- خصوصاً به هنگام تاکید بر ارتباطات افقی به جای عمودی- مشابهت دارد.»
این تئوری به عنوان عکسالعملی در برابر تجاری و انحصاری شدن رسانههای قدرتمند خصوصی در تئوری آزادی رسانهها و همچنین تمرکزگزایی بوروکراتیک رسانهها در تئوری مسئولیت اجتماعی است. سرخوردگی از رسانههای دولتی که میتوانست در پیشرفتهای اجتماعی مؤثر باشد از عوامل دیگر شکلگیری این تئوری است. گرایش برخی از رسانههای دولتی به شیوههای پدرسالارانه و نخبهگرایانه همراه با نزدیکی بسیار با قدرت حاکم و در ضمن تاثیر پذیر در مقابل فشارهای سیاسی و اقتصادی از عوامل سرخوردگی مذکور بود.
واژه مشارکت دموکراتیک (Democratic-Particip ant) مفهومی است به منزله رهایی از شیفتگی نسبت به احزاب سیاسی رسمی و سیستمهای دموکراسی پارلمانی که به نظر میرسد از ریشهها و بنیادهای خود جدا افتاده است. همچنین واژهای است که گریز از جامعه تودهوار (mass society) دارد. جامعهای که بیش از حد تمرکز یافته است و نمیتواند فرصتهای واقعی ابراز عقیده را برای افراد و اقلیتها فراهم کند. از سوی دیگر همانگونه که جی سی برگمن در مقاله 1987 خود با عنوان «آینده موجپراکنیهای رسانههای عمومی» نوشت: به نظر میرسد که تئوری آزادی رسانهها به خاطر انهدام درونی خود به وسیله بازار، شکست خورده است. همچنین تئوری مسئولیت رسانهها به خاطر پیچیدگی که در دولتهای بورکراتیک دارد و اینکه در خدمت سازمانهای بزرگ رسانهای و متخصصین رسانهای است کافی نیست. زیرا خودگردانی رسانهها و تکیه بر سازمانهای بزرگ رسانهای نتوانسته مانع پیشرفت رسانههایی شود که به وسیله مراکز قدرت رهبری شود. «اچ، ام، انزنس برگر» در مقاله مؤلفههای تئوریهای رسانهها درباره این تئوری مینویسد: محور تئوری مشارکت دموکراتیک رسانهها عبارت است از نیازها، منافع و آرزوهای گیرندگان فعال رسانهها در یک جامعه سیاسی. در این تئوری از حقوقی چون حق داشتن اطلاعات، حق پاسخگویی، حق بکارگیری ابزارهای ارتباطی و رسانهها برای تعامل در مقیاسهای کوچک اجتماعی و حق حفظ منافع گروههای کوچک و خرده فرهنگها پاسداری میشود. این تئوری ضرورت وحدت رسانهها، تمرکز رسانهها، تخصصگرایی شدید، بیطرفی و کنترل دولتی رسانهها را نفی میکند و از آن سو، کوچک بودن ابعاد رسانهها، محلی بودن آنها، تنوع آنها، نهادزدایی، تبادل متقابل نقشهای فرستنده، وگیرنده و پیوندهای ارتباط افقی در همه سطوح اجتماعی و تعامل و تعهد را مورد تایید قرار میدهد. (Enzensberger, 1970)
مککوئیل، تئوری مشارکت دموکراتیک رسانهها را آمیزهای از عناصر تئوریکی چون آزادیگرایی (Liberalism)، رویاگرایی (utopianism) سوسیالیسم، تساویطلبی (egalitarianism)، محیطگرایی (environmentalism) و محلیگرایی (Localism) میداند و میافزاید که مؤسسات رسانهای که بر اساس این تئوری طراحی میشوند بیش از سایر رسانهها با زندگی اجتماعی مردم سروکار دارند و بیشتر تحت کنترل مخاطبان خود هستند و فرصتهای بیشتری را برای دسترسی و مشارکت گیرندگان پیام نسبت به کنترل کنندگان پیام فراهم میکنند.
تجربه اجرای این تئوری بسیار فراوان و متنوع است. انتشار نشریات زیرزمینی، رادیوهای غیرمجاز، تلویزیونهای کابلی، نشریات مخفی (Samizdat)، ریز رسانهها (micro-media) در مناطق روستایی، اوراق چاپی خیابانی یا همسایگی (Street or neighbourhood heets) و پوسترهای سیاسی بخشی از آنهاست. ضمن آنکه تحولات تکنولوژیکی رسانهها [مانند زیراکس، نوار کاست، نوار ویدئو، اسکن کامپیوتری و از این قبیل] امکان باز تولید ارزان (Reproduction) پیام را فراهم کرده است.
بایدها و نبایدهای این تئوری را میتوان در 9 مقوله به شرح زیر خلاصه کرد.
بایدها:
1. توسعه رسانههای جماعتی و کوچک اقوام، گروهها، سازمانها و اجتماعات محلی
2. ارتباطات افقی و مشارکت کامل در تولید پیام از سوی گیرندگان
3. شکلگیری محتوا براساس خواست مخاطبان
4. بیطرفی
نبایدها:
5. وحدت پیام
6. تمرکز رسانهها
7. تمایل به تخصصگرایی در رسانهها
8. کنترل بوروکراتیک دولتی یا متمرکز سیاسی بر رسانهها
9. شکلگیری رسانههای بزرگ، یکسویه و حرفهای
تهیه و تایپ حسن سبیلان اردستانی
(yahoo!group) Iran social communications به نقل از گروه
جهانی شدن با مفهوم امروزی خود محصول انقلات ارتباطات است .
ارتباطات اگر چه فرصت بسیار مناسبی را به خصوص برای کشور های در حال توسعه برای طرح خود به وجود اورده است اما با از میان بردن مرزها و فضاها و زمان ها چالش های زیادی هم با این حکومت ها و ملت ها و مخصوصا انسان ها که محور اصلی این جریان هستند پدید اورده است .
حال با عنایت به مسئله فوق سوال مطرح شده این است که چگونه تکنولوژی ها ی نوین ارتباطی و تشکیل جامعه اطلاعاتی به عنوان یکی از ابزار های اصلی جهانی شدن می تواند بر روی هویت و فرهنگ که منبع هویت است تاثیر بگذارد و باعث چه تغییراتی خواهد شد ؟
تعریف جهانی شدن
جهانی شدن تعاریف متعددی دارد . یکی از معانی ان یکسان شدن و مشابه کردن دنیا است .
دورویکرد نسبت به جهانی شدن وجود دارد : 1- پروسه جهانی شدن 2- پروژه جهانی سازی
عده ای معتقدند که جهانی شدن یک پروسه است . جریان و روندی طبیعی که به علت پیشرفت تکنیکی و علمی شکل گرفته است و هیچ کس دخالتی در ان نداشته است و برخی دیگر بر این عقیده اند که این مسئله پروژه ای
هدایت شده از سوی غرب با هدف مشروعیت بخشیدن به سلطه و هژمونی غرب است که به ان جهانی سازی اطلاق می شو د .اما در نهایت هردو انها یکسان سازی در جهان است .
و دیدگاهی که ما در این مقاله پی گرفته ایم رویکرد دوم است . زیرا امروزه برخی کشور های قدرتمند به علت در اختیار داشتن ابزار ها و لوازم قدرت جهانی دست یابی به تکنولوژی برتر ارتباطی خود را سردمدار جهانی سازی میدانند واز میان لایه های اتصال ات گسترده و پیچیده شبکه ای انبوهی از اطلاعات الگو های ساخته شده خود را منتقل کرده و این امر عاملی برای تسلط انها می شود .
جهانی شدن ارتباطات
انقلاب ارتباطاب نوع جدیدی از ارتباطات مجازی که خالی از روح حاکم بر روابط واقعی اجتماعی است را به وجود می اورد . زمانی که از طریق ماهواره و اینترنت و ... جهان جدیدی به موازات جهان واقعی به وجود می اید . که دارای دو ویژگی اصلی است .
فرهنگ واقعیت مجازی
رسانه های الکترونی مخاطبان وسیع و متکثری دارند که مجموعه هایی از حیث محتوای نمادین به این افراد عرضه می کند . فضای مجازی شکل می گیرد و فرهنگ ها همه از طریق واسطه های الکترونی منتقل می شود .
زمان بی زمان و فضای جریان ها
مفاهیم زمان و مکان معانی تازه ای پیدا می کند . فواصل زمانی و مکانی عملا از میان برداشته می شود و انتقال این اطلاعات و داده های و سرمایه ها وامکان ارتباط همزمان میان افراد در نقاط مختلف به وجود می اید .
ارتباطات جهانی شده و تهدیدات فرهنگی
با توجه به پروژه جهانی سازی جهانی شدن فرهنگ یعنی تز همگون شدن فرهنگی از طریق غربی شدن . اما به طور کلی استدلال جهانی شدن فرهنگی نوعی به هم پیوستگی فرهنگی در سراسر جهان است .
اما ظهور انقلاب ارتباطاتی فضای امن فرهنگ را از میان می برد و هر فرهنگی در فضایی قرار می گیرد که امکان ظهور فرهنگ های دیگر هم می رود .
انتشار سریع ایده ها از طریق فن اوری بر گوناگونی اجزای فرهنگی افزوده است . تنوع و تکثر امکان تجلی و بروزپاره فرهنگ ها را به وجود می اورد و زمینه ظهور محصولات فرهنگی در عرصه بین المللی فراهم می کند .
اختلاط میان فرهنگ ها ممکن است باعث ایجاد فرهنگی شبیه سازی شده شود که در عمق هیچ گونه رابطه ای با نیاز های یک جامعه نداشته باشد و به دنبال ان ثبات فرهنگی از میان می رود و ناپایداری فرهنگی ایجاد می شود .
زمانی که افراد با گزینه های مختلف فرهنگی برخورد می کنند به یک مبادله نمادین دست می زنند . انها تصمیم می گیرند فرهنگ خود را مبادله کنند چون فکر می کنند فرهنگ های سنتی توان اجابت کلیه نیازمندی های بشر امروزی را ندارد و لذا بشر امروزی دست به گزینش فرهنگی می زند .
در پروژه عظیم جهانی شدن رسانه های جمعی باقدرت ارسال ایده های متفاوت روند نهادینه شدن ارزشهای اجتماعی را تضعیف می کند و انتقال انگاره های از هم گسیخته غیر بومی و فراملی را فراهم می کند .
جهانی شدن رسانه ها و ایجاد هویت های مجازی
در ابتدا به رابطه میان فرهنگ و هوبیت می پردازیم .
فرهنگ منبع هویت است . افراد با توسل به اجزا و عناصر فرهنگی گوناگون هویت می یابند . در جوامع سنتی فرهنگ به علت ایجاد تفاوت افرینی و معنا بخشی بسیار بالا هویت سازی خوبی را انجام می داد .
هویت یک سیستم کنترل است که مجموعه ای از هنجار های و ضد هنجار ها در فرد و جامعه به وجود اورده است . مجموعه معنایی است که چگونه بودن را در خصوص نقش های اجتماعی به افراد القا می کند و یا وضعیتی است که به فرد می گوید او کیست و مجموعه معانی را برای فرد تولید می کند که مرجع کیستی و چیستی او را تشکیل می دهد .
مارسل مرل از سومین رویداد بزرگ تاریخ جهان به عنوان فروپاشی فضا و نفوذ پذیری مرزها یاد می کند و جان هرتز معتقد است که فرد دیگر در قلمرو خود احساس هویت و امنیت نمی کند . ( ژاک هونتزینگر . درامدی بر روابط بین الملل . ترجمه عباس اگاهی . صص 211-213
با ایجاد و تحول در مفاهیم مکان وز مان و فراهم امدن منابع و مراجع متعدد و جدیدهویت و ذهنیت و هویت انسان در جهان جدید ناپایدار و سیال می شود و تعلقات به مکان و زمان کمرنگ می شود .
هویت سازان در پرتو ابزار های فنی نوین فرایند های فرهنگی و اجتماعی و ارزشی اثرگذار بوده و هویت های جمعی نوین را می سازند . زمانی که فواصل کم می شود و اذهان به یکدیگر نزدیک می شوند سیال شدن هویت ها صورت می گیرد . همان چیزی که رابرتسون نسبت گرایی هویت می نامد . ما به دورانی قدم خواهیم نهاد که هویت ها ثابت نخواهد بود و نسبت میا ن افراد با گروههای مرجع خواه شخص و گروههای اجتماعی یا ملیت ها دائما دستخوش دگر گونی است .
بر اساس نظریه ناهمسازی ادراکی لئو فستینگر وقتی فرد در موقعیت تعارض امیز قرار گرفت و ارزش ها و هویت های موجود ناسازگار را مشاهده کرد نوعی تعارض شخصیتی و هویتی در او ایجاد می شود .
به طور کلی محیطی که رسانه ها ایجاد می کنند ثابت نیست بلکه پویااست و وارد ذهن آدمی می شود . تصاویری را باقی می گذارد که فرد هیچ گاه فراموش نمی کند .
در نتیجه در جریان الفا بودن مغز های افراد و این اموزش همگانی تکثر و لایه ای و چند بعدی و سطحی شدن هویت ها در جهان اینده را خواهیم داشت .
به نقل از هفته نامه فصل نو