مهدى حاج آقا بزرگى
یکى از مهمترین ویژگىهاى زندگى مدرن که تأثیرات فرهنگى بهسزایى دارد، شتابگیرى جریان تحوّل اجتماعى است. نرخ تغییرات اجتماعى به شکل خارقالعادهاى افزایش یافته، بر همه چیز اثر مىگذارد و از جمله: هنر، علوم، اخلاق، تعلیم و تربیت، سیاست، اقتصاد و حتى زبان را مجبور به تغییر مىکند. اینها بهترین شاخصهایى هستند که سرعت دگرگونى را بر ما معلوم مىکنند.
این تحوّلات پیاپى که به پیچیده شدن دگرگونىهاى فرهنگى منجر شده، پیامدهاى دیگرى نیز به همراه داشته است که از آن جمله مىتوان به رشد دو جریان به موازات هم اشاره داشت: یکى تمایل جوامع در حرکت از همگونگى به چندگونگى و دوم، تمایل جوامع به یکپارچه بودن.
گرچه تکامل نوع بشر امرى قطعى است، این فراگرد، ضرورتاً در تمامى جوامع و با یک شتاب به وقوع نخواهد پیوست و احتمال بازپَسروىِ یک جامعه نیز به اندازه پیشرفت آن وجود دارد (اسپنسر).
تعریف فرهنگ
فرهنگ از جمله مفاهیمى است که به راحتى تن به تعریفپذیرى نمىدهد. این امر از سرشت فرهنگ ناشى مىشود که قالبناپذیر است و مشکل در ظرفى مىگنجد. از اینرو، اندیشهمندان و فرهنگشناسان هم براى روشن ساختن مفهوم فرهنگ، تا امروز، صدها تعریف عرضه کردهاند که تنها ردهبندى انواع این تعاریف (تشریحى، تاریخى، هنجارى، روانشناختى، ساختارى، تکوینى و...) و تشریح مضامین آنها موجب تدوین کتابهاى متعدّدى گردیده است.
جامعترین تعریفى که از فرهنگ (با نظر به اکثر تعاریفِ به عمل آمده) مىتوان ارائه داد، این است: «فرهنگ، عبارت است از کیفیّت یا شیوه بایسته و شایسته براى آن دسته از فعالیتهاى حیات مادّى و معنوى انسانها که مستند به طرز تعقّل سلیم و احساسات تعالىیافته آنان در حیات معقول و تکاملىشان باشد». اکنون مىپردازیم به تحلیل تعریفى که به عنوان جامع همه تعاریف، مطرح نمودیم. با تحلیل این تعریف، به چهار محور مهم مىرسیم که نادیدهگرفتن آنها، ما را از مواد و اهداف اصلى فرهنگ، دور مىدارد.
محورهاى چهارگانه در تعریف فرهنگ
محور اول: بایستگى و شایستگىِ مستند به تعقّل سلیم و احساسات تعالىیافته، از ارکان فرهنگ و هر پدیده فرهنگى است. بنابراین، اگر در یک جامعه، شمارى از پدیدهها به نام فرهنگ نامیده شوند، ولى از تعقل سلیم و احساسات متعالى فاصله داشته باشند، نمىتوان آنها را پدیدههاى فرهنگى حقیقى تلقّى کرد.
محور دوم: حیات انسانى، دور از فرهنگ (به معنایى که گفتیم)، شایسته ادامه بقا نیست ؛ زیرا زندگى بدون فرهنگ، در حقیقت، همان زندگى بىمعنا و دور از تعقّل و خرد و احساسات عالى انسانى است.
محور سوم: هر اندازه که فرهنگ یک جامعه بیشتر به اصول ثابت معقول و دریافتهاى عالى انسانى متکّى باشد، آن فرهنگ از بایستگى و شایستگى و پایدارى بیشترى برخوردار است.
محور چهارم: فرهنگ، حقیقتى است دو بعدى: 1) نسبى ؛ 2) مطلق. واضح است که منظور از مطلق، معناى فلسفى آن نیست ؛ بلکه مقصود، فراگیرتر بودن آن در برابر عناصر نسبى فرهنگهاست. تقسیم فرهنگ به فرهنگ خاص و فرهنگ عام نیز از همین تقسیمبندى ناشى مىشود. فرهنگ خاص، ناشى از بُعد نسبى بودن فرهنگ و مخصوص یک قوم یا ملّت و مستند به طرز تفکّر و تعقّل و احساسات خاص آنهاست.
انواع فرهنگ
فرهنگها را مىتوان به چهار نوع عمده تقسیم کرد:
1) فرهنگ رسوبى: عبارت است از رنگآمیزى و توجیه شئون زندگى با تعدادى قوانین و سُنن ثابت نژادى و روانى خاص و محیط جغرافیایى و رگههاى ثابت تاریخى که در برابر هرگونه تحولات، مقاومت مىورزند و همه دگرگونىها را یا به سود خود تغییر مىدهند و یا آنها را حذف مىکنند.
2) فرهنگ مایع و بىرنگ: این نوع فرهنگ، عبارت است از آن دسته عادات، آداب و توجیهاتى که به هیچ ریشه اساسى روانى، و اصولى ثابت تکیه نمىکند و همواره در معرض تحولات قرار مىگیرد. البته در جوامعى که داراى تاریخ هستند این گونه فرهنگ به ندرت پیدا مىشود ؛ زیرا چنانکه مىدانیم فرهنگگرایى از یک عامل اساسى و فعال روانى سرچشمه مىگیرد. به طور طبیعى هر جامعهاى در امتداد تاریخ مىخواهد توجیهات و برداشتهاى فرهنگى خود را از زندگى به نسلهاى آینده خود منتقل سازد.
3) فرهنگ پیرو: فرهنگ پیرو، به آن قسم از کیفیّت و شیوه زندگى مادى و غیرمادى مىگویند که هیچ اصل و قانون اثبات شده قبلى را مورد تبعیّت قرار نمىدهد، بلکه صحت و مقبولیّت خود را از تمایل و خواستههاى غالب مىگیرد. به این معنا که این قسم از فرهنگ ناشى از رفتار و امیال و خواستههاى دیگران با هر انگیزه و علّتى است و هیچ کارى به تطابق آنها با حقایق و واقعیّات مستقل از هوا و هوس و تمایلات طبیعى انسانها ندارد.
بنابراین، هرگونه عامل انحطاط دین و اخلاق و حیات معقول انسانها مىتواند به عنوان خواستههاى مردم، نام «فرهنگ» به خود بگیرد! مدتى است در دوران ما و در جهان، این قسم بىبندوبارى به نام فرهنگ، مورد اشاعه و ترویج قرار گرفته است که قطعاً به تضعیف انسانیّت منجر خواهد شد. بدیهى است که اصطلاح فرهنگ پیرو در این موارد، اگرچه مستقیماً به معناى پیروى از خواستهها و تمایلات بشر است، ولى نباید از نظر دور بداریم که در عین حال، این نوع فرهنگ (پیرو)، بهترین وسیله فعالیّت قدرتپرستان خودکامه نیز هست.
نمونههایى از فرهنگهاى واقعى و حقایق پایمال شده در عرصه جوامع - نه براى آنکه آنها توانایى مقاومت و توجیه تکاملى انسانها را نداشتهاند، بلکه از آن جهت که مدیریتهاى خودکامه با استفاده از موهومات تلقینى: آزادى، فرهنگ آزاد، هنر آزاد و امثال اینها، واقعیّات و حقایق را براى تحمیل مقاصد خود زیر پا انداختند - به قرار زیر است:
1) فرهنگ «محبت اصیل براى همنوع»، نه سوداگرى با استفاده ابزارى از محبّت ؛ 2) فرهنگ «اصالت وجدان اخلاقى» که مانند یک قطبنماى حساس، کشتى وجود آدمى را بهسوى عالىترین هدف زندگى، راه مىبَرد ؛ 3) فرهنگ «هدف اعلاى حیات» ؛ 4) فرهنگ صداقت و وفا به تعهّدها تنها به جهت مطلوبیّت ذاتى آنها و نه براى سوداگرى ؛ 5) فرهنگ آزادى مسئولانه و اندیشه و کردار عادلانه ؛ 6) فرهنگ قداست علم و معرفت ؛ 7) فرهنگ تعاون و همیارى در استفاده از انواع قدرتها که نعمتهاى بزرگ خدادادى است ؛ 8) فرهنگ تعمیم هنرهاى سازنده و پیشرو ؛ 9) فرهنگ رسانهها و تبلیغات مستند به عین واقعیّات و پرهیز جدّى از تحریف، تفسیر و توجیه نادرست آنها ؛ 10) فرهنگ تلاش براى برخوردار ساختن همه مردم از حق معیشت عادلانه و معتدل.
4) فرهنگ هدفدار و پیشرو: این نوع فرهنگ، شامل آن دسته از نمودها و فعالیتهایى است که ریشه در سرچشمههاى زلال عقل، وحى، وجدان و قوانین ثابت طبیعت دارند. مولوى در ابیات زیر، به چنین سرچشمههاى پاک و پایدارى اشاره دارد:
قرنها بگذشت، این، قرن نُوى است
ماه، آن ماه است و آب، آن آب نیست
عدل، آن عدل است و فصل، آن فصل هم
لیک مستبدل شد این قرن و اُمم
قرنها بر قرنها رفت، اى همام!
وین معانى برقرار و بردوام
آب، مبدَل شد در این جو، چندبار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بَنایش نیست بر آب روان
بلکه بر اقطارِ اوج آسمان.
این نوع فرهنگ در محاصره آن نمودها و فعالیتهایى که تحت تأثیر عوامل سیال زندگى و شرایط زودگذر محیط و اجتماع قرار مىگیرند، نمىافتد ؛ زیرا عامل محرک این فرهنگ، واقعیات مستمر طبیعت و ابعاد اصیل انسانى است و هدف آن عبارت است از آرمانهایى نسبى که آدمى را در جاذبه هدف اعلاى حیات به تکاپو درمىآورد. با کمال اطمینان مىتوان گفت: این است آن فرهنگ انسانى و هیچ تمدن انسانىِ اصیلى در گذرگاه تاریخ، بدون وجود چنین زمینه فرهنگىاى به وجود نمىآید. این است آن فرهنگى که مىتواند گریبان خود را از چنگال خودخواهان رها کرده، رسالت خود را براى جامعه انجام بدهد.
در هر مورد که بشر با نظام پیشرو حرکت کرده است، توفیق پیشرفت داشته است. مقصود ما از این سخن، این است که انسان در هر مقطعى از تاریخ، و در هر موضوعى که با آگاهى و اطلاع از جوانب گوناگون آن موضوع، واقعیّاتى را به دست آورده و آنها را به صورت قانون درآورده و از آنها تبعیّت کرده است - بدون اینکه تمایلات و خواستههاى شخصى مردم را در آن واقعیّات، دخالت بدهد - حرکت و تحولش تکاملى بوده است. لذا مىبینیم بشر در علوم و تکنولوژى و هرگونه موضوعاتى که به سود حیات طبیعى و خودخواهى او در اشکال مختلف بوده است، از فرهنگ پیشرو تبعیّت کرده و به ترقى و تکامل رسیده است. در صورتىکه در قلمرو ساختهشدن ذات تکاملى انسانها، که اخلاق و دین الهى آن را بر عهده گرفته است، کاملاً به فرهنگ پیشرو و قوانین پایدار آن، بىاعتنا بوده و خود را پیرو پدیدهها و نمودها و فعالیتهاى فرهنگها نموده و با این تخیّل که من از فرهنگ آزاد پیروى مىکنم، خود را دلخوش ساخته است.
روندهاى جهانىِ همسانساز فرهنگى
جهان به سمت همگونگى پیش مىرود. این امر از بسیارى جهات به همسانى بیشتر عملکرد فرهنگهاى مختلف مىانجامد. نمود این تحول را مىتوان از تشابه ارزشهاى فردى، روشهایى که از طریق آموزش آموخته مىشوند، همسانى بیشتر شیوه زندگى و عادات و حتى از تحوّل ذهنیّتهاى افراد و باورهایى که شخص به دلیل آنها زنده است، بازشناخت. گاهى این ارزشها چنان بدیهى و مسلّم فرض مىشوند که افراد، هیچ استدلالى را براى پذیرش آنها لازم نمىدانند. تأثیر جَبرى تکنولوژى و ارتباطات در ایجاد این وضع، انکارناپذیر است و بیش از پیش، توهّم تبدیل فرهنگ به یک کالاى صادراتى را دامن مىزند.
فرهنگ غیر دینى و بحران جامعه مدرن
اغلب طرفداران غیردینى شدن جامعه مدرن، در این نکته اتفاقنظر داشتهاند که ایدئولوژى (مکتب)، قادر به ایجاد نظم اخلاقى و اجتماعى جدّى و الزامآور نیست. به عبارت دیگر، در جامعه مدرن مبتنى بر فردگرایى و اصالت سود، انسانها نمىتوانند الگوهاى معنادار اخلاقىاى در حیات فردى و اجتماعى داشته باشند. از اینرو، فرهنگ و اخلاق در جامعه نو، شکل و ماهیّت غیر دینى مىیابند و همین امر، زمینه بحران مدرنیته را فراهم کرده است.
«ماکس وِبِر» معتقد بود که انسانها رفتار فردى و متقابل خود را تحت تأثیر آموزههاى مذهبى و بر اساس هنجارها و ارزشهاى اجتماعىِ فرهنگ غالب تنظیم مىکنند. از این دیدگاه، شرط رستگارى و آرامش و بهروزى انسان در جامعه، پیروى از یک سلسله قواعد اخلاقىِ درونى شده و برگرفته از تعالیم مذهبى است.
«اِمیل دورکیم» معتقد بود که اساساً جامعه پدیدهاى اخلاقى است و براى حفظِ وحدت و همگونى، تابع نوعى وجدان مشترک اجتماعى است. این وجدان مشترک در سیر حرکت تاریخ، متحوّل مىشود. از نظر دورکیم، همبستگى اجتماعى در جامعه قبل از مرحله «مدرنیته» مکانیکى است، درحالىکه در مرحله مدرن، ماهیتى اُرگانیک (اندامْوار) پیدا مىکند. از این منظر، وجدان اجتماعى جوامع مُدرن، مجرّدتر و عامتر از جوامع «پیشامُدرن» است. در چنین فضایى، انسان در انتخاب هدفها و وسیله نیل به آنها مقیّد و محدود است و رفتار او تابع نوعى نظم سلسله مراتبى و متّکى به وجدان جمعى است.
در عین حال، انسان، همواره با گرایش به خودمدارى و تأمین منافع فردى، در تعارض با منافع جمع قرار مىگیرد. اگر جامعه در مسیر تحول خود نتواند این روحیه را در او تعدیل و تضعیف نماید، زندگى اجتماعى دچار بحران و هرج و مرج مىشود.
به نظر دورکیم، بحران جوامع مدرن، ناشى از این است که در مرحله گذار (از سنّت به مدرنیته)، به تدریج از اخلاق و هنجارهاى سنّتى مبتنى بر ادیان، فاصله مىگیرند و به جاى آن، چیز دیگرى جایگزین نمىشود. در جامعه مُدرن، فردیت، اصل پیش بَرنده زندگى اجتماعى است. در چنین شرایطى، رابطه فرد با گروه، دگرگون مىشود و زیادهطلبى او و دست نیافتنش به آنچه طلب مىکند، او را به عصیان مىکشانَد. انسانِ شدیداً فردگرا، در جامعه مدرن، به جایى مىرسد که با دست خود به حیات خویش خاتمه مىدهد.
فرهنگى که اسلام بنا نهاد
مطالعات جامعهشناختى و مردمشناختى نشان داده است ملتهایى که به نوعى با ایمان دینى و اعتقادات متافیزیکى (غیر مادّى) محکم و اصیل پیوند دارند، معمولاً از آرامش روحى بیشترى برخوردارند و نسبت به همنوعان خود، تساهل و مداراى بیشترى دارند و در عرصه فرهنگىِ زایندهتر و پویاترى به سر مىبرند.
فرهنگى که اسلام بنا نهاد، حیات هدفدارى است که ابعاد زیباجویى و علمگرایى و منطقطلبى و آرمانخواهى انسانها را به شدت به فعلیّت مىرسانَد و همه عناصر فرهنگى را متشکّل و منسجم مىسازد ؛ عنصر فرهنگ هنرى را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادى تفکیک نمىکند ؛ وحدت فرهنگ را پیروِ وحدت روح آدمى قرار مىدهد و از تجزیه و متلاشى شدن آن جلوگیرى مىنماید.
عناصر فرهنگ اسلامى (مثلاً ایمان و اعتقاد واقعى به خداى یگانه و توانا، وجود معاد، عدالت، برابرى و برادرى، علم و اخلاق و...) مىتوانند جامعه را از آسیبها و تنشهاى دنیاى شدیداً مادّى و غیراخلاقى مصون نگاه دارد.
منابع:
1 . فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، (علامه) محمدتقى جعفرى، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373 .
2 . نظریّه و فرهنگ، جهانگیر معینى، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگى بینالمللى، 1374.
3 . بحران جامعه مدرن، سیدعلى اصغر کاظمى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377 .
4 . فرهنگ و جامعه (جامعهشناسى فرهنگ)، روزاموند بیلینگتون و دیگران، ترجمه: فریبا عزبدفترى، تهران: نشر قطره، 1380 .
5 . بحران دنیاى متجدّد، رِنه گِنون، ترجمه: ضیاءالدین دهشیرى، تهران: امیر کبیر، 1372
به نقل از:
http://www.hadith.net/persian/products/magazine/hadith-e-zendegi/14/002.htm
سلام
پیشتر نامه ای به آدرس فرهنگ رسانه ارسال کردم که برگشت خورد ! متاسفم که مجله را روی هیچ کیوسکی نیافتم . با آن در کتابخانه دفتر مطالعات و توسعه رسانه ها آشنا شدم . امیدوارم بتوانم آنرا تهیه کنم . برای شما آرزوی موفقیت دارم و اگر بتوانم سهم خودم را در این امر ادا خواهم کرد.
برای چگونگی تهیه آن کمکم کنید.
سلام
وبلاگ زیبایی دارید ،خیلی لذت بردم ،سعی می کنم با خوندن آرشیوتون باز هم نظر براتون بزارم که هر روز بهتر بشید .
ممنون
سلام
من شما رو لینک کردم ، خوشحال میشم اگه شما هم قابل بدونین
سلام
خواهش می کنم ، من به کارهای فرهنگی خیلی علاقه دارم ،قصد دارم سال بعد کارشناسی ارشد مدیریت رسانه شرکت کنم ،امسال لیسانس مدیریت صنعتی می گیرم ! وقتی عنوان وبلاگ شما رو دیدم که فرهنگ و رسانه خوشحال شدم . باز هم بهتون سر میزنم