فرهنگ رسانه

فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی

فرهنگ رسانه

فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی

هنر و رســانه

 

وقتی می توانم هویتم را نگه دارم که امروزی هم باشم؛ بومی و ایرانی باشم
و به مسایل مسلکی خودم توجه بکنم و به عبارت دیگر، ایدئولوژیک باشم.
سر خودمان کلاه نگذاریم که در مقام گفت وگو هستیم.
کسی در مقام گفت وگو است که محصول فکری همتراز داشته باشد.
الان دوره ای است که باید با جدیت و با سرمایه گذاری زیاد، آثار هنری تولید کنیم؛ یعنی اگر در قلمرو اینترنت کار می کنید،
باید آن قدر سایت های دینی و علمی و اسلامی داشته باشید که رغبت به گفت وگو ایجاد شود.
تساهل در عرفان اسلامی یعنی چه؟
مسلک عرفان اسلامی ضوابطی دارد و کاملاً منطبق بر شریعت است.
مثل عرفان بودایی یا هندو نیست. تساهل در این جا یعنی چه؟
یعنی این که من از بعضی مسایل شریعت می گذرم؟
چنین چیزی در میان عرفای ما نیست، مگر این که از جَِهَلهء صوفیه باشند.

بحث درباره «توسعه و رادیو و تلویزیون» در مقیاس وسیع تری نیز می تواند مطرح شود، و آن توسعه فرهنگ، قومیت و یا هویت ماست که در قالب رسانه اتفاق می افتد. این بحث هنگامی مطرح می شود که «جهانی شدن» به مفهومی رایج تبدیل شده است. اگر این قدر صحبت از جهانی شدن نبود، نمی توانستید از این معنای توسعه سخن بگویید. زمانی صحبت از «صدور انقلاب» بود. صدور انقلاب در آن زمان، ابزارهای ویژه خود را داشت. اما صدور انقلاب در زمان حاضر به این است که ما در روند جهانی شدن سهیم باشیم و هر چه سهم ما در این روند بیشتر باشد، در این آرمان خود موفق تر بوده ایم.

بله فعالیت در قالب رسانه ها نوعی تأیید جهانی شدن است، اما میان قصد ما برای معرفی افکارمان و جهانی شدن هیچ التزامی نمی بینم. اگر جهانی شدن به این معنا باشد که برخی کشورها، از نظر علم و فرهنگ، سردمدار باشند و کشورهای پیرامون، رعایای آنها محسوب شوند، نامطلوب است. تنازع کشورها در بُعد اقتصادی طبیعی است و هر چه قانونمندتر باشد بهتر است، اما بنا نیست که عده ای اهدافشان را به دیگران تحمیل یا دیکته کنند.
مشکل جهانی شدن این است که بعضی کشورهای پیشرفته مدّعی می شوند که ما تصمیم گیرنده و اصل هستیم و
High tecnology باید در اختیار ما باشد، شما هم مقداری کمپوت و دمپایی و آب معدنی بسازید؛ ضمناً لازم نیست گندم داشته باشید، چون ما در آمریکا گندم را ارزان تولید می کنیم، اما اگر خواستید می توانید پسته بکارید.
اگر این طور نسخه بپیچند، معنایش این است که شما را تحقیر می کنند. علت این که در مقابل به دست آوردن تکنولوژی هسته ای توسط ما مقاومت می کنند همین است؛ یعنی بنا بوده است که ما در حدّ رب گوجه و کولرآبی توقف کنیم. این ها عوارض نامطلوب جهانی شدن است که پذیرفتنی نیستند. اما از پذیرش ارتباطات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ناگزیریم که البته غیر از جهانی کردن و جهانی شدن است. این اندازه را باید بپذیریم که از مقضیات زمان ما است و باعث تسهیل ارتباطات میان مردم می شود و ما هم باید از این ظرفیت استفاده کنیم. مثلاً باید بپذیریم که در زندگی جدید با شبکه جهانی اینترنت سر و کار داریم و بنابراین باید به گونه ایجابی با این قضیه برخورد کنیم، نه دفعی.
حرف من این است که در موضوع توسعه رسانه ای، استراتژی کشور باید این باشد که رسانه به قدرت، فکر انقلابی و به جایگاه ایران در منطقه و جهان گسترش بدهد. ما می بایست فرهنگ رسانه ای را متناسب با این پایه طراحی می کردیم. این کار تا به حال انجام نشده است و ما از این نقطه آسیب دیده ایم. همین شبکه «العالم»به صورت نیم بند و به زور راه انداخته شد؛ چرا؟ چون سرمایه گذاری درستی در آن نشد. برای راه اندازی شبکه «الجزیره» سیصد میلیون دلار هزینه شد، اما «العالم»با دو میلیون دلار راه اندازی شد. ولی همین العالم در ماجرای اشغال عراق، نفوذ و تأثیر خود را کاملاً نشان داد. پس رسانه، قدرت می آورد.
من فکر می کنم باید از این دیدگاه به رسانه نگاه کرد تا هم بتوان از تکنولوژی جدید رسانه ای بهره برد و هم سیطره وسیع تری داشت. تلویزیون توانمندیِ خوبی دارد و خوب هم عمل می کند، ولی بدون نقص نیست. اصولاً کارگسترده کردن، نقص هم دارد. یکی از نزاع هایی که من با بعضی داشتم برسر این موضوع بود که این ها فکر می کردند اگر کار گسترده ای در حال انجام شدن است، همه بخش های آن باید درست باشد. این نمی شود

در دانشگاه هم اگر برنامه ریزی و تدریس خوبی داشته باشید، در هرحال عدهّ ای موفق نیستند و مردود می شوند. نباید مطلق گرایی کرد و مثلاً نباید گفت بخشی از فلان سریالی که فلان هنرمند ساخته است مشکل دارد، پس چرا، اجازه ساخت و پخش دادید؟ این جا کارخانه چیت سازی که نیست. این جا هر اثری نوع خاص خودش است.
گاهی نسخه های عجیب و غریبی پیچیده می شود؛ مثلاً می گویند بعضی از نمادهای دینی را حتماً در همه سریال ها به کار ببرید. من مخالف این هستم؛ چون بعضی وقت ها به ضد ارزش تبدیل می شود . گاهی اگر یک نماد دینی را بد مصرف کنید، به دین لطمه  زده اید. در این جا عقلانیت لازم است و باید با دقت و حوصله عمل کرد. در عین حال، وقتی مجموعه را در نظر می آورم، می بینیم کارهای خوبی تولید شده است؛ مثلاً تولید انیمیشن  ما تقریباً در حد صفر بود، اما حالا سالانه چهارهزار دقیقه انیمیشن تولید می شود.  

انیمیشن موضوعی است که می توانیم در آن سرمایه گذاری کنیم. الان شرکت هایی به وجود آمده که انیمیشن هایی تولید می کنند که در سطح بین المللی رقابت می کنند.
انیمیشن زیبای «خدا لک لک ها را دوست دارد»نمونه موفقی است. اگر به این شرکت های خصوصی کمک شود، در طول دوسال ده هزار دقیقه انیمیشن تولید خواهند کرد.

 * حالت هِرَمی در روابط متقابل در جهانی شدن، جواب گو نیست و این پذیرفتنی نیست که یک هویت بخواهد خودش را تحمیل کند. آنتونی گیدنز این را «جهانی شدن وجودی» می نامد که در آن صورت هویت ما در معرض جهانی شدن قرار می گیرد. اما بحث گفت وگو، بحث دیگری است. این گفت وگو در قلمرو فرهنگ ها، بدون میل ما، در حال اتفاق افتادن است.
در این گفت وگو چه چیزی دارد رخ می دهد؟ گفت وگو یعنی دو طرف، که درحد هم هستند، با هم دیالوگ سازنده کنند، ولی این جا یک  بخش تولید انبوه دارد و به بخش دیگر فشار می آورد؟ یک طرف فریاد می زند و طرف دیگر نجوا می کند و اصلاً از حال می رود. گفت وگو وقتی است که هر دو طرف تأثیر بگیرند و تأثیر بگذارند و نسبت به هم در حالت تعادل باشند. اما گویا امروز بنا نیست چنین کاری انجام بدهند؛ یعنی پشت صحنه این است که طرف قوی، محصولات فرهنگی را با صورتی زیبا درست کند و آن را در حجم انبوه به بازار بریزد و بقیه مجبور باشند استفاده کنند. در آمریکا سالانه حدودهشتصد تا هزار فیلم سینمایی تولید می شود. حالا اگر کشور امارات، که یک فیلم سینمایی هم در سال نمی سازد، می تواند بگوید من گفت وگو می کنم؟ چه گفت وگویی؟
ما اصرار می کردیم که باید در تولید محصولات هنری به تولید انبوه توجه بکنیم. نمی توانید در مقابل یک موج بایستید و کار فاخر دانه ای انجام دهید. در این صورت دارید خودتان را تلف می کنید. شما باید حجمی انبوه و کلان را تولید کنید. در این حجم انبوه، موارد فاخر هم پیش می آید. اول باید جلوی آن هجوم یک سیل بند بزنید تا فرصت رویش چند جوانه باشد. در تمام اروپا سالانه هشتصد فیلم ساخته می شود. هند هم هشتصد فیلم در سال می سازد. هند می تواند بگوید من گفت وگو می کنم. من کاری به سطح کیفی فیلم هایش ندارم، ولی به هر حال تولید دارد. نمی توانید بگویید کشوری که تولیدش اندک است گفت وگو می کند.
سر خودمان کلاه نگذاریم که در مقام گفت وگو هستیم. کسی در مقام گفت وگو است که محصول

فکری همتراز داشته باشد. من می گویم الان دوره ای است که باید با جدیت و با سرمایه گذاری زیاد، آثار هنری تولید کنیم؛ یعنی اگر در قلمرو اینترنت کار می کنید، باید آن قدر سایت های دینی و علمی و اسلامی داشته باشید که رغبت به گفت وگو ایجاد شود. اما اگر بدانند شما، در مقابل یک میلیون قطعه کاری آنها، دو قطعه دارید اصلاً گفت وگو معنایی نخواهد داشت و خواهندگفت: می خواهی بنشین، می خواهی برو. در این صورت مجبوریم برسر سفره دیگران بنشینیم.

 * آیا واقعاً فقط کسانی که حرف دارند و مقتدرند، می نشینند و با هم حرف می زنند؟ این طور نیست. مسأله این است که شما در گفت وگو باید «خود»تان باشید و در آن «خود» تقوّم یافته باشید، نه این که قدرت مساوی و یا تولید انبوه فرهنگی داشته باشید.
این زمانی عملی است که شما ممحضّ و کارکشته بشوید. من الان عرصه های زیادی نمی بینم که شما در آن بتوانید زیاد جای گفت وگو داشته باشید؛

اگرچه از نظر ماده المواد قوی هستیم، ولی این باید به زبان امروز در بیاید. نتیجه گفت وگو این است که یک طرف تأثیر می گذارد و طرف دیگر هم تأثیر می پذیرد.

 * نه این گفت وگو نیست. گفت وگو یعنی این که من می خواهم هویتم را تکامل ببخشم. اما اگر هویتم غربی بشود دیگر «من» نیستم و در این جا گفت وگو اتفاق نیفتاده است، بلکه «آن جایی» شده ام و کاملاً تأثیر گرفته ام. وقتی هویتی مشخصی و معنی دار داشته باشم، این حالت پیش نخواهد آمد. این که می گویند در دوران گذار، «بحران هویت» پیش می آید، در فرض نبود همان «خود»و هویت های فردیِ تقوّم یافته است.
درست است، اما این هویت را چگونه می توانم نگه دارم؟ وقتی می توانم هویتم را نگه دارم که امروزی هم باشم؛ بومی و ایرانی باشم و به مسایل مسلکی خودم توجه بکنم و به عبارت دیگر، ایدئولوژیک باشم. خیلی خوب، من سؤال می کنم که من چه طور می توانم، در این شرایط، همه را با هم جمع کنم؟ شما می گویید که من سفت به این ها بچسبم و سپس گفت وگو کنم. اما من می گویم برای این که به این جا برسم باید تولید انبوه فرهنگی داشته باشم. شما با فرد طرف نیستید.

 * سخن شما بر سَرِ هویت بود و این که ایرانی، مسلمان و شیعه بودن، مجموعه ای از فاکتورهای این جایی است. شما وقتی می توانید این فاکتورها را نگه دارید که از تجربه جهانی استفاده کنید؛ یعنی اگر من از تجربه جهانی استفاده نکنم، شیعه بودنم آسیب می بیند. اگر قرار باشد من به این شیعه بودن سفت بچسبم و به آن تعصب بورزم همین می شود که بعد از یک مدت..
ما باید به شیعه گری تعصب داشته باشیم، اما این تعصب ....

 * نه، ما باید به آن معتقد باشیم. ما باید باور داشته باشیم و این باور را توسعه دهیم. دالایی لاما وقتی در آمریکا سخنرانی می کند می گویدکه من نیامده ام به شما بگویم بودایی بشوید؛ آمده ام بگویم انسان های خوبی باشید. اتفاقاً او به این وسیله پیامش را جهانی می کند، این همان توسعه است که شما می گویید.پس راه کار توسعه انبوه همین گفت گو است. گفت وگو در چنین حالتی اتفاق می افتد. اما وقتی من از تجربه مفید طرف مقابل استفاده نکنم، گفت وگوی وجودی کرده ام.
وقتی شما از تجربه جهانی استفاده می کنید، خودتان را بارور می کنید، اما گفت وگو دو طرف دارد؛ یعنی شما باید چیزی بدهی؛ پس من باید محصول انبوه داشته باشم. شما در گفت وگو باید حتماً چیزی بگیرید؛ چیزی که مطلوب شما است چگونه شکل می گیرد؟ به این صورت که با حجم تولید او مواجهه می شوید و از آن استفاده می کنید.

* شما می گویید که گفت وگو باید در عرصه هایی صورت بگیرد که به یک حوزه فرهنگی تبدیل شده باشد. فقه یک حوزه فرهنگی به شمار می رود، ولی می گویند که در فقه گفت وگو امکان ندارد؛ چون پایه فقه برنوعی از ایدئولوژی بنا شده است. اما در عرفان و فلسفه امکان گفت وگو وجود دارد؛ چون آن تسامحی که در عرفان هست، در فقه وجود نیست.

وقتی می گویید فقه، ما شیعه را مبنا قرار می دهیم که عقلانیت در آن رکن است، درست مثل بقیه نظام هایی که عقلانیت از اکسیوم های آنها است. ثانیاً شما در حوزه فقه و حقوق می توانید به خوبی گفت وگو کنید. شما زمینه های بارور بسیاری دارید که با نظام های حقوقی دیگر قابل مقایسه هستند. البته در بعضی زمینه ها شما کاوش نکرده اید؛ مثلاً در زمینه حقوق دریاها، اما پایه های فکری حقوق مدنی یا کیفری کاملاً قابل گفت وگو است و تصلّبی ندارد؛ چون مبنای تشییع عقلانیت است.
اما تسامح و تساهل در حوزه فلسفه و عرفان را من نمی دانم چه معنایی دارد. ما براساس اصول عقلانی پیش می رویم و هیچ تسامحی هم در این زمینه نداریم. اگر کسی بگوید من افلاطون زمان هستم اما حرفی خلاف عقل بزند از او نمی پذیریم، اما زبان گفت وگو داریم؛ چون فلسفه ما ریشه در یونان دارد. درست است که بارور شده است و حرف های جدید در آن هست، ولی خواستگاهش یونان و فلسفه افلاطون و ارسطو است. در فرهنگ هم همین طور است چون زبان نزدیک تری دارد. تصور کنید که ما مثلاً در فلسفه تحلیلی زبان یا مثلاً فلسفه آمپریسم چه اشتراکی با آنها داریم؟ فقها و حقوق دانان ما در خیلی جاها همزبانی دارند. درست است که ریشه فقه، وحیانی و ریشه حقوق، مفاهیم عمومی و عرفی است، ولی به هر حال خیلی چیزهایش با همدیگر نزدیک اند. اما در بعضی زمینه های فلسفی میان ما و دیگران اصلاً همخوانی وجود ندارد، و بنابراین تساهلی هم در میان نیست.
واقعاً ما الان در حوزه فلسفه چه قدر گفت وگو داریم؟ به نظرم همان بلایی که در سایر عرصه ها به آن دچاریم، در حوزه فلسفه هم هست؛ یعنی میزان ورودی ما از فلسفه غرب زیاد است، اما خروجی نداریم. شما چند فیلسوف در فرنگ دارید که آراء ملاصدرا را بدانند؟ در عوض در این جا افرادی داریم که با کانت آشنا هستند؛ چرا که آنها بسته بندی، قالب ریزی و تولید زیاد داشته اند. شما تولید خود را به زبان آنها منتقل نمی کنید. جایی هم که تولید دارید، نمی توانید آن را خوب ارائه کنید؛ یعنی قالبی را که آنها بفهمند، ارائه نمی دهید، پس گفت وگو اتفاق نمی افتد

 * این همان نکته ای است که به آن اشاره شد؛ یعنی از شیوه جهانی استفاده نکردن؛ مثلاً ملاصدرا میراث فلسفی ماست، ولی اگر بخواهیم او را معرفی کنیم، باید زبان جهان امروز را یاد بگیریم. منظور از یاد گرفتن زبان جهانی، این نیست که انگلیسی یاد بگیریم بلکه این است که از فلسفه غرب به خوبی آگاه بشویم تا بتوانیم ملاصدرا را معرفی کنیم.

 این ها بحث ابزارها است و باید هم چنین چیزی باشد، اما من می گویم این تعاملی که در حوزه فلسفه رخ داده و شما اسمش را می گذارید گفت وگو، مفهومش چیست؟ چه گفت وگویی؟ چرا اسمش را می گذارید گفت وگو؟ این جا گفت وگویی حاصل نشده است؛ شما در واقع از فلسفه غرب استفاده کرده اید.

*بالاخره شما تساهل عرفا، در مقایسه با فقها، را قبول دارید؟
نه، قبول ندارم و در این باره توضیح می دهم. پس در حوزه فلسفه، به این دلیل که خاستگاه فلسفه، غرب است، شما فقط استفاده کننده خواهید بود. اما در این جا شیوه استفاده مطرح است. برای استفاده از آن میراث لازم نیست تغییرات ماهوی ایجاد بشود. البته این طور هم نیست که خیال کنیم با یک مترجم، کار تمام خواهد شد. روش و تتبع هم مهم است.
* ما باید به فضای فکری جهانی برسیم تا این اتفاق بیافتد.
فضای فکری جهانی یعنی چه؟ چرا شما به این واژه ها این قدر علاقه مندید؟ متدولوژی ارتباط علمی با جهان مهم است؛ مثلاً در غرب کار علمی نو را به صورت
paper ارائه می کنند؛ چیزی که در این جا باب نیست، البته در حوزه علمیه قم شروع شده است. گفت وگو یعنی همین. این روش هاست که باب گفت وگو را باز می کند. شما باید داده خودتان را، بر اساس روش درست، ارائه بدهید تا از آن استفاده کنند. اگر همین روش در فقه عملی شود، باب گفت وگو باز می شود. مسأله این است که این روش ها از امتحان سربلند بیرون آمدن است. خیلی از دانشگاه ها، مثل آکسفورد، دپارتمان هایی دارند که موضوع کارشان همین علوم دینی حوزوی است.

 اگر این ها چیزهای بی ارزشی بودند که آکسفورد دپارتمان برایش درست نمی کرد. چرا در ترکمنستان چنین کاری نمی کنند؟ چون در آن جا از این روش های مطلوب خبری نیست. مثلاً در همین دانشگاه آکسفورد فصلنامه ای در موضوع «ابن عربی» منتشر می شودو یا در موضوع حقوق اسلامی، تزهای دکترای بسیاری ارائه می شود.
اما تساهل در عرفان اسلامی یعنی چه؟ مسلک عرفان اسلامی ضوابطی دارد و مثل جهله صوفیه نیست، بلکه کاملاً منطبق بر شریعت است و تفکر عرفانی در قالب فکر دینی است و شکل و معنا دارد. مثل عرفان بودایی یا هندو نیست. تساهل در این جا یعنی چه؟ یعنی این که من از بعضی مسایل شریعت می گذرم؟ چنین چیزی در میان عرفای ما نیست، مگر این که از جهله صوفیه باشند.
در عرفان اسلامی بحث این است که انسان با ارتباط با مبدأ کمال، تعالی نفسانی پیدا بکند. این تجربیات دینی را بعضی عرفان های دیگر، به گونه دیگری، داشته اند، ولی این با تجربه عرفانی ما متفاوت است؛ چرا؟ درست است که سالک نفس قوی پیدا می کند، ولی این کار در اکثر عرفان ها مثل عرفان سرخپوستی، بودایی و هندویی با ریاضت های بدنی به دست می آید. درست مثل این که ما به جسممان برسیم و فربه شویم.

نفس هم همین طور است. آنها ریاضت می کشند و در نهایت مثلاً یک جوکی هندی می تواند قطاری را متوقف کند. این کار برای  آنها مهم است. اما برای عارفی مثل آقا سید علی قاضی مهم نیست؛ چون

او معتقد است که شما هیچ همتی جز این که فناء فی الله بشوید ندارید. در مرحله فعلی عالم «کژ» است و شما با سلوک، به عالم مکاشفات می رسید. در این مسیر، اگر به مقصد اعلی توجه نکنید، باز هم سرگرمید. باید بی توجه باشید مگر به یک چیز. در بعضی از عرفان های امروزی هم ممکن است این یکتاگرایی وجود داشته باشد. وحدت گرایی در حرف افلاطون و ارسطو همان محرک غیر متحرک است. اما شما این ها را با هم مقایسه نکنید؛ چون عرفان اسلامی واقعاً فکر توحیدی ناب دارد. تساهلی در میان نیست. اتفاقاً تصلب هست. این عرفان می گوید تو باید همه چیز را رها کنی جز یک چیزرا.
* در روش که تساهل هست.

 در روش طُرُق است، نه تساهل.
* همین کثرتی که در طرق عرفا هست و این حالت پذیرفتگی نسبت به همه طرق، نشان گر تساهل است که در فقه از آن خبری نیست.

 این تساهل نیست. بله، اگر روشی است قبول دارم. اما برداشت من از کاربرد مفهوم «تساهل» توسط شما این بود که این طرق مختلف، یافته های مختلف را پدید می آورد که در آنها هم تساهل وجود دارد.
* ولی فقها این طور نیستند.

 این حرفتان مثل این است که بگویید ریاضیات جمودگرا است. بالاخره هر علمی فوت و فن خودش را دارد و شما وقتی از مسلک برهانی استفاده می کنید، یک راه بیشتر ندارید. مسلک قلبی و شهودی هم طرق مختلف خودش را دارد. بستگی دارد که شما در چه حوزه ای کار  کنید. اگر بگویید ادبا تساهلی هستند و ریاضیدانان تساهلی نیستند، اشتباه است. فکر ریاضی چون مستند به برهان است، یک راه بیشتر ندارد، اما ادیب طرق مختلف دارد.
* اما کار ادیبانه ذوقی است و در مبنا با کار ریاضیدانان متفاوت است؛ بنابراین، مثال شما ناقض موضوع بحث است.

 عارف هم همین طور است.
* عارف می تواند در سطح تئوریک با دیگران نسبت برقرار کند. در عرفان مسیحی نوشته های «اکهارت» و یا «قدیس آگوستین»نمونه های خوبی هستند. اکهارت اتفاقاً خیلی متأثر از ابن عربی است و این تساهل او را نشان می دهد.


اگر معنای تساهل، تساهل در روش است؛ آن را می پذیریم. ما از طرق مختلف می توانیم به آن حقیقت مطلق برسیم.


* اما در فقه بحث دیگری است. دو تا از منابع اجتهاد در فقه «کتاب» و «سنت» است. این دو منبع گاهی به چنان قطعیتی می رسند و تبدیل به نص می شوند که کار تمام است و حکم غیر قابل تغییر است. این جا دیگر گفت وگویی نمی تواند وجود داشته باشد. اما این وضعیت در عرفان وجود ندارد و همین معنای تساهل است.

چرا در عرفان این وضعیت وجود ندارد؟ مگر شما در عرفان اسلامی متکی به شریعت نیستید؟


* عرفان هم ممکن است متکی به شریعت باشد. اما شریعتی که در عرفان از آن بحث می شود با شریعت در فقه فرق می کند. شریعت در فقه قطعیت می یابد و مثلاً ارتباطی با طریقت عرفانی ندارد. فقه، فقه است و عرفان هم عرفان.
ببینید، من سؤالم این است که آیا یک عارف مسلمان، مثل علامه طباطبایی، به شرع ملتزم بود یا نه؟ قطعاً ملتزم بود. اگر در عرفان سرخپوستی، روزه سکوت هست، در عرفان اسلامی هم هست.

 * علامه طباطبایی عارف رسمی دارای مکتب نبود، آن چنان که بعضی عارفان و متصوفه بوده اند. علامه فقیه بود، اصولی بود، مفسر بود، یک آدم عقلانی بود و سپس عارف بود. اما آیا مثلاً شیخ عطار یا بایزید بسطامی هم با همین کیفیت اهل عرفان بودند؟

 اگر عارفی فیلسوف و فقیه باشد، قطعاً بر عارف عوام ترجیح دارد. سؤال من چیز دیگری است. عرفان اسلامی اصیل را باید در آقا علی قاضی و آخوند ملاحسین قلی همدانی دید. آیا این ها به شریعت ملتزم بودند یا نه؟ خودشان می گویند ما ملتزم هستیم. اما ما دیگران را جهله صوفیه می دانیم. این عارفان ملتزم به شریعت تصلب دارند. ممکن است یکی بگوید من با محبت، سیر می کنم و دیگری بگوید با ریاضت . پس طرق و flexibility ها مختلف است. اما دو تا چیز ثابت وجود دارد: یکی التزام به شریعت و دیگر این که به هیچ چیز نباید توجه کرد جز آن یکتایی محض.
از مرحوم علامه طباطبایی نقل کرده اند که استاد اخلاق و عرفان ایشان، مرحوم آقا علی قاضی به ایشان گفته اند که اگر زمانی برایتان مکاشفه ای حاصل شد، به آن توجه نکنید و در آن متوقف نشوید. علامه می گوید من در مسجد سهله در حال خواندن نماز بودم که در عالم مکاشفه حوری یی را دیدم که با جامی در دست، سمت راست من ایستاده است. من رو برگرداندم و او به سمت دیگر من آمد و من دوباره رو برگرداندم.

 درحالی که در بسیاری از این مسلک های عرفانی می بینید که در همین نقطه متوقف می شوند. این که مثلاً در مسلک سرخپوستی می گویند من با استفاده از نیرویی درونی، طی الارض کردم، نشان می دهد که در همین نقطه مانده اند. در حالی که در عرفان ما می گویند این قدرت نفسانی به انسان داده شده است تا نماند و عبور کند.

                                                                                                                                         پایان

منبع : گفت وگو با خردنامه همشهری (بخش پایانی)