فرهنگ رسانه

فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی

فرهنگ رسانه

فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی

خشونت و وحشت در رسانه ها(۹)

‏ طرح‌های‌ مطالعاتی‌ دولتی‌ و شاخص‌های‌ فرهنگی‌‏
‏ گسترش‌ سریع‌ تلویزیون‌ در آمریکا پس‌ از جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ با نگرانی‌ فزاینده‌ نسبت‌ به‌ بزهکاری‌ کودکان‌، جنایت‌ و ‏ناآرامی‌ همگانی‌ همزمان‌ شد و این‌ تحولات‌ سبب‌ شد تا کنگره‌ امریکا اقدام‌ به‌ یک‌ رشته‌ تحقیقات‌ کند. این‌ تحقیقات‌ ‏ارتباطی‌ بین‌ خشونت‌ جنائی‌ و خشونت‌ تلویزیونی‌ پیدا نکرد، لکن‌ توجه‌ افکار عمومی‌ را به‌ سمت‌ موضوع‌ خشونت‌ در ‏تلویزیون‌ جلب‌ کرد.‏
‏ ترور جان‌ اف‌ کندی‌ رئیس‌ جمهور امریکا، سناتور رابرت‌ کندی‌ و دکتر مارتین‌ لوترکینگ‌، ملت‌ آمریکا را سخت‌ مضطرب‌ ‏ساخت‌. در سال‌ 1968 لیندون‌ جانسون‌ رئیس‌ جمهوری‌ وقت‌ آمریکا کمیسیون‌ ویژه‌ای‌ را جهت‌ بررسی‌ علل‌ و راههای‌ ‏مقابله‌ با خشونت‌ تشکیل‌ داد و میلتون‌ آیزنهاور را به‌ ریاست‌ این‌ کمیسیون‌ برگزید.‏
‏ گروه‌ رسانه‌ای‌ کمیسیون‌ آیزنهاور، خلاصه‌ای‌ از پژوهش‌های‌ انجام‌ شده‌ در زمینه‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ را تهیه‌ کرد و خود ‏نیز برای‌ دستیابی‌ به‌ اطلاعات‌ قابل‌ اعتماد در این‌ زمینه‌ مطالعات‌ مستقلی‌ را انجام‌ داد. این‌ بررسی‌ نقطه‌ آغاز طرح‌ ‏مطالعاتی‌ موسوم‌ به‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ بود که‌ به‌ بررسی‌ محتوای‌ برنامه‌های‌ تلویزیون‌ و تأثیر آن‌ بر ادراک‌ و رفتار ‏گروههای‌ مختلف‌ بینندگان‌ اختصاص‌ داشت‌.‏
‏ در گزارش‌ گروه‌ رسانه‌ای‌ کمیسیون‌ آیزونهاور، که‌ توسط‌ بیکر و بال‌‏ ‏ (1969) تنظیم‌ شد، نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ از ‏بررسی‌ محتوای‌ خشونت‌آمیز تلویزیون‌، نه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مسأله‌ ساده‌ بلکه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ سناریوی‌ اجتماعی‌ پیچیده‌ از ‏قدرت‌ و قربانی‌سازی‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ شده‌ است‌. گزارش‌ این‌ گروه‌ تحقیقاتی‌، نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ از بررسی‌های‌ دیگر در ‏زمینه‌ نقش‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ درافزایش‌ رفتارهای‌ خشونت‌آمیز را تأیید کرده‌ از دولت‌ خواسته‌ شد تا در این‌ زمینه‌ ‏چارجویی‌ کند. ‏
‏ پیش‌ از آن‌ که‌ کمیسیون‌ آیزنهاور گزارش‌ نهایی‌ خود را منتشر کند، یک‌ طرح‌ مطالعاتی‌ گسترده‌تر آغاز شد. به‌ پیشنهاد ‏سناتور جان‌ پاستور، رییس‌ کمیسیون‌ فرعی‌ ارتباطات‌، ریچارد نیکسون‌ رئیس‌ جمهوری‌ وقت‌ آمریکا به‌ سرعت‌ یک‌ کمیته‌ ‏علمی‌ ـ مشورتی‌ را در کنار اداره‌ پزشکی‌ قانونی‌ جهت‌ بررسی‌ نهایی‌ و قطعی‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ بین‌ تلویزیون‌ و ‏خشونت‌ تأسیس‌ کرد. بودجه‌ کافی‌ در اختیار این‌ کمیته‌ قرار گرفت‌ و بررسی‌ تازه‌ای‌ شروع‌ شد که‌ یکی‌ از هدف‌های‌ آن‌ ‏تکمیل‌ طرح‌ تحقیقاتی‌ قبلی‌ یعنی‌ طرح‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ بود. ‏
‏ گزارش‌ این‌ کمیته‌ خطاب‌ به‌ رئیس‌ اداره‌ پزشکی‌ قانونی‌ آمریکا (1972) و پنج‌ گزارش‌ فنی‌ این‌ کمیته‌ در زمینه‌ ‏پژوهش‌های‌ رسانه‌ای‌، نقطه‌ عطفی‌ در این‌ زمینه‌ به‌ شمار می‌رود. نتایج‌ مطالعات‌ بسیاری‌ از پژوهشگران‌ که‌ در این‌ ‏کتاب‌ به‌ آنها استناد شد، در طرح‌ تحقیقاتی‌ کمیته‌ علمی‌ مشورتی‌ اداره‌ پزشکی‌ قانون‌ مورد استناد قرار گرفته‌ و تأیید ‏شدند. ‏
‏ گزارش‌ تهیه‌ شده‌ برای‌ رئیس‌ اداره‌ پزشکی‌ قانونی‌ باید از سوی‌ نمایندگان‌ صنعت‌ رسانه‌ها و محققان‌ علوم‌ اجتماعی‌ ‏که‌ در این‌ کمیته‌ حضور داشتند تأیید می‌شد، اما نتیجه‌گیریها آن‌ چنان‌ محتاطانه‌ تدوین‌ شده‌ بود که‌ رسانه‌ها یافته‌های‌ ‏این‌ کمیته‌ را نوعی‌ عقب‌ نشینی‌ نسبت‌ به‌ نتایج‌ پژوهشهای‌ پیشین‌ توصیف‌ کردند. کمیته‌ اعلام‌ کرد که‌ به‌ یک‌ شاخص‌ ‏اولیه‌ و غیرقطعی‌ در زمینة‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ بین‌ مشاهده‌ خشونت‌ از تلویزیون‌ و رفتار خشونت‌آمیز دست‌ یافته‌ ‏است‌.... مفهوم‌ سناریوی‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ به‌ عنوان‌ نمایش‌ قدرت‌ برای‌ اولین‌ بار در یک‌ گزارش‌ رسمی‌ عنوان‌ شد. ‏کمیته‌ در بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ نقش‌ اصلی‌ و نقش‌ اجتماعی‌ خشونت‌ تلویزیونی‌، حفظ‌ و پاسداری‌ از ‏قدرت‌ است‌. آنچه‌ از نمایش‌های‌ تلویزیونی‌ حاصل‌ می‌شود تقویت‌ ارزش‌ها و نیروهای‌ مبتنی‌ بر سلسله‌ مراتب‌ است‌.‏
‏ تحقیقات‌ کنگره‌ ودیگر تدابیر اتخاذ شده‌ از سوی‌ دولت‌ در جهت‌ کاهش‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌، در دهه‌ 1970 به‌ اوج‌ خود ‏رسید و سپس‌ فروکش‌ کرد. علی‌رغم‌ چنین‌ تحولی‌، پژوهش‌ در زمینه‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ جهت‌ دستیابی‌ به‌ نتایج‌ ‏مشخص‌ و فراگیرتر از آنچه‌ در گزارش‌ 1972 پزشکی‌ قانونی‌ انعکاس‌ یافته‌ بود ادامه‌ یافت‌.‏
‏ بررسی‌های‌ لوویبوند‏ ‏ (1967)، سیگال‌‏ ‏ (1969) نشان‌ می‌دهد که‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ ناشی‌ از احساس‌ خطر، عدم‌ ‏امنیت‌ و ضرورت‌ جنگ‌ است‌. دوب‌ و مک‌ دونالد (1977، 1979) در گزارشی‌ اعلام‌ کردند که‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ ‏رسانه‌ای‌، برآورد مردم‌ از خشونت‌ و جنایت‌ را به‌ طور مساوی‌ در بین‌ تمامی‌ گروه‌ها افزایش‌ می‌دهد. بررسی‌های‌ ‏کارلسون‌‏ ‏ (1983) مؤید وجود رابطه‌ چشمگیر بین‌ تماشای‌ فیلم‌های‌ جنائی‌، تأیید وحشیگری‌ پلیس‌ و غرض‌ ورزی‌ ‏نسبت‌ به‌ آزادیهای‌ مدنی‌ است‌. بعضی‌ از پژوهشگران‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ را می‌توان‌ به‌ احساس‌ ‏نگرانی‌ و ترس‌ از قربانی‌ شدن‌ ارتباط‌ داد. ‏ با وجود این‌ ووبر‏ ‏ (1978) در بررسی‌های‌ خود به‌ وجود چنین‌ تأثیری‌ در ‏بین‌ بینندگان‌ تلویزیون‌ در انگلیس‌ دست‌ نیافت‌. یک‌ بررسی‌ گسترده‌ از سوی‌ موسسه‌ پژوهش‌ و پیش‌ بینی‌ها ‏ ‏(1985) نشان‌ داد که‌ تماشا و مطالعه‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ به‌ ترتیب‌ در تلویزیون‌ و مطبوعات‌ به‌ تجلی‌ و بیان‌ وحشت‌ ‏مربوط‌ می‌شود. بررسی‌های‌ گرابر ‏ ‏ (1979) نیز به‌ نتایج‌ مشابهی‌ منتهی‌ شد.‏
‏ در سال‌ 1980، کمیته‌ مشورتی‌ تازه‌ای‌ برای‌ ارائه‌ گزارش‌ به‌ رئیس‌ سازمان‌ پزشکی‌ قانونی‌ در زمینه‌ یافته‌های‌ جدید ‏علمی‌ تشکیل‌ شد. وظیفه‌ این‌ کمیته‌ بررسی‌ و تهیه‌ خلاصه‌ای‌ از تحقیقات‌ 10 سال‌ گذشته‌ از زمان‌ گزارش‌ سال‌ 1972 ‏و ارزیابی‌ تأثیر تلویزیون‌ بر روی‌ رفتار مخاطبین‌ در شکلی‌ گسترده‌تر بود. ‏
‏ گزارش‌ تهیه‌ شده‌ از سوی‌ این‌ کمیته‌ و شش‌ گزارش‌ فنی‌ ضمیمه‌ آن‌ به‌ 2500 بررسی‌ اشاره‌ می‌کند که‌ 90 درصد ‏آنها در فاصله‌ بین‌ این‌ دو گزارش‌ تهیه‌ شده‌ بودند. نتیجه‌گیری‌ کلی‌ این‌ گزارش‌ مؤید اتفّاِ نظر بیشتر پژوهشگران‌ در این‌ ‏مورد است‌ که‌ تماشای‌ خشونت‌ از تلویزیون‌ قطعاً به‌ رفتار پرخاشگرانة‌ کودکان‌ و نوجوانانی‌ که‌ برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ را ‏تماشامی‌کنند منجر می‌شود.‏
‏ فریدمن‌‏ ‏ (1984) در نقد این‌ گزارش‌ اعلام‌ کرد، بررسی‌های‌ کاملاً تخصصی‌ و مستقل‌ (نه‌ بررسی‌هایی‌ که‌ از سوی‌ ‏تعداد خاصی‌ از پژوهشگران‌ انجام‌ شده‌اند) که‌ تعداد آنها از صد مورد تجاوز نمی‌کند، نشان‌ می‌دهد که‌ شواهد موجود ‏در زمینه‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ میان‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ و پرخاشگری‌ در زندگی‌ واقعی‌، جنبه‌ قطعی‌ و بسیار محکم‌ ‏ندارد. به‌ هر حال‌، گزارش‌ جدیدی‌ که‌ در 1982 منتشر شد، صرفاً به‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ پرخاشگری‌ اکتفا کرده‌ و از ‏پرسش‌های‌ اساسی‌تر، در زمینه‌ پیامدهای‌ دیگر مشاهده‌ خشونت‌ از تلویزیون‌ غافل‌ مانده‌ است‌. طبق‌ این‌ گزارش‌، ‏خشونت‌ تلویزیونی‌ و نقش‌ آن‌ در شکل‌گیری‌ برداشت‌ بینندگان‌ از واقعیت‌ اجتماعی‌ در بسیاری‌ از پژوهش‌ها مورد ارزیابی‌ ‏قرار گرفته‌ است‌. مثلاً بر این‌ مسأله‌ که‌ رواج‌ خشونت‌ در زندگی‌ واقعی‌ آمریکایی‌ها با میزان‌ تماشای‌ تلویزیون‌ دراین‌ ‏کشور ارتباط‌ مستقیم‌ دارد در بسیاری‌ از پژوهش‌ها تأکید شده‌ است‌. مشاهده‌ خشونت‌ به‌ نمایش‌ درآمده‌ در تلویزیون‌ ‏در عین‌ حال‌ به‌ ایجاد بدگمانی‌، هراس‌ از پیاده‌روی‌ به‌ تنهایی‌ در شب‌، تمایل‌ به‌ داشتن‌ سلاح‌ و از خود بیگانگی‌ دامن‌ ‏زده‌ است‌. ‏
‏ طرح‌ مطالعاتی‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ که‌ منبع‌ اصلی‌ چنین‌ نتیجه‌گیری‌هایی‌ محسوب‌ می‌شود، تصور خاصی‌ را از ‏خشونت‌ تلویزیونی‌ به‌ عنوان‌ تجلی‌ قدرت‌ ارائه‌ داده‌ است‌ این‌ تأثیرات‌ ضرورتاً برای‌ تمامی‌ گروهها شکل‌ یکسان‌ ندارند، ‏اما برای‌ پویایی‌ نهادهای‌ رسانه‌ای‌ و سیاست‌های‌ عمومی‌، کاربردی‌ مشترک‌ دارند. به‌ اعتقاد بسیاری‌ از بینندگان‌، ‏دنیای‌ خطرناک‌ تلویزیون‌ به‌ احساس‌ وحشت‌، قربانی‌ شدن‌، بدگمانی‌، عدم‌ امنیت‌ و وابستگی‌ دامن‌ می‌زند و با آنکه‌ ‏تلویزیون‌ یک‌ وسیله‌ سرگرم‌ کننده‌ است‌ از خود بیگانگی‌ و ناامیدی‌ را تبلیغ‌ می‌کند.‏
‏ بررسی‌های‌ دیگر بروز این‌ گونه‌ احساسات‌ و یافته‌های‌ مربوط‌ به‌ آن‌ را تأیید می‌کنند. گانتر و وبر (1983) تماشای‌ ‏تلویزیون‌ در انگلیس‌ را عامل‌ افزایش‌ احساس‌ خطر شخصی‌ می‌دانند. بررسی‌های‌ این‌ دو پژوهشگر نشان‌ می‌دهد که‌ ‏تماشای‌ بیش‌ از اندازه‌ تلویزیون‌ سبب‌ می‌شود تا بینندگان‌ در مقایسه‌ با کسانی‌ که‌ کمتر به‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌پردازند از رعد و برِ، سیل‌ و بمب‌ گذاری‌های‌ تروریستی‌ هراس‌ بیشتری‌ داشته‌ باشند. پیپ‌ و گروهی‌ دیگر از ‏پژوهشگران‌ (1977) در انگلیس‌ همانند دوب‌ و مک‌ دونالد در کانادا به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ محیط‌ زندگی‌ مردم‌ شدیداً ‏با وحشت‌ آنها از جنایت‌ ارتباط‌ دارد درست‌ همان‌ گونه‌ که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ چنین‌ وحشتی‌ را ایجاد می‌کند.‏
‏ جیهینگ‌‏ ‏ و همکارانش‌ (1981) به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ برای‌ ارزیابی‌ میزان‌ جنایت‌ در یک‌ جامعه‌ پوشش‌ خبری‌ ‏مطبوعات‌، شاخص‌ مناسبتری‌ از تعداد واقعی‌ جنایات‌ ارتکابی‌ است‌. هانی‌ و مونزولاتی‌ (1980) دورنمایه‌ فیلمهای‌ ‏جنایی‌ و برداشت‌ بینندگان‌ از این‌ گونه‌ فیلم‌ها را بررسی‌ کرده‌ و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ تلویزیون‌ تلاش‌ می‌کند تا ‏چنین‌ القاء کند که‌ فرد مظنون‌ به‌ احتمال‌ زیاد گناهکاراست‌ تا بیگناه‌، حقوِ مدنی‌ بیشتر به‌ نفع‌ مجرم‌ است‌ تا بیگناه‌ و ‏سرانجام‌ اینکه‌ قانون‌ برای‌ نیروهای‌ پلیس‌ جهت‌ تعقیب‌ افراد مظنون‌ هیچ‌ محدودیتی‌ قائل‌ نشده‌ است‌. استرومن‌‏ و ‏سلتزر ‏ (1985) نیز در بررسی‌های‌ خود چنین‌ نتیجه‌گیری‌ می‌کنند که‌ کسانی‌ که‌ دقت‌ زیادی‌ صرف‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌کنند براین‌ باورند که‌ ضعف‌ نظام‌ قضائی‌، عامل‌ اصلی‌ افزایش‌ جنایت‌ است‌ در حالی‌که‌ افرادی‌ که‌ بطور مرتب‌ اخبار را ‏دنبال‌ می‌کنند به‌ احتمال‌ زیاد عوامل‌ اجتماعی‌ را درافزایش‌ جنایت‌ دخیل‌ می‌دانند.‏
‏ الیوت‌ و اسلاتر ‏ ‏ (1980) و ریوز ‏ ‏ (1978) می‌گویند در مواقعی‌ که‌ بینندگان‌ یک‌ برنامه‌ تلویزیونی‌ را واقعی‌ می‌پندارند ‏بیشتر تحت‌ تأثیر آن‌ قرار می‌گیرند. از سوی‌ دیگر پژوهشگرانی‌ چون‌ هاوکینز ‏ ‏ و پینگری‏ ‏ (1980) و گرینبرگ‌ به‌ این‌ ‏نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ این‌ مسأله‌ هیچ‌ ارتباطی‌ با برداشت‌ بیننده‌ ندارد و حتی‌ رابطه‌ منفی‌ بین‌ آنها برقرار است‌.‏
‏ نتایج‌ یک‌ طرح‌ تحقیقاتی‌ در زوریخ‌ دربارة‌ نوجوانان‌ نشان‌ می‌دهد تماشای‌ تلویزیون‌ به‌ نحوه‌ چشمگیری‌ به‌ چگونگی‌ ‏برداشت‌ از خشونت‌ و تجلی‌ وحشت‌ ارتباط‌ دارد.‏
رضایت‌ بیننده‌، درک‌ واقعیت‌ و ویژگیهای‌ اجتماعی‌ بینندگان‌ نقش‌ ‏واسطه‌ را در برقراری‌ رابطه‌ میان‌ تلویزیون‌ و بیننده‌ ایفا می‌کند.‏
‏ بررسی‌ بریانت‌ و همکارانش‌ (1981) به‌ نتایج‌ مشابهی‌ منتهی‌ شده‌است‌. این‌ بررسی‌ روش‌ خاصی‌ برای‌ کنترل‌ ‏متغیرهای‌ جمعیتی‌ و شخصیتی‌ ارائه‌ می‌کند. پژوهشگرانی‌ چون‌ بورکل‌ ـ راسفاس‏ ‏‌‏
‎ ‎و می‌یزر ‏ (1981) و پرس‌‏ ‏ ‏‏(1986) به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ تماشای‌ سریال‌های‌ پخش‌ شده‌ از تلویزیون‌ در طول‌ روز ارتباط‌ بیشتری‌ با میزان‌ ‏جنایات‌ دارد. پرس‌ در عین‌حال‌ نتیجه‌ می‌گیرد که‌ تماشای‌ سریال‌های‌ تلویزیونی‌ در طول‌ ساعات‌ روز به‌ تعدیل‌ طرز تصور ‏از واقعیت‌ اجتماعی‌ بویژه‌ در مواردی‌ که‌ بیننده‌ از انگیزه‌های‌ شدیدی‌ برخوردار است‌ منجر می‌شود.‏
‏ هیرش‏ ‏‌ (1980) و هیوز ‏ (1980)در انتقاد از پژوهش‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌، خصوصیات‌ دیگری‌ را مطرح‌ ساختند که‌ ‏بعدها از سوی‌ بعضی‌ پژوهشگران‌ مورد بررسی‌ قرار گرفت‌ از جمله‌ اینکه‌ انتخاب‌ برنامه‌، درک‌ محتوای‌ برنامه‌ها و عوامل‌ ‏تجربی‌ خاص‌ مانند قربانی‌ سازی‌های‌ جنایتکارانه‌ در شکل‌ دادن‌ تصور بیننده‌ موثر می‌باشند. ‏
‏ پژوهش‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ است‌ (همان‌ گونه‌ که‌ در بحث‌ مربوط‌ به‌ محتوا ذکر شد) که‌ زنان‌ و ‏برخی‌ از اقلیت‌ها که‌ در برنامه‌های‌ پخش‌ شده‌ در ساعات‌ پر بیننده‌ به‌ تصویر کشیده‌ می‌شوند، بیش‌ از دیگر گروهها در ‏مقابل‌ تهمت‌ها و تبعیض‌ها آسیب‌ پذیرند (متناسب‌ با قدرت‌ و توانایی‌ خود برای‌ مقابله‌ به‌ مثل‌ ). بررسی‌های‌ بعدی‌ ‏نشان‌ داد که‌ تبعیض‌ و ستم‌ نمادین‌ و وحشت‌ واقعی‌ با یکدیگر ارتباط‌ دارند‏ ‏ بینندگانی‌ که‌ شاهدند اعضای‌ گروه‌ ‏خودشان‌ بیش‌ از اعضای‌ گروههای‌ دیگر در معرض‌ خطر قرار دارند، ظاهراً اضطراب‌ و بدگمانی‌ بیشتری‌ احساس‌ می‌کنند. ‏قرار گرفتن‌ در معرض‌ نمونه‌های‌ خشونت‌ در رسانه‌ها، ظاهراً نوع‌ متفاوتی‌ از حس‌ آسیب‌ پذیری‌ را در افراد پدید می‌آورد ‏و موجب‌ عدم‌ اعتماد به‌ نفس‌ در زنان‌ و گروههای‌ اقلیت‌ می‌شود.‏
‏ تروریسم‌ ‏
‏ در مجموع‌ انگیزه‌ رسانه‌ها از پوشش‌ خبری‌ گسترده‌ رویدادهای‌ تروریستی‌ مشابه‌ اهدافی‌ است‌ که‌ در ارائه‌ خشونت‌ ‏دنبال‌ می‌کنند. رسانه‌ها با خارج‌ ساختن‌ عمدی‌ عملیات‌ تروریستی‌ از بافت‌ تاریخی‌ خود، پنهان‌ نگهداشتن‌ شرایط‌ و ‏عوامل‌ پدیدآورنده‌ این‌ گونه‌ عملیات‌ و به‌ تصویر کشیدن‌ آنها به‌ عنوان‌ یک‌ اقدام‌ غیر منطقی‌(اگر نگوییم‌ جنون‌ آمیز) ‏تروریست‌ها را به‌ عنوان‌ خطری‌ که‌ منطق‌، انسانیت‌ و تدابیر دمکراتیک‌ قادر به‌ کنترل‌ آن‌ نیست‌ به‌ تصویر می‌کشند.‏ ‏ ‏پالتز و دون‌ (1969) در زمینه‌ خشونت‌ نژادی‌ در داخل‌ کشور، به‌ بررسی‌ پوشش‌ خبری‌ یک‌ شورش‌ شهری‌ پرداخته‌ و به‌ ‏این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ تلاش‌ برای‌ ارائه‌ دیدگاهی‌ قابل‌ قبول‌ برای‌ اکثر خوانندگان‌، سبب‌ شد تا روزنامه‌ها نتوانند شرایط‌ ‏حاکم‌ بر اجتماعات‌ سیاهپوستان‌ را که‌ به‌ شورش‌ آنها انجامید، به‌ درستی‌ ترسیم‌ کنند. اخبار مربوط‌ به‌ ناآرامیهای‌ ‏اجتماعی‌ نیز همانند پوشش‌ خبری‌ فعالیتهای‌ تروریستی‌، در جهت‌ ایجاد وحشت‌ و احساس‌ خطر فراگیر و همچنین‌ ‏مقبول‌ جلوه‌ دادن‌ تدابیر شدید برای‌ مقابله‌ با این‌ گونه‌ تحولات‌ مورد بهره‌برداری‌ قرار می‌گیرند.‏
‏ دی‌ بوئر‏ ‏ (1979) با ارائه‌ خلاصه‌ای‌ از بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ در پنج‌ کشور مختلف‌، به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ به‌ رغم‌ ‏اندک‌ بودن‌ تعداد قربانیان‌ فعالیت‌های‌ تروریستی‌، رسانه‌ها در پوشش‌ خبری‌ خود چنان‌ وانمود کردند که‌ خطری‌ قریب‌ ‏الوقوع‌ جامعه‌ را تهدید می‌کند و برای‌ مقابله‌ با این‌ خطر، اتخاذ تدابیر ویژه‌ اجتناب‌ ناپذیر است‌. از هر ده‌ آمریکایی‌ و یا ‏انگلیسی‌، نه‌ نفر تروریسم‌ را یک‌ معضل‌ جدی‌ می‌دانستند و در جمهوری‌ فدرال‌ آلمان‌ از هر ده‌ نفر، شش‌ نفر عملیات‌ ‏تروریستی‌ را مهمترین‌ رویداد اجتماعی‌ قلمداد کرده‌اند.‏
‏ براساس‌ نظرخواهی‌های‌ انجام‌ شده‌ در آمریکا، انگلیس‌ و جمهوری‌ فدرال‌ آلمان‌، از هر ده‌ نفر، شش‌ یا هفت‌ نفر از ‏برقراری‌ مجازات‌ اعدام‌ برای‌ تروریست‌ها جانبداری‌ کرده‌اند. اکثریت‌ مشابهی‌، استفاده‌ از یک‌ نیروی‌ ضربت‌ ویژه‌ جهت‌ ‏تعقیب‌ و کشتن‌ تروریست‌ها در هر کشوری‌ از جهان‌ و تحت‌ نظر گرفتن‌ شدید آنها را تأیید کرده‌اند حتی‌ اگر استفاده‌ از ‏چنین‌ نیرویی‌ کشور را به‌صورت‌ یک‌ کشور پلیسی‌ درآورد و برای‌ مقابله‌ با تروریست‌ها تدابیری‌ اتخاذ شود که‌ علیه‌ ‏جنایتکاران‌ معمولی‌ به‌ کار گرفته‌ نمی‌شود، یا اینکه‌ با اتخاذ تدابیری‌ همچون‌ تحت‌ نظر گرفتن‌ افراد و جستجوی‌ منازل‌ ‏آزادیهای‌ شخصی‌ محدود شود.‏
‏ از هر ده‌ نفر در جمهوری‌ فدرال‌ آلمان‌، هشت‌ نفر از عدم‌ انتشار اخبار مربوط‌ به‌ گروگانگیری‌ حمایت‌ کرده‌ و از هر ده‌ نفر، ‏شش‌ نفر استفاده‌ از وسایل‌ استراِ سمع‌ برای‌ پی‌بردن‌ به‌ مکالمات‌ افراد متهم‌ به‌ فعالیت‌ تروریستی‌ و وکلای‌ مدافع‌ آنها ‏را جهت‌ مقابله‌ با اقدمات‌ جدید تروریستی‌ ضروری‌ دانسته‌اند.‏
‏ از یک‌ پنجم‌ تا نیمی‌ از شرکت‌ کنندگان‌ در یک‌ نظرخواهی‌ در آلمان‌ فدرال‌ گفتند افراد باید مراقب‌ گفته‌های‌ خود باشند تا ‏سخنان‌ آنها به‌ عنوان‌ ابراز همدردی‌ با تروریست‌ها تلقی‌ نشود. هوادار تروریسم‌ به‌ کسی‌ اطلاِ می‌شود که‌ مخالف‌ ‏مجازات‌ اعدام‌ بوده‌ و معتقد باشد وکلای‌ متهمان‌ باید اجازه‌ یابند تا هر زمان‌ که‌ لازم‌ دیدند باموکلین‌ خود در زندان‌ ملاقات‌ ‏کنند و یا کسانی‌ که‌ فکر می‌کنند انتقاد تروریست‌ها از شرایط‌ اجتماعی‌ تا حدودی‌ موجه‌ است‌ و نسبت‌ به‌ تروریست‌ها ‏احساس‌ ترحم‌ می‌کنند.‏
‏ نکات‌ پایانی‌ ‏
‏ کمتر کسی‌ منکر این‌ واقعیت‌ خواهد شد که‌ مردم‌ نکاتی‌ را از رسانه‌ها می‌آموزند. بسیاری‌ از فعالیت‌های‌ آموزشی‌، ‏تجاری‌، سیاسی‌، مذهبی‌ و غیره‌ برپایه‌ این‌ اصل‌ استوار است‌. مشاهدات‌ روزمره‌ و صدها بررسی‌ انجام‌ شده‌، این‌ ‏واقعیت‌ را تأیید می‌کند.‏
‏ اما این‌ نکته‌ که‌ مردم‌ از رسانه‌ها چه‌ می‌آموزند و یا تشریح‌ پیام‌های‌ خاص‌ رسانه‌ها که‌ در سناریوهای‌ گسترده‌تر نهفته‌ ‏است‌، نکاتی‌ هستند که‌ به‌ سادگی‌ قابل‌ تعریف‌ نبوده‌ و اندازه‌گیری‌ آنها دشوار است‌. مسأله‌ زمانی‌ دشوارتر می‌شود ‏که‌ پیام‌ خاص‌ رسانه‌ها شکل‌های‌ متفاوتی‌ به‌ خود بگیرد و به‌ ارائه‌ تعابیر متفاوت‌ کمک‌ کند و یا در مواقعی‌ که‌ پیام‌ جزء ‏جدایی‌ ناپذیر یک‌ فرهنگ‌ باشد. عامل‌ دیگری‌ که‌ موجب‌ پیچیدگی‌ بیشتر مسأله‌ می‌شود آن‌ است‌ که‌ سناریوی‌ ‏خشونت‌، حاوی‌ نکات‌ بالقوه‌ آموزنده‌ و بسیار مهمتری‌ است‌ که‌ کمتر مورد توجه‌ پژوهشگران‌ قرار گرفته‌ است‌. ‏
‏ در بیشتر بررسی‌ها بُعد روانی‌ رفتار پرخاشگرانه‌ و خشونت‌بار فردی‌ مورد توجه‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌ قرار گرفته‌ است‌. ‏بررسی‌ این‌ موضوع‌ در عین‌ حال‌ نسبتاً آسان‌ است‌. منتقدان‌ ضمن‌ یادآوری‌ مشکلات‌ موجود بر سر راه‌ تعمیم‌ دادن‌ نتایج‌ ‏به‌ دست‌ آمده‌ از بررسی‌ها و شرایط‌ حاکم‌ بر زندگی‌ واقعی‌، نسبت‌ به‌ وجود رابطه‌ بین‌ پرخاشگری‌ رسانه‌ای‌ با ‏پرخاشگری‌ یا حتی‌ خشونت‌ واقعی‌ ابراز تردید کرده‌اند. به‌ اعتقاد آنها مسؤول‌ قلمداد کردن‌ رسانه‌ها در زمینه‌ دامن‌ زدن‌ ‏به‌ پرخاشگری‌ یا خشونت‌ سبب‌ می‌شود تا عوامل‌ اجتماعی‌ مهمتر که‌ عامل‌ بروز چنین‌ پدیده‌هایی‌ است‌ نادیده‌ گرفته‌ ‏شوند. به‌ اعتقاد این‌ منتقدان‌، تأکید بر تهدیدهای‌ ناشی‌ از فرد علیه‌ نظم‌ و قانون‌ به‌ نادیده‌ گرفتن‌ خطر مهمتر خشونت‌ ‏رسمی‌ و مشروع‌ منجر می‌شود.‏
‏ قرارگرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ رسانه‌ها ممکن‌ است‌ در بسیاری‌ از موارد و شرایط‌، در افزایش‌ رفتارهای‌ پرخاشگرانه‌ و ‏خشونت‌آمیز دخیل‌ باشد. اما به‌ ندرت‌ می‌توان‌ رسانه‌ها را تنها عامل‌ تشدید پرخاشگری‌ و خشونت‌ معرفی‌ کرد. معمولاً ‏مجموعه‌ای‌ از عوامل‌ درترویج‌ پرخاشگری‌ و خشونت‌ دخیل‌ هستند. مثلاً، مک‌ کارتی‌ و همکارانش‌ (1975) در ‏بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ در بین‌ کودکان‌ فقیر شهر نیویورک‌، در بروز پرخاشگری‌ و ‏اختلال‌ رفتاری‌ مؤثر است‌. بررسی‌های‌ وی‌ نشان‌ داد که‌ خانواده‌های‌ کم‌ درآمد وقت‌ بیشتری‌ را صرف‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌کنند و اختلال‌های‌ رفتاری‌ در بین‌ این‌ خانواده‌ها نیز مشهود تر است‌.‏
‏ می‌یرز (1973،1972،1971) به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ خشونت‌ موجه‌ واکنش‌ پرخاشجویانه‌ را توجیه‌ می‌کنند. البته‌ شرایط‌ ‏یا دلایل‌، بخش‌ اعظم‌ نمایش‌ خشونت‌ دررسانه‌ها را موجه‌ جلوه‌ می‌دهد. همان‌گونه‌ که‌ بارون‌ و دیگران‌(1987) در ‏بررسی‌های‌ خود نشان‌ داده‌اند حمایت‌ فرهنگی‌ از خشونت‌ مشروع‌ می‌تواند در عین‌ حال‌ به‌ ترویج‌ خشونت‌ جنایی‌ ‏منجر شود. اما خشونت‌ مشروع‌ لازمه‌ برقراری‌ نظم‌ و قانون‌ است‌ و هیچ‌ جامعه‌ای‌ استفاده‌ از آن‌ را منع‌ نخواهد کرد.‏
‏ سه‌ مشکل‌ مفهومی‌ دیگر نیز اثبات‌ تجربی‌ تأثیر خشونت‌ رسانه‌ای‌ را پیچیده‌ و محدود می‌کند. مشکل‌ اول‌، تفاوت‌ ‏شدید تلویزیون‌ با رسانه‌های‌ دیگر از حیث‌ فراگیری‌ است‌. دومین‌ مشکل‌، نسبت‌ دادن‌ اقدامات‌ خاص‌ به‌ انواع‌ خاصی‌ از ‏محتوای‌ رسانه‌هاست‌ مسأله‌ سوم‌، مشکل‌ ریشه‌ یابی‌ یک‌ فعالیت‌ پیچیده‌ است‌ که‌ تا حدود زیادی‌ عوامل‌ فرهنگی‌ و ‏محیطی‌ در آن‌ دخیل‌ هستند.‏
‏ ایجاد تمایز بین‌ رسانه‌هایی‌ که‌ مخاطب‌ در استفاده‌ از آن‌ حق‌ انتخاب‌ دارد و رسانه‌هایی‌ که‌ مخاطب‌ حق‌ انتخاب‌ ندارد ‏می‌تواند مفید واقع‌ شود. رسانه‌هایی‌ که‌ به‌ طور انتخابی‌ مورد استفاده‌ قرار می‌گیرند؛ مانند رسانه‌های‌ نوشتاری‌، ‏فیلم‌(سینمایی‌)، نوارهای‌ صوتی‌ و تصویری‌ و شبکه‌های‌ کابلی‌، نیازمند سواد، تحرک‌ یا حداقل‌ نوعی‌ گزینش‌ هستند. ‏انتخاب‌ بین‌ رسانه‌ها و محتوای‌ آنها اغلب‌ پس‌ از دوران‌ مدرسه‌ صورت‌ می‌گیرد و در بیشتر مواقع‌ بیانگرذوِ و سلیقه‌ و ‏آمادگی‌های‌ ذهنی‌ است‌ که‌ از داستانهای‌ نقل‌ شده‌ و خلق‌ و خوی‌ شکل‌ گرفته‌ در محیط‌ خانوادگی‌، مدرسه‌، کلیسا و ‏دیگر نهادهای‌ اجتماعی‌ تأثیر می‌پذیرند. این‌ گونه‌ خصوصیات‌، به‌طور سنتی‌ گروههای‌ اجتماعی‌، اقتصادی‌، قومی‌، ‏مذهبی‌، سیاسی‌ و غیره‌ را از یکدیگر متمایز می‌سازد.‏
‏ در خلال‌ سی‌ یا چهل‌ سال‌ گذشته‌ یک‌ رسانه‌ نسبتاً غیر انتخابی‌ با یک‌ رشته‌ پیام‌های‌ محدود، در دسترس‌ تمامی‌ ‏گروهها قرار گرفته‌ است‌، این‌ رسانه‌ تلاش‌ می‌کند تا برخی‌ از تفاوتها را از میان‌ بردارد و گروههای‌ بی‌شماری‌ را که‌ ‏به‌طور سنتی‌ تجانسی‌ با یکدیگر ندارند در جریان‌ فرهنگی‌ خود جذب‌ کند. این‌ رسانه‌، همان‌ تلویزیون‌ است‌. خواندن‌ ‏مطالب‌ خشونتبار ممکن‌ است‌ یک‌ انتخاب‌ فردی‌ باشد، ولی‌ تماشای‌ خشونت‌ از شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ متعدد تقریباً ‏اجتناب‌ناپذیر است‌، بینندگان‌ برنامه‌های‌ خشن‌ تلویزیونی‌ کسانی‌ هستند که‌ وقت‌ زیادی‌ را صرف‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌کنند و از ویژگیهای‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ خاصی‌ برخوردارند. ویژگیهای‌ اجتماعی‌ در مقایسه‌ با سلیقه‌ شخصی‌، ‏عامل‌ مهمتری‌ در قرار گرفتن‌ فرد در معرض‌ خشونت‌ تلویزیون‌ محسوب‌ می‌شود.‏
‏ تأثیر پیام‌ رسانه‌ها بر نوع‌ خاصی‌ از رفتار را به‌ دشواری‌ می‌ توان‌ ارزیابی‌ کرد. خشونت‌ و وحشت‌ جزئی‌ از سناریوهای‌ ‏پیچیده‌ مفاهیم‌ بزرگ‌ بشری‌ و سیاسی‌ محسوب‌ می‌شوند. این‌ دستاوردها را می‌توان‌ موجه‌ یا جنایی‌ و بی‌رحمانه‌ ‏توصیف‌ کرد چنین‌ مفاهیمی‌ احتمالاً با نمایشاتی‌ از همکاری‌ و دوستی‌ همراه‌ هستند. راستون‌‏ ‏ (1979)، فردریش‌ و ‏هاستون‌ ـ اشتاین‌‏ ‏ (1973) و پژوهشگران‌ دیگر به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ بینندگان‌ از برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ و فیلم‌ها ‏نکات‌ آموزنده‌ای‌ را فرا می‌گیرند. بیشتر این‌ نکات‌ آموزنده‌ ممکن‌ است‌ در برنامه‌های‌ خشن‌ نیز وجود داشته‌ باشد. این‌ ‏گونه‌ برنامه‌ها و یا برنامه‌های‌ دیگر صرفاً به‌ نمایش‌ خشونت‌ تجریدی‌ اختصاص‌ ندارند. در این‌ گونه‌ برنامه‌ها انواع‌ مختلف‌ ‏روابط‌ اجتماعی‌، مناقشه‌ و همکاری‌، شجاعت‌ و بزدلی‌، پیروزی‌ و ستمگری‌، روابط‌ اجتماعی‌، سلطه‌ و تسلیم‌، خطر و ‏آسیب‌ پذیری‌ و سرانجام‌ ضعف‌ و قدرت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ می‌شود. تلاش‌ در جهت‌ ریشه‌یابی‌ رفتار خشونت‌آمیز ، ‏محدود کردن‌ جستجو به‌ یافتن‌ یکی‌ از حلقه‌های‌ ضعیف‌تر در زنجیره‌ پیامدهاست‌.‏
‏ همان‌ گونه‌ که‌ تان‌ (1986) به‌ اختصار بیان‌ کرده‌ است‌، تأثیر خشونت‌ رسانه‌ای‌ را نمی‌توان‌ عامل‌ خشونت‌ و پرخاشگری‌ ‏که‌ جهان‌ را فراگرفته‌ معرفی‌ کرد. شواهد نشان‌ می‌دهد که‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ درواقع‌ بهای‌ اندکی‌ است‌ که‌ می‌باید در ‏مقابل‌نقش‌ مهمتر رسانه‌ها پرداخت‌ شود.‏
‏ نکته‌ آخر اینکه‌ هنگام‌ بحث‌ در مورد یک‌ معلولِ از پیش‌ مشخص‌ شده‌ مانند اقدام‌ خشونت‌آمیز ، معمولاً مسأله‌ علت‌ و ‏معلول‌ مطرح‌ می‌شود. سوال‌ این‌ است‌ که‌ کدامیک‌ از این‌ دو مقوله‌ مقدم‌ بر دیگری‌ است‌: قرا گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ ‏رسانه‌ای‌ یا تمایل‌ به‌ تماشای‌ برنامه‌های‌ خشن‌؟ آیا تمایل‌ افراد به‌ اقدامات‌ خشونت‌آمیز و پرخاشگرانه‌ سبب‌ نمی‌شود ‏تا آنها برای‌ ارضای‌ خواسته‌های‌ خود برنامه‌های‌ خشن‌ را انتخاب‌ کنند؟‏
‏ این‌ پرسش‌ دو پاسخ‌ متفاوت‌ دارد.اول‌ اینکه‌، در رسانه‌هایی‌ که‌ در استفاده‌ از محتوای‌ آنها مخاطب‌ حق‌ انتخاب‌ دارد، ‏تمایل‌ به‌ انتخاب‌ مطالب‌ خشونت‌آمیز به‌ دلیل‌ تأثیر پذیری‌ از عوامل‌ مختلف‌، ممکن‌ است‌ به‌ تشدید و تقویت‌ حس‌ ‏پرخاشگری‌ منجر شود. در مورد تلویزیون‌، مسأله‌ تا اندازه‌ای‌ فرِ می‌کند. کودک‌ در خانه‌ای‌ به‌ دنیا می‌آید که‌ تلویزیون‌ در آن‌ ‏اغلب‌ اوقات‌ روشن‌ است‌. در این‌ خانه‌ خشونت‌ اجتناب‌ناپذیر می‌شود. در اینجا، قرار داشتن‌ قبلی‌ در معرض‌ خشونت‌ ‏منتفی‌ است‌. تمایل‌ و علاقه‌ که‌ ممکن‌ است‌ در رسانه‌های‌ دیگر انتخاب‌ را تحت‌ تأثیر قرار دهد، خود تا حدود زیادی‌ ‏تحت‌تأثیر تلویزیون‌ است‌. در اینجا مسأله‌ انتخاب‌ ارادی‌ مطرح‌ نیست‌ بلکه‌ میزان‌ تماشای‌ تلویزیون‌ و ماهیت‌ واکنش‌ ‏نسبت‌ به‌ محتوای‌ کلی‌ برنامه‌ها که‌ اکثر بینندگان‌ تماشا می‌کنند، عامل‌ تعیین‌ کننده‌ محسوب‌ می‌شود. از این‌ رو، ‏سوال‌ اصلی‌ این‌ نیست‌ که‌ آیا خشونت‌ رسانه‌ای‌ می‌تواند نوع‌ خاصی‌ از رفتار را از جمله‌ خشونت‌ واقعی‌ سبب‌ شود یا ‏خیر، بلکه‌ سؤال‌ این‌ است‌ که‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ اطلاعات‌ و سرگرمیهای‌ توأم‌ باخشونت‌ رسانه‌ها چه‌ تأثیری‌ ‏برالگوهای‌ متفاوت‌ فکری‌ و رفتاری‌ دارد.‏
‏ پژوهش‌های‌ گسترده‌ای‌ که‌ در دهه‌های‌ 1970 و 1980 به‌ ابتکار دولت‌ صورت‌ گرفت‌ تا حدودی‌ به‌ این‌ پرسش‌ کلی‌ ‏پاسخ‌ می‌دهد. این‌ بررسی‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ سناریوی‌ خشونت‌ و وحشت‌، ممکن‌ است‌ پیامدهای‌ متعددی‌ در ‏برداشته‌ باشد که‌ ترویج‌ گرایش‌های‌ خشونت‌آمیز سازگاری‌ با خشونت‌، شخصیت‌ زدایی‌ و انزوای‌ مجرمین‌، بروز اقدامات‌ ‏پراکنده‌ خشونت‌آمیز و تشدید حس‌ آسیب‌ پذیری‌ و وابستگی‌ گروههای‌ اقلیت‌ از جمله‌ این‌ پیامدهاست‌. ‏
‏ این‌ سناریو برای‌ تولید کنندگان‌ خود قدرت‌ واقعی‌ و حسی‌ را به‌ همراه‌ دارد و علت‌ تداوم‌ آن‌ را علاوه‌ بر مسائل‌ دیگر ‏می‌توان‌ ناشی‌ از سودمندی‌ آن‌ برای‌ کسانی‌ دانست‌ که‌ کاربردهای‌ آن‌ را تبیین‌ و کنترل‌ می‌کنند.‏

http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5

خشونت و وحشت در رسانه ها(۸)

ادراک‌‏
‏ ادراک‌ فرایندی‌ است‌ که‌ طی‌ آن‌ انگیزش‌های‌ حسی‌ با بهره‌گیری‌ از تجربیات‌ گذشته‌ و انتظارات‌ فعلی‌ تبیین‌ و تعبیر ‏می‌شود. پژوهشگر مستقیماً به‌ این‌ فرایند دسترسی‌ ندارد اما از طریق‌ بیان‌ مطالب‌ از سوی‌ کسانی‌که‌ تحت‌ بررسی‌ ‏قرار دارند از چگونگی‌ آن‌ آگاه‌ می‌شود. بررسی‌ چگونگی‌ ادراک‌ مخاطبان‌ از خشونت‌، اغلب‌ براین‌ فرض‌ استوار است‌ که‌ ‏برداشتهای‌ آگاهانه‌ (یادست‌ کم‌ گزارش‌ شده‌) از محتوای‌ خشن‌ این‌ برنامه‌ها، ممکن‌ است‌ نکاتی‌ را در باره‌ اثرات‌ چنین‌ ‏محتوایی‌ فاش‌ کند.‏
‏ هینس‌‏ ‏ (1978) در بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ کودکان‌، خشونت‌های‌ خنده‌دار در فیلمهای‌ کارتونی‌ را ‏خشن‌تر و غیرواقعی‌تر از خشونت‌ در سایر کارتون‌ها می‌دانند. هوایت‌‏ ‏ و کامبرپاچ‌ (1974) متذکر می‌شوند که‌ ازدیدگاه‌ ‏افراد بالغ‌، خشونت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شده‌ در فیلم‌های‌ تخیلی‌ و کمدی‌ درمقایسه‌ با خشونت‌ موجود در دیگر ‏برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ شدت‌ کمتری‌ دارد. رابینسون‌ (1981) به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ است‌ که‌ علاقه‌ و احساس‌ همدردی‌ ‏با یکی‌ از شخصیت‌های‌ فیلم‌ ممکن‌ است‌ سبب‌ شود تا رفتارها خشونت‌آمیزتر جلوه‌ کنند. ‏
‏ گانتر ‏ ‏ و فرنهام‌ ‏ ‏ (1984ـ1983) سایر ویژگیهای‌ شخصی‌ مربوط‌ به‌ خشونت‌ را بررسی‌ کردند و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند ‏که‌ تفاوت‌های‌ فردی‌، زمان‌ یا مکان‌ وقوع‌ حوادث‌ فیلم‌، برنحوه‌ قضاوت‌ بینندگان‌ درباره‌ میزان‌ خشونت‌ برنامه‌ها تأثیر ‏می‌گذارد. بررسی‌های‌ اسنو (1974) در زمینه‌ طرز تلقی‌ کودکان‌ از خشونت‌، نشان‌ داد که‌ تماشای‌ فیلم‌های‌ خشن‌ در ‏یک‌ فضای‌ شاد، سبب‌ می‌شود تا خشونت‌ کمتری‌ احساس‌ شود.‏
‏ رابینز‏ ‏ (1981) معتقد است‌ که‌ بینندگان‌، به‌ خود برنامه‌ها علاقه‌مند هستند و خشونت‌ نقش‌ چندانی‌ در تعیین‌ تعداد ‏بینندگان‌ ندارد. گرینبرگ‌ و گوردون‌ (1971) در بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ تعیین‌ میزان‌ خشونت‌ برنامه‌ها ‏ازسوی‌ منتقدان‌ و بینندگان‌، تقریباً یکسان‌ است‌. این‌ دو پژوهشگر در عین‌ حال‌ متوجه‌ شدند، کسانی‌که‌ برای‌ خشونت‌ ‏تعریفی‌ قائل‌ هستند در مقایسه‌ با دیگران‌، برنامه‌ها را خشن‌تر قلمداد می‌کنند.‏
‏ بررسی‌های‌ دیگری‌ نیز در زمینه‌ پیامدهای‌ قرار داشتن‌ طولانی‌ در معرض‌ خشونت‌ و برداشت‌های‌ ناشی‌ ازآن‌ انجام‌ ‏شده‌ است‌. ‏ بررسی‌ها و تجربیات‌ پژوهشگران‌ نشان‌ می‌دهد که‌ قرار داشتن‌ مکرر در معرض‌ خشونت‌ به‌ کاهش‌ ‏قدرت‌ می‌انجامد و ماهیت‌ واکنش‌ در قبال‌ تصاویر خشونت‌آمیز بعدی‌ را تغییر می‌دهد.‏
‏ در یک‌ بررسی‌ جامع‌ که‌ به‌ چگونگی‌ ادراک‌ کودکان‌ از خشونت‌ تلویزیونی‌ اختصاص‌ داشت‌، مشخص‌ شد که‌ هر چه‌ ‏کودکان‌ بیشتر به‌ تماشای‌ برنامه‌های‌ خشن‌ بپردازند به‌ همان‌ اندازه‌ درک‌ خشونت‌ در آنها کمتر می‌شود، از برنامه‌ لذت‌ ‏بیشتری‌ می‌برند و رفتارهای‌ خشنی‌ را که‌ از تلویزیون‌ می‌بینند بیشتر تأئید می‌کنند.‏
‏ تحقیق‌ درباره‌ ادراک‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ نقش‌ محدودی‌ در فهم‌ پیامدهای‌ ناشی‌ از قرارگرفتن‌ در معرض‌ تصاویر و پیام‌های‌ ‏رسانه‌ها دارد. مجموعه‌ نظام‌ها والگوهای‌ رسانه‌ای‌ همراه‌ با ویژگی‌های‌ سنخیتی‌، جمعیت‌ شناسی‌، روابط‌ قدرت‌ و ‏قربانی‌ سازی‌، تنها از طریق‌ بررسی‌های‌ سازمان‌ یافته‌ مشخص‌ می‌شود، چون‌ این‌ گونه‌ ویژگیها از دید بینندگان‌ یا ‏خوانندگان‌ پنهان‌ می‌ماند. زندگی‌ در قالب‌ این‌ الگوها بر قضاوت‌ درباره‌ میزان‌ واقعیت‌ و یا مقبولیت‌ آنها تأثیر می‌گذارد. درک‌ ‏واقعیت‌ها نیز شدیداً تحت‌ تأثیر نمایش‌ واقع‌گرایانه‌ آنها قرار دارد و ازصحت‌ آنهانمی‌توان‌ به‌ سادگی‌ مطمئن‌ شد. علاوه‌ بر ‏این‌، در رسانه‌هایی‌ مانند تلویزیون‌ که‌ حق‌ انتخاب‌ در استفاده‌ از محتوای‌ آنها محدودتر است‌، ظاهراً درک‌ خشونت‌ و ‏حتی‌ اظهار نظر درباره‌ آن‌، تأثیری‌ بر انتخاب‌ واقعی‌ (ومحدود) برنامه‌ها ندارد.‏
‏ علی‌رغم‌ این‌ گونه‌ تعابیر ادراکی‌ و قضاوت‌های‌ تلویحی‌ در مورد نمایش‌ موردی‌ خشونت‌ در رسانه‌ها، الگوهای‌ پایدار ‏فکری‌ و رفتاری‌ را نمی‌توان‌ به‌ پیام‌های‌ جسته‌ و گریخته‌ نسبت‌ داد. نمایش‌های‌ واقعگرایانه‌، تخیلی‌، جدی‌، فکاهی‌ و ‏سبک‌های‌ مختلف‌ دیگر، جزئی‌ از برنامه‌های‌ روزمره‌ رسانه‌ها به‌ شمار می‌روند. پیامدهای‌ عمومی‌ و پایدار، از قرارگرفتن‌ ‏درمعرض‌ الگوهای‌ گریزناپذیر و تکراری‌ که‌ بین‌ بسیاری‌ از رسانه‌های‌ مختلف‌ مشترک‌ است‌ ناشی‌ می‌شود.‏
‏ در اینجا به‌ بحث‌ اصلی‌ خود باز می‌گردیم‌. اولین‌ موضوع‌ مورد بحث‌، بررسی‌های‌ کلی‌ در زمینه‌ رابطه‌ بین‌ خشونت‌ ‏دررسانه‌ها و پرخاشگری‌ است‌. موضوع‌ دوم‌ به‌ بررسی‌ رابطه‌ میان‌ نشانه‌های‌ روانی‌ (از جمله‌ پرخاشگری‌) و خشونت‌ ‏واقعی‌ حاکم‌ برجهان‌ اختصاص‌ دارد. این‌ بررسی‌ به‌ ارزیابی‌ ارتباط‌ مستقیم‌ نمایش‌ خشونت‌ در رسانه‌ها و خشونت‌ ‏واقعی‌ مربوط‌ می‌شود. سومین‌ زمینه‌ بحث‌، به‌ بررسی‌ جامعی‌ که‌ ازسوی‌ دولت‌ در دهه‌ 1970 و 1980 صورت‌ گرفت‌ ‏اختصاص‌ دارد. این‌ بررسی‌ دامنه‌ بحث‌ را از تأثیر پرخاشگری‌ یا خشونت‌ به‌ تحلیل‌ مفصل‌ و دقیق‌ سناریوی‌ خشونت‌ ‏رسانه‌ای‌ و ارزیابی‌ پیامدهای‌ گوناگون‌ آن‌ برمردم‌ و نهادها می‌کشاند.‏
‏ پژوهش‌های‌ مربوط‌ به‌ پرخاشگری‌ ‏
‏ بررسی‌های‌ اولیه‌ در زمینه‌ پرخاشگری‌ مواردی‌ مانند مطالعه‌ فیلم‌های‌ سینمایی‌ در دهه‌ 1930 از سوی‌ پین‌ فوند‏ ‏ ، ‏تجزیه‌ و تحلیل‌ فیلم‌های‌ کمدی‌ از سوی‌ ورتم‌ ‏ ‏ (1956)، تحقیق‌ درباره‌ کودکان‌ و تلویزیون‌ در انگلیس‌ از سوی‌ هیملویت‌ ‏ ‏ (1958) و بررسی‌ در زمینة‌ کودک‌ و تلویزیون‌ در آمریکا و کانادا ازسوی‌ شرام‌، لیل‌‏ ‏ و پارکر ‏ ‏ را (1961) در بر ‏می‌گیرد. تمامی‌ این‌ پژوهشگران‌ به‌ استثنای‌ هیملویت‌ در بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ خشونت‌ ‏دررسانه‌ها تا حدودی‌ درپرخاشگری‌ کودکان‌ موثر است‌، هیملویت‌ معتقد است‌ که‌ خشونت‌ در رسانه‌ها ممکن‌ است‌ ‏هوشیاری‌ نسبت‌ به‌ پیامدهای‌ ناشی‌ از خشونت‌ را کاهش‌ دهد (اولین‌ نشانه‌ حساسیت‌ زدایی‌ احتمالی‌).‏
‏ بررسی‌های‌ آزمایشگاهی‌، در زمینه‌ ارتباط‌ بین‌ قرار داشتن‌ در معرض‌ خشونت‌ و رفتار پرخاشگرانه‌ به‌ نتایج‌ نسبتاً ‏روشنی‌ رسیده‌ است‌. این‌ گونه‌ بررسی‌ها در عین‌ حال‌ به‌ خاطر ساختگی‌ بودن‌ محیط‌ قرارگیری‌ در معرض‌ خشونت‌ و ‏فقدان‌ بافت‌ اجتماعی‌ عادی‌ که‌ اغلب‌ مانع‌ پرخاشگری‌ می‌شود، مورد انتقاد قرار گرفته‌اند.‏
‏ در زمینه‌ تأثیر خشونت‌ تلویزیون‌ بر کودکان‌ در دوران‌ قبل‌ از دبستان‌ بررسی‌هایی‌ انجام‌ شده‌ است‌. این‌ تحقیقات‌ نشان‌ ‏می‌دهد که‌ خشونت‌ در تلویزیون‌ یا فیلم‌های‌ سینمایی‌ برکودکان‌ تأثیر می‌گذارد. افزایش‌ و آموزش‌ رفتارهای‌ خشن‌، ‏حس‌ بازدارندگی‌ از خشونت‌ کاهش‌ می‌دهد و بر میزان‌ رفتار خشونت‌آمیز می‌افزاید. آزمایش‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ ‏مشاهده‌ الگوهای‌ خشن‌ در زندگی‌ واقعی‌ یا در یک‌ فیلم‌ و یا مشاهده‌ شخصیت‌های‌ پرخاشگر کارتونی‌، رفتار ‏خشونت‌آمیز کودکان‌ را تشدید می‌کند، به‌ ویژه‌ اگر سرخوردگی‌ هم‌ بطور آزمایشی‌ ایجاد شده‌ باشد.‏
‏ در بررسی‌های‌ دیگر ثابت‌ شد که‌ رفتار پرخاشگرانه‌ و خشونت‌آمیز را می‌توان‌ با قرار دادن‌ افراد در معرض‌ فیلمهای‌ ‏سینمایی‌ و تلویزیونی‌ خشن‌ در آزمایشگاه‌ روانی‌ به‌ وجود آورد.‏ ‏ نتایج‌ بررسی‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ توجیه‌ خشونت‌، ‏زشتی‌ رفتار خشونت‌آمیز را در بیننده‌ کاهش‌ می‌دهد. ‏
‏ ساویتسکی‏ ‏ (1971) در بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌است‌ که‌ پرخاشگری‌ موجود در افراد، ممکن‌ است‌ ‏تأثیرات‌ ناشی‌ ازقرار گرفتن‌ در معرض‌ فیلم‌های‌ خشن‌ را محدود کند. تاننبوم‌‏ ‏ و زیلمن‌‏ ‏ (1975) متوجه‌ شده‌اند که‌ ‏خشم‌ و پرخاشگری‌ ممکن‌ است‌ بر اثر محتوای‌ رسانه‌ها و نه‌ خشونت‌ موجود دربرنامه‌های‌ آنها تشدید شود. ‏
‏ در تجربیات‌ عملی‌ و بررسی‌های‌ میدانی‌ ـ برعکس‌ تجربیات‌ آزمایشگاهی‌ ـ محیط‌ آزمایش‌ ساختگی‌ نیست‌. اما در عین‌ ‏حال‌ با محدودیت‌هایی‌ نیز مواجه‌ است‌؛ مانند مشکل‌ برقراری‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌، فقدان‌ کنترل‌ و مشکل‌ مقایسه‌ ‏نمونه‌های‌ مختلف‌. در اینجا نیز انطباِ یافته‌هایی‌ که‌ به‌ نتیجه‌گیری‌های‌ یکسان‌ منتهی‌ می‌شود ما را در جهت‌ ادامه‌ ‏بررسی‌های‌ خود یاری‌ می‌دهد.‏
‏ یک‌ رشته‌ مطالعات‌ بلند مدت‌ بین‌ ـ فرهنگی‌ در زمینه‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ و پرخاشگری‌ در میان‌ کودکان‌ انجام‌ شده‌ است‌ ‏که‌ نشان‌ می‌دهد بین‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ و پرخاشگری‌ کودکان‌ رابطه‌ بسیار قوی‌ وجود دارد. دو بررسی‌ گسترده‌ و بلند ‏مدت‌ در آمریکا، فنلاند و استرالیا وجود چنین‌ رابطه‌ای‌ را تأئید کرده‌ است‌. دراین‌ بررسی‌ها نقش‌ والدین‌، توان‌ ذهنی‌ ‏کودک‌ و روابط‌ اجتماعی‌ ازجمله‌ متغیرهای‌ مهم‌ بودند. نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ نشان‌ می‌دهد که‌ یک‌ دوره‌ حساس‌ احتمالاً ‏تا سن‌ 10 سالگی‌ وجود دارد که‌ درخلال‌ آن‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ حداکثر تأثیر را بر رفتار کودکان‌ برجای‌ می‌گذارد.‏
‏ این‌ نتایج‌ توسط‌ ویمرو ‏ ‏(1986) درفنلاند تأئید شد اما کسانی‌ مانند ویگمن‌‏ ، کوتشروتر ‏ و باردا‏ ‏ در هلند (1986) ‏نتایج‌ یاد شده‌ را مردود اعلام‌ کردند.درپی‌ ارزیابی‌ اطلاعات‌ مربوط‌ به‌ هلند ازطریق‌ تحلیل‌ و کنترل‌ بعضی‌ از متغیرها از ‏جمله‌ طبقه‌ اجتماعی‌ و هوش‌، مشخص‌ شد که‌ تنها دختران‌ شرکت‌ کننده‌ در بررسی‌ که‌ در مقایسه‌ با پسرها کمتر ‏پرخاشگر هستند براثر تماشای‌ تلویزیون‌ پرخاشگرتر شده‌اند. ‏
‏ دوروتی‌ و جرومی‌ سینگر ‏ ‏ به‌ همراه‌ تنی‌ چند از همکارانشان‌ (1984،1983، 1980، 1971 و غیره‌) بررسی‌های‌ ‏گسترده‌ و پیگیری‌ را در زمینه‌ کودک‌ و تلویزیون‌ انجام‌ داده‌اند. این‌ پژوهشگران‌ درصدد یافتن‌ رابطه‌ میان‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏در منزل‌ و پرخاشگری‌ در مواقع‌ بازی‌ در دوره‌ قبل‌ ازدبستان‌ بودند.آنها به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ صحنه‌های‌ خشن‌ و ‏صحنه‌هایی‌ که‌ با دور تند درتلویزیون‌ نمایش‌ داده‌ می‌شوند به‌ ایجاد الگوهای‌ رفتاری‌ خشن‌ در کودکان‌ منجر می‌شود.‏
‏ دوروتی‌ و جرومی‌ سینگر در بررسی‌ دیگری‌ ، تماشای‌ خشونت‌ در تلویزیون‌ را با خواندن‌ مطالب‌ خشن‌ مقایسه‌ کرده‌اند. ‏آنها متوجه‌ شدند که‌ تصاویر تلویزیونی‌ به‌ گونه‌ای‌ نسبتاً غیر قابل‌ کنترل‌ بر تصورات‌ و ارزش‌ها تأثیر می‌گذارد در حالی‌ که‌ ‏هنگام‌ خواندن‌ مطالب‌ خشن‌ خلق‌ تصاویر ذهنی‌ در کنترل‌ خواننده‌ قرار دارد.‏
‏ ویلیامز‏ و همکارانش‌ (1986) در کانادا بررسی‌ گسترده‌ای‌ در زمینه‌ ارتباط‌ میان‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ و رفتار پرخاشگرانه‌ ‏انجام‌ دادند. این‌ پژوهشگران‌ به‌ علت‌ بررسی‌ اجتماعات‌ مختلف‌ در دوره‌ پیش‌ از قرار گرفتن‌ در معرض‌ تلویزیون‌ و دوره‌ ‏پس‌ از آن‌، توانستند به‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ که‌ بررسی‌های‌ دیگر فاقد آن‌ بودند، دست‌ یابند.‏
‏ پژوهشگران‌ کانادایی‌ به‌ ارزیابی‌ رفتار کودکان‌ به‌ هنگام‌ بازی‌ پرداخته‌ و ازآموزگاران‌ و هم‌ بازیها اطلاعاتی‌ درباره‌ میزان‌ ‏رفتار خشونت‌آمیز قبل‌ و بعد از قرار گرفتن‌ در معرض‌ تلویزیون‌ گردآوردند. آنها در بررسی‌های‌ خود متوجه‌ شدند که‌ دو ‏سال‌ پس‌ از قرار گرفتن‌ در معرض‌ تلویزیون‌، رفتار روانی‌ و کلامی‌ کودکان‌ در مقایسه‌ با دوره‌ پیش‌ از آشنایی‌ با تلویزیون‌ ‏خشن‌تر شده‌ است‌. متغیرهایی‌ چون‌ سن‌، میزان‌ تماشای‌ تلویزیون‌ و علاقه‌مندی‌ به‌ نوع‌ خاصی‌ از برنامه‌ها تأثیر ‏چندانی‌ در میزان‌ خشونت‌ کودکان‌ نداشته‌ است‌.‏
‏ در عین‌ حال‌ این‌ پژوهشگران‌ تلاش‌ کردند تا بدانند آیا افزایش‌ خشونت‌ تنها به‌ گروه‌ خاصی‌ محدود می‌شود ـ که‌ ‏احتمالاًبه‌ دلایل‌ دیگر گرایش‌ بیشتری‌ به‌ رفتار خشونت‌آمیز دارند ـ یا اینکه‌ این‌ موضوع‌ عمومیت‌ دارد. آنان‌ نشان‌ دادند که‌ ‏افزایش‌ خشونت‌ به‌ گروه‌ خاصی‌ محدود نمی‌شود، و سرانجام‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ دست‌ کم‌ در بلندمدت‌ نقش‌ ‏تلویزیون‌ در افزایش‌ خشونت‌ در بین‌ تمامی‌ گروهها یکسان‌ است‌. امّا میلاوسکی‌ ‏ ‏ و همکارانش‌ (1982) در ‏بررسی‌های‌ خود که‌ به‌ سفارش‌ ان‌ بی‌ سی‌ صورت‌ گرفت‌ به‌ نتایج‌ متفاوتی‌ دست‌ یافتند. این‌ پژوهشگران‌ به‌ این‌ ‏نتیجه‌ رسیدند که‌ این‌ ارتباط‌ متغیر و ناچیز است‌ و نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ چندان‌ معتبر نیست‌. ‏
‏ موری‌ ‏ ‏ (1985) در استرالیا، گرینبرگ‌ (1974) در انگلیس‌ و روزنگرن‏ ‏ و همکارانش‌ (1984) در سوئد در بررسی‌های‌ ‏خود به‌ وجود رابطه‌ چشمگیر بین‌ تماشای‌ تلویزیون‌ و خشونت‌ دست‌ یافته‌اند. روزنگرن‌ با مطالعه‌ چند کودک‌ برای‌ چندین‌ ‏سال‌ متوالی‌ به‌ شواهد مثبتی‌ دال‌ بر نظریه‌ دورانی‌ روابط‌ دست‌ یافتند. براساس‌ این‌ نظریه‌، خشونت‌ رسانه‌ای‌ به‌ رفتار ‏پرخاشگرانه‌ منجر می‌شود و همین‌ امر سبب‌ می‌شود تا کودکان‌ به‌ تماشای‌ فیلم‌های‌ خشن‌تری‌ تمایل‌ پیدا کنند.‏
‏ بررسی‌ جامعی‌ که‌ تان‌‏ ‏ (1986) در زمینة‌ روش‌ یادگیری‌ اجتماعی‌ ارائه‌ داده‌ است‌ (این‌ روش‌ ابتدا توسط‌ باندورا‏ ‏ ‏پایه‌گذاری‌ شد) نشان‌ می‌دهد که‌ رابطه‌ میان‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ و رفتار پرخاشگرانه‌ احتمالاً حالت‌ ‏علت‌ و معلولی‌ دارد. اما چنین‌ رابطه‌ای‌ چندان‌ قطعی‌ نیست‌ و توجیه‌ دقیقی‌ نیز از پرخاشگری‌ در دنیای‌ واقعی‌ ارائه‌ ‏نمی‌دهد. پیامدهای‌ ناشی‌ از تماشای‌ بیش‌ از حد تلویزیون‌ الزاماً حالت‌ فزاینده‌ ندارند. بسیاری‌ از پژوهشگران‌ در ‏بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ تداوم‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌، به‌ کاهش‌ میزان‌ حساسیت‌ و واکنش‌ ‏منجر شود.‏ ‏ ‏
گرچه‌ لاوین‏ ‏ و هنسون‌‏ ‏ نتوانستند معیارهای‌ روانی‌ چنین‌ حساسیت‌ زدایی‌ را پیدا کنند اما شواهد حکایت‌ از آن‌ دارد ‏که‌ خشونت‌ به‌ نمایش‌ درآمده‌ در رسانه‌ها دست‌ کم‌ زمینه‌ روانی‌ را برای‌ بروز رفتارهای‌ خشونت‌آمیز مستعد می‌سازد.‏
‏ ون‌دروورت‌ (1986) در بررسی‌های‌ خود در زمینه‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ گرچه‌ تحت‌ شرایط‌ خاصی‌ (از ‏جمله‌ تنفر و یا همدردی‌ باقربانی‌) مشاهده‌ خشونت‌ ممکن‌ است‌ به‌ کاهش‌ پرخاشگری‌ منجر شود، اما باید اذعان‌ کرد ‏که‌ دیدگاه‌ هواداران‌ فرضیه‌ تحریک‌ که‌ می‌گویند تماشای‌ خشونت‌ ممکن‌ است‌ به‌ افزایش‌ پرخاشگری‌ غیر جنایی‌ و خفیف‌ ‏منجر شود بیشتر با واقعیت‌ تطبیق‌ می‌کند.‏
‏ آتکین‌‏ ‏ (1983) در بررسی‌های‌ خود می‌کوشد به‌ این‌ سوال‌ پاسخ‌ دهد که‌ آیا مشاهده‌ صحنه‌های‌ خشونت‌ واقعی‌، ‏بیشتر از مشاهده‌ خشونت‌ ساختگی‌ و تخیلی‌، حس‌ پرخاشگری‌ را تحریک‌ می‌کند یا خیر؟ ‏
‏ میزان‌ پرخاشگری‌ در بین‌ کودکانی‌ که‌ شاهد هر دونوع‌ خشونت‌ در تلویزیون‌ بوده‌اند در مقایسه‌ با کودکان‌ هم‌ گروه‌ خود ‏که‌ در معرض‌ تماشای‌ صحنه‌هایی‌ از خشونت‌ واقعی‌ قرار نگرفته‌ بودند بیشتربود. بنابراین‌ صحنه‌های‌ خشن‌ که‌ در قالب‌ ‏فیلم‌های‌ خبری‌ از تلویزیون‌ پخش‌ می‌شوند تأثیر بیشتری‌ بر پرخاشگری‌ بینندگان‌ دارند. بررسی‌های‌ دیگر نیز تأثیر بیشتر ‏صحنه‌های‌ خشونت‌ واقعی‌ برمیزان‌ پرخاشگری‌ افراد را تأیید می‌کند.‏
‏ بسیاری‌ از بررسی‌ها نشان‌ می‌دهند که‌ افراد می‌توانند صحنه‌های‌ خشونت‌ واقعی‌ را از خشونت‌ ساختگی‌ تشخیص‌ ‏دهند. به‌ هر حال‌، شواهد نشان‌ می‌دهد که‌ چنین‌ تمایزی‌ تأثیر چندانی‌ بر برداشت‌ افراد ـ که‌ اغلب‌ ناآگاهانه‌ است‌ ـ ‏ندارد. بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ نشان‌ می‌دهد که‌ فیلم‌های‌ تخیلی‌، کمدی‌ و واقعگرایانه‌ به‌ رشد برداشت‌های‌ انسان‌ از ‏ارزش‌ها و روابط‌ کمک‌ می‌کنند.‏ ‏ چنی ‏ (1970) به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ پسرها توجه‌ بیشتری‌ به‌ صحنه‌های‌ ‏خشونت‌آمیز برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ نشان‌ می‌دهند و بیشتر از جنس‌ مخالف‌ این‌ صحنه‌ها را واقعی‌ قلمداد می‌کنند. ‏فشبک ‏ و سینگر (1971) برای‌ یک‌ دورة‌ شش‌ هفته‌ای‌ فیلم‌های‌ خشونت‌آمیز را برای‌ کودکان‌ بزهکار نمایش‌ دادند و ‏متوجه‌ شدند که‌ این‌ کار به‌ افزایش‌ تخیلات‌ خشونت‌آمیز منجر شده‌، ولی‌ تأثیری‌ برمیزان‌ خشونت‌ واقعی‌ آنان‌ نداشته‌ ‏است‌. افزایش‌ خشونت‌ ذهنی‌ و تخیلی‌ ممکن‌ است‌ به‌ عارضه‌ دنیای‌ دون‌‏ ‏ که‌ در بررسی‌های‌ بعدی‌ شناخته‌ شد، ‏مربوط‌ باشد. برنامه‌های‌ روزمره‌ تلویزیون‌ ترکیبی‌ از انواع‌ فیلم‌های‌ واقعگرایانه‌، تخیلی‌، کمدی‌ و سبک‌های‌ دیگر است‌. ‏شواهد به‌ دست‌ آمده‌ از پژوهش‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ عناصر مشترک‌ در انواع‌ فیلم‌ها و برنامه‌هاممکن‌ است‌ در مجموع‌ ‏به‌ رشد برداشت‌های‌ مربوط‌ به‌ سناریوی‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ منجر شود.‏
‏ ارتباط‌ با اقدام‌ مستقیم‌ ‏
‏ رابطه‌ میان‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ و خشونت‌ واقعی‌ در زندگی‌ روزمره‌ را نمی‌توان‌ درآزمایشگاه‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ کرد. ‏بلسون‌‏ در 1978 وجود چنین‌ رابطه‌ای‌ را کشف‌ کرد. تحقیقات‌ وی‌ در زمینه‌ تأثیر تماشای‌ طولانی‌ فیلم‌های‌ خشن‌ ‏تلویزیونی‌ بر رفتار کودکان‌ که‌ با شرکت‌ 1565 نوجوان‌ لندنی‌ و با کمک‌ مالی‌ سی‌ بی‌ ای‌ صورت‌ گرفت‌، نشان‌ داد که‌ ‏بین‌ تماشای‌ بیش‌ از اندازه‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ و رفتار پرخاشگرانه‌ یا خشونت‌آمیز کودکان‌ رابطه‌ مستقیم‌ وجود دارد. 50 ‏درصد از این‌ کودکان‌ که‌ در خلال‌ دوره‌ شش‌ ماهه‌ پیش‌ از بررسی‌، رفتارهای‌ خشونت‌آمیز از خود بروز داده‌ بودند، که‌ 12 ‏درصد از آنها بیش‌ از 10 مورد رفتار شدیداً خشونت‌آمیز داشتند. کودکانی‌ که‌ فیلم‌های‌ خشن‌تر تماشاکرده‌ بودند در ‏مقایسه‌ با کسانی‌ که‌ شاهد خشونت‌ کمتری‌ بودند، رفتار خشن‌تری‌ ازخود نشان‌ دادند. به‌ نظر نمی‌رسد که‌ سابقة‌ ‏خانوادگی‌، میزان‌ توجیه‌ و یا قرار گرفتن‌ در مراکز طرح‌ و توطئه‌،رابطه‌ میان‌ محتوای‌ خشونت‌آمیز و رفتار خشونت‌آمیز بعدی‌ ‏تعدیل‌ کند.‏
‏ بررسی‌های‌ گرنزبرگ‏ ‏ و اشتاینبرینگ‌(1980) در زمینه‌ آشنایی‌ ساکنان‌ شهر کری‌ (در شمال‌ کانادا) با تلویزیون‌ نشان‌ ‏داد که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ به‌ افزایش‌ پرخاشگری‌ انجامیده‌ است‌. هنیگان‌ و همکارانش‌‏ ‏ (1982) با مطالعه‌ آمار موجود در ‏زمینه‌ آدمکشی‌ و حملات‌ خشونت‌آمیز در فاصله‌ سالهای‌ 1952 ـ 1949 در 34 شهر آمریکا که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ در آنها ‏رواج‌ داشت‌ و 34 شهر مشابه‌ دیگر که‌ تعداد تلویزیون‌ در آنها اندک‌ بود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ بین‌ تماشای‌ تلویزیون‌ و ‏آدمکشی‌ هیچ‌ نوع‌ ارتباطی‌ وجود ندارد.‏
‏ بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ از سوی‌ فیلیپس‌ و همکارانش‌ (1974،1979،1980، 1984) نشان‌ داد که‌ بین‌ خشونت‌ ‏تلویزیونی‌ و برخی‌ از اقدمات‌ خشونت‌آمیز در زندگی‌ واقعی‌ نوعی‌ ارتباط‌ خاص‌ وجود دارد. در یک‌ بررسی‌ جداگانه‌، برای‌ ‏یافتن‌ رابطه‌ بین‌ انتشار خبرهای‌ مربوط‌ به‌ خودکشی‌ در صفحه‌ اول‌ روزنامه‌ها و تعداد خودکشی‌ها، اعداد و ارقام‌ مربوط‌ ‏به‌ خودکشی‌ در هر ماه‌ در روزنامه‌های‌ نیویورک‌ دیلی‌ نیوز ، شیکاگو تریبیون‌ و دیلی‌ میرور لندن‌ جمع‌آوری‌ شد و مورد ‏ارزیابی‌ قرار گرفت‌. این‌ بررسی‌ نشان‌ داد که‌ تعداد خودکشی‌ها به‌ نسبت‌ افزایش‌ پوشش‌ خبری‌ این‌ گونه‌ اخبار در این‌ ‏سه‌ روزنامه‌ افزایش‌ یافته‌ است‌. در یک‌ بررسی‌ دیگر برای‌ ارزیابی‌ نظریه‌های‌ الهام‌ و تقلید، تعداد مرگ‌ و میر روزانه‌ ‏ناشی‌ از حوادث‌ رانندگی‌ در کالیفرنیا (1973ـ1966) و اخبار مربوط‌ به‌ خودکشی‌ها که‌ در صفحات‌ اول‌ 5 روزنامه‌ پر تیراژ ‏کالیفرنیا به‌ چاپ‌ رسیده‌ بود، مورد مطالعه‌ قرار گرفت‌. سه‌ روز پس‌ از انتشار گسترده‌ خبر یک‌ خودکشی‌، تعداد مرگ‌ ‏ومیر ناشی‌ از حوادث‌ رانندگی‌ 31 درصد افزایش‌ یافت‌. هر چه‌ پوشش‌ خبری‌ خودکشی‌ افزایش‌ می‌یافت‌، تعداد تلفات‌ ‏ناشی‌ از حوادث‌ رانندگی‌ نیز بیشتر می‌شد. بررسی‌های‌ بیشتر در این‌ زمینه‌، رابطه‌ مشابهی‌ را بین‌ پوشش‌ خبری‌ ‏گسترده‌ در مورد آدم‌کشی‌، تظاهر به‌ خودکشی‌، مسابقات‌ مشت‌ زنی‌ و احکام‌ اعدام‌ صادره‌ از سوی‌ دادگاه‌ها نشان‌ ‏داد. خشونت‌ در رسانه‌ها، بدون‌ توجه‌ به‌ ماهیت‌ واقعی‌ یا ساختگی‌ آن‌ به‌ افزایش‌ کوتاه‌ مدت‌ پیامدهای‌ خشونت‌آمیز ‏منجر می‌شود. در پی‌ انتشار گسترده‌ خبرهای‌ مربوط‌ به‌ خودکشی‌ در مطبوعات‌، تعداد خودکشی‌ها افزایش‌ یافت‌ که‌ ‏این‌ میزان‌ در بین‌ نوجوانان‌ بیشتر از افراد بالغ‌ بود.‏
‏ بررسی‌های‌ فیلیپس‌ و همکارانش‌ در زمینه‌ احتمال‌ منجر شدن‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ به‌ افزایش‌ آدم‌کشی‌، خودکشی‌ و ‏دیگر انواع‌ خشونت‌ از سوی‌ برخی‌ از پژوهشگران‌ تکرار شد و در مواردی‌ نیز مورد انتقاد قرار گرفت‌‏ ‏ یکی‌ از ایرادات‌ این‌ ‏بود که‌ به‌ هنگام‌ تکرار بررسی‌، نتایج‌ قبلی‌ تأیید نشد و علت‌ آن‌ ملاک‌ دانستن‌ یک‌ مورد از قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ ‏رسانه‌ای‌ به‌ جای‌ قرار گرفتن‌ پی‌درپی‌ در برابر چنین‌ خشونتی‌ ذکر شده‌ است‌. امّا براساس‌ یک‌ بررسی‌ دیگر که‌ در ‏زمینه‌ تأثیر یک‌ فیلم‌ تخیلی‌ شش‌ قسمتی‌ درباره‌ خودکشی‌‏ ‏ در جمهوری‌ فدرال‌ آلمان‌ انجام‌ شده‌، نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ ‏درباره‌ قرار گرفتن‌ پی‌درپی‌ در معرض‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ تأیید شد. این‌ بررسی‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ قرار گرفتن‌ مداوم‌ در ‏برابر خشونت‌ فیلم‌های‌ خبری‌ یا خشونت‌ ساختگی‌، حتی‌ اگر مستقیماً به‌ اقدامات‌ خشونت‌آمیز و مخرب‌ دربین‌ مردم‌ ‏منجر نشود دست‌کم‌ انگیزه‌ خشونت‌ را در بین‌ مردم‌فراهم‌ می‌آورد.‏
‏ در یک‌ بررسی‌ دیگر بارون‌‏ ‏ (1987) و همکارانش‌ نظریه‌ سرایت‌ فرهنگی‌ را ارائه‌ کردند. بررسی‌های‌ این‌ پژوهشگران‌ ‏نشان‌ داد، کسانی‌که‌ درگیر خشونت‌های‌ تأیید شده‌ در فرهنگ‌ هستند. (نظیر افراد نظامی‌) بیش‌ از کسانی‌که‌ با ‏خشونت‌ مشروع‌ سروکار ندارند، در زندگی‌ واقعی‌ از خود خشونت‌ نشان‌ می‌دهند. این‌ بررسی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ ‏خشونت‌ مشروع‌ یا مورد حمایت‌ دولت‌ نیز ممکن‌ است‌ به‌ قانون‌ شکنی‌ و جنایت‌ توأم‌ با خشونت‌ منجر شود.‏

http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5

خشونت و وحشت در رسانه ها(۷)

۳. پیامدها: مردم‌ و تدابیر‏
‏ پژوهش‌ درباره‌ پیامدهای‌ ناشی‌ ازمشاهده‌ خشونت‌ از طریق‌ رسانه‌ها، سابقه‌ای‌ طولانی‌ و پرفراز ونشیب‌ دارد. بیشتر ‏پژوهش‌های‌ انجام‌ شده‌ تنها برخی‌ از جنبه‌های‌ مربوط‌ به‌ سناریوهای‌ پیچیده‌ خشونت‌ و وحشت‌ را مورد توجه‌ قرار ‏داده‌اند. انگیزه‌ اصلی‌ این‌ پژوهشها موضوعاتی‌ از قبیل‌ نگرانی‌ در مورد تقلید افراد از این‌ گونه‌ صحنه‌ها، تحریک‌ پذیری‌ و ‏قساوت‌ قلب‌ یا توسل‌ به‌ اقدامات‌ خرابکارانه‌ از یک‌ سو، و تلاش‌ رسانه‌ها برای‌ مقابله‌ با چنین‌ اتهاماتی‌ از سوی‌ دیگر ‏بوده‌ است‌. از این‌ رو، بیشتر پژوهش‌ها به‌ بررسی‌ نشانه‌ها و حالت‌ روانی‌ مشهود و قابل‌ اندازه‌گیری‌ اختصاص‌ دارد، ‏مانند پرخاشگری‌ که‌ گفته‌ می‌شود به‌ خشونت‌ منجر می‌گردد و می‌توان‌ آن‌ را نتیجه‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ به‌ ‏نمایش‌ درآمده‌ در رسانه‌ها دانست‌. ‏
‏ تحقیق‌ درباره‌ پرخاشگری‌، گسترده‌ترین‌ و پر سر وصدا ترین‌ زمینه‌ در مطالعات‌ مربوط‌ به‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ به‌ ‏شمارمی‌رود. رولاند (1983) و برخی‌ دیگر از پژوهشگران‌ براین‌ باورند که‌ به‌ احتمال‌ زیاد پژوهش‌ در این‌ زمینه‌ از آن‌ رو در ‏اولویت‌ قرار دارد که‌ انجام‌ آن‌ مشکل‌ چندانی‌ برای‌ محقق‌ ندارد ودر عین‌ حال‌ کمترین‌ آسیب‌ را به‌ منافع‌ و خط‌ مشی‌ ‏نهادی‌ سازمانهای‌ رسانه‌ای‌ وارد می‌آورد.‏
‏ پرخاشگری‌ مفهومی‌ است‌ دوگانه‌ و متناقض‌ و دارای‌ جنبه‌های‌ مثبت‌ ومنفی‌. ارتباط‌ پرخاشگری‌ با جنایت‌ و خشونت‌ ‏سازمان‌ یافته‌ و برنامه‌ریزی‌ شده‌ ( ونه‌ انگیزه‌های‌ فردی‌ ) بسیار اندک‌ است‌. دیدگاه‌هایی‌ که‌ بر زیر پاگذاشتن‌ نظم‌ و ‏قانون‌از سوی‌ افراد تأکید می‌ورزند بیشتر به‌ اجرای‌ قانون‌ و کنترل‌ اجتماعی‌ توجه‌ می‌کنند که‌ با رسانه‌ها و دیگر ‏ملاحظات‌ نهادی‌ ارتباط‌ نزدیک‌تری‌ دارند. این‌ نوع‌ نگرش‌ و برخورد با پدیده‌ پرخاشگری‌، دارای‌ جنبه‌ جامعه‌شناختی‌ ‏انتقادی‌ نیست‌. علاوه‌ بر این‌، متمرکز ساختن‌ پژوهش‌ها بر رسانه‌های‌ گروهی‌ ممکن‌ است‌ به‌ غافل‌ ماندن‌ از دیگر ‏شرایط‌ جمعیتی‌ و اجتماعی‌ مرتبط‌ باخشونت‌ و جنایت‌ منجرشود.‏
‏ موضوعی‌ که‌ به‌ ندرت‌ مورد بحث‌ و تاکید قرار گرفته‌، مسأله‌ خط‌ مشی‌ و سیاست‌ است‌: چرا باید رسانه‌ها که‌ ‏نهادهای‌ تثبیت‌ شده‌ جامعه‌ هستند، موجودیت‌ خود را با تشویق‌ و ترویج‌ خشونت‌ به‌ مخاطره‌ اندازند؟ آیا تهیج‌ و تقلید ‏پیامد اجتناب‌ ناپذیر قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ است‌؟ آیا رسانه‌ها و صاحبان‌ آنها از رواج‌ خشونت‌ سود می‌برند؟ و ‏اگر پاسخ‌ مثبت‌ است‌، چه‌ سودی‌ از این‌ بابت‌ عاید رسانه‌ها می‌شود؟ آیا گردانندگان‌ رسانه‌ها می‌توانند به‌ رغم‌ ‏انتقادهای‌ همگانی‌ و نگرانی‌ بین‌المللی‌، سیاست‌های‌ خود را در قبال‌ رواج‌ خشونت‌ توجیه‌ کنند؟‏
‏ در بخش‌ مربوط‌ به‌ سیاستگذاری‌ نشان‌ داده‌ایم‌ که‌ نمایش‌ خشونت‌ و وحشت‌ رسانه‌ها ممکن‌ است‌ منافع‌ چشمگیر ‏سیاسی‌ و در عین‌ حال‌ مسوولیت‌هایی‌ را به‌ همراه‌ داشته‌ باشد. بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ در زمینه‌ محتوای‌ رسانه‌ها ‏نشان‌ داد که‌ نمایش‌ خشونت‌ و وحشت‌ در رسانه‌ها، قدرت‌ اجتماعی‌ را به‌ نمایش‌ می‌گذارد و در نتیجه‌ به‌ سمت‌ ‏جانبداری‌ و حمایت‌ از نیروی‌ قویتر گرایش‌ دارد. ارتباط‌ و همگرایی‌ تحقیقات‌ و تئوری‌ در زمینة‌ نمایش‌ خشونت‌ و وحشت‌ ‏در رسانه‌ها، منجر به‌ یک‌ سری‌ بررسی‌هایی‌ شد که‌ کارکردهای‌ اجتماعی‌ و سازمان‌ یافتة‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ را مورد ‏توجه‌ قرار داده‌ بودند.‏
‏ دراین‌ بخش‌ از گزارش‌، ابتدا خلاصه‌ای‌ از پژوهش‌های‌ انجام‌ شده‌ در زمینه‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ و ‏برداشت‌هایی‌ که‌ از خشونت‌ ارائه‌ شده‌، بازگو خواهیم‌ کرد. سپس‌ رئوس‌ اصلی‌ تحقیقات‌ انجام‌ شده‌ در زمینه‌ خشونت‌ ‏و پژوهش‌هایی‌ که‌ نشان‌ می‌دهد بین‌ پرخاشگری‌ و بروز خشونت‌ واقعی‌ رابطه‌ مستقیم‌ وجود دارد بررسی‌ خواهیم‌ کرد. ‏سرانجام‌، طرح‌های‌ کلان‌ مطالعاتی‌ را که‌ ازسوی‌ دولت‌ در زمینه‌ خشونت‌ در تلویزیون‌ صورت‌ گرفته‌ و نتایج‌ بدست‌ آمده‌ از ‏این‌ بررسی‌ها را که‌ بازگو کننده‌ رابطه‌ گسترده‌ میان‌ این‌ پدیده‌ و سیاست‌ حاکم‌ بر رسانه‌هاست‌ مورد بحث‌ قرار خواهیم‌ ‏داد. ‏
‏ در این‌ گزارش‌ قصد نداریم‌ علت‌ خشونت‌ و جنایت‌ را ریشه‌یابی‌ کنیم‌ چون‌ این‌ موضوع‌، از بحث‌ مربوط‌ به‌ رسانه‌ها خارج‌ ‏است‌. سوالی‌ که‌ برای‌ یافتن‌ پاسخ‌ آن‌ تلاش‌ می‌کنیم‌ این‌ است‌ که‌ سیاست‌ و خط‌ مشی‌ رسانه‌ها و قرار گرفتن‌ مداوم‌ ‏در معرض‌ خشونت‌ و وحشت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شده‌ در آنها چه‌ نقشی‌ در برداشت‌ مردم‌ از واقعیت‌، الگوهای‌ رفتاری‌ ‏و منافع‌ نهادی‌ دارد.‏

‏ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ و سلیقه‌های‌ متفاوت‌ ‏
‏ داستانهای‌ خشونت‌آمیز و وحشتناک‌، مسائلی‌ چون‌ مناقشه‌، قدرت‌ و همبستگی‌ بشری‌ را مطرح‌ می‌سازند. خشونت‌ ‏و وحشت‌، جزئی‌ ازاسطوره‌، ادبیات‌ و دیگر ابعاد فرهنگی‌ محسوب‌ می‌شوند. رسانه‌های‌ گروهی‌، خشونت‌ و وحشت‌ را ‏ساده‌ سازی‌ و استاندارد کرده‌، سپس‌ آنها را به‌ عنوان‌ بخشی‌ از آداب‌ و سنن‌ روزمره‌ وارد زندگی‌ بسیاری‌ از خانواده‌ها ‏می‌کنند. قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ و وحشت‌ از خردسالی‌ آغاز و در طول‌ زندگی‌ ادامه‌ می‌یابد. فرهنگ‌ جدید از ‏صحنه‌های‌ خشونت‌ و وحشت‌ تولید شده‌ توسط‌ رسانه‌ها اشباع‌ شده‌ است‌ و این‌ امری‌ است‌ که‌ گریزناپذیر به‌ نظر ‏می‌رسد. از این‌ رو پژوهش‌ درباره‌ موارد خاصی‌ از قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ و وحشت‌ رسانه‌ای‌، سلیقه‌ها و ‏برداشت‌ها اهمیت‌ حاشیه‌ای‌ دارد. ‏
‏ مطالعات‌ انجام‌ شده‌ در زمینه‌ قرار داشتن‌ در معرض‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ نشان‌ می‌دهد که‌ در این‌ زمینه‌ مسائل‌ دیگری‌ ‏نیز مثل‌ رواج‌ خشونت‌ و وحشت‌ در محتوای‌ رسانه‌های‌ مختلف‌، موقعیت‌ اجتماعی‌ ـ اقتصادی‌، جنسیت‌ و برخی‌ از ‏الگوهای‌ گزینشی‌ مؤثر هستند. بررسی‌های‌ شرام‌ (1949) در زمینه‌ مطالعه‌ اخبار، دو نوع‌ سلیقه‌ ورجحان‌ را نشان‌ ‏می‌دهد : اخبار و گزارش‌هایی‌ که‌ نتایج‌ آنی‌ به‌ همراه‌ دارند(جنایت‌ ، فساد، سانحه‌، فاجعه‌، ورزش‌، سرگرمی‌، ‏رویدادهای‌ اجتماعی‌ و علائق‌ بشری‌) و اخبار و گزارش‌هایی‌ که‌ نتایج‌ آتی‌ دربردارند(موضوعات‌ مربوط‌ به‌ دولت‌، اقتصاد، ‏مشکلات‌ اجتماعی‌، علوم‌، تحصیلات‌ و بهداشت‌). تحصیلات‌ بالاتر توجه‌ بیشتر افراد را به‌ اخبار و گزارش‌هایی‌ که‌ نتایج‌ ‏آتی‌ در بردارند، به‌ دنبال‌ خواهد داشت‌.‏
‏ لاینس‌‏ ‏ (1952) سلیقه‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ را در خواندن‌ روزنامه‌ها تا پیش‌ از اختراع‌ تلویزیون‌ بررسی‌ کرده‌ است‌. ‏اکثریت‌ کودکان‌ و نوجوانانی‌ که‌ در این‌ بررسی‌ شرکت‌ داشتند، علاقه‌مندی‌ خود را به‌ خواندن‌ اخبار مربوط‌ به‌ قتل‌، ‏سرقت‌ و حوادث‌ ابراز کردند. درصد پسرهای‌ علاقه‌مند به‌ خواندن‌ این‌ گونه‌ اخبار، ده‌ درصد بیشتر از دخترها بود.‏
‏ سوانسون‌ (1955) خوانندگان‌ بالغ‌ 130 روزنامه‌ را مورد بررسی‌ قرار داد و به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ بیش‌ از نیمی‌ از آنها به‌ ‏خواندن‌ مطالب‌ فکاهی‌ علاقه‌مند هستند (درفصل‌ پیش‌ یادآور شدیم‌ که‌ حدود 30 درصد از محتوای‌ مطالب‌ فکاهی‌ ‏روزنامه‌ها را خشونت‌ تشکیل‌ می‌دهد). اخبار خشن‌ (جنگ‌ و فاجعه‌) 30 درصد (40 درصد مردان‌) و جنایت‌ و حادثه‌ 20 ‏درصد از خوانندگان‌ را به‌ خود مشغول‌ می‌کند.‏
‏ تماشای‌ تلویزیون‌ فعالیتی‌ است‌ که‌ با محدودیت‌ زمانی‌ همراه‌ است‌ و مخاطب‌ حق‌ انتخاب‌ چندانی‌ ندارد. میزان‌ ‏خشونت‌ در پربیننده‌ترین‌ ساعات‌، و در برنامه‌های‌ کودک‌ در روزهای‌ پایانی‌ هفته‌ (دست‌کم‌ درآمریکا) به‌اوج‌ خود می‌رسد. ‏بررسی‌های‌ سینیورلی‌ ‏ ‏(1986) نشان‌ می‌دهد ترکیب‌ برنامه‌ها تلویزیونی‌ به‌ گونه‌ای‌ است‌ که‌ بینندگان‌ عادی‌ در ‏تماشای‌ برنامه‌ها حق‌ انتخاب‌ چندانی‌ ندارند. فیلم‌های‌ خشن‌ در ساعات‌ پربیننده‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ می‌شود و انبوه‌ ‏مخاطبان‌ در چنین‌ ساعاتی‌ چاره‌ دیگری‌ جز تماشای‌ این‌گونه‌ فیلم‌ها ندارند. ‏
‏ بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ درباره‌ مخاطبان‌ و محبوبیت‌ فیلم‌های‌ خشن‌، نتایج‌ فوِ را تأئید کرده‌ است‌. بررسی‌ کامستاک‌ و ‏همکاران‌ وی‌(1978) در این‌ زمینه‌ نشان‌ می‌دهد که‌ محبوبیت‌ برنامه‌ها و تأیید آنها از سوی‌ بینندگان‌ هیچ‌ ارتباطی‌ به‌ ‏محتوای‌ خشن‌ فیلم‌ها ندارد. تحقیقات‌ رابرتس‌ ‏ ‏ (1981) نشان‌ داد که‌ عادات‌ و سلیقه‌ کودکان‌ در زمینه‌ تماشای‌ ‏برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ تقریباً از سلیقه‌ والدینشان‌ تبعیت‌ می‌کند. بررسی‌های‌ چنی‏ ‏ (1970) ثابت‌ کرد که‌ بین‌ ابراز ‏علاقه‌ کودکان‌ نسبت‌ به‌ برنامه‌های‌ خشن‌ تلویزیون‌ و تماشای‌ برنامه‌های‌ خشن‌ از سوی‌ کودکان‌ هیچ‌ ارتباطی‌ وجود ‏ندارد. رابینسون‌ (1979) به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ حتی‌ نگرانی‌ از خشونت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شده‌ در تلویزیون‌ به‌ تغییر ‏الگوی‌ تماشای‌ این‌ گونه‌ برنامه‌ها منجر نمی‌شود.‏
‏ پژوهشگران‌ در تحقیقات‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ محتوای‌ برنامه‌ها هیچ‌ ارتباطی‌ به‌ شهرت‌ و محبوبیت‌ آنها ندارد ‏بلکه‌ زمان‌ پخش‌ برنامه‌ است‌ که‌ به‌ شهرت‌ و محبوبیت‌ برنامه‌ منجر می‌شود. پژوهشگران‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ فقدان‌ رابطه‌ ‏میان‌ محتوای‌ برنامه‌ و میزان‌ محبوبیت‌ آنها، آزمایشی‌ انجام‌ دادند. آنها یک‌ فیلم‌ پلیسی‌ پرحادثه‌ را سانسور کرده‌ ‏وقسمتهایی‌ از صحنه‌های‌ خشن‌ و هیجان‌ انگیز آن‌ را حذف‌ کردند و سپس‌ فیلم‌ را برای‌ نیمی‌ از شرکت‌ کنندگان‌ در ‏بررسی‌ نمایش‌ دادند. مجدداً تمامی‌ فیلم‌ را که‌ حاوی‌ میزان‌ بالایی‌ از صحنه‌های‌ خشونت‌آمیز بود برای‌ گروه‌ دوم‌ نمایش‌ ‏دادند. نتیجه‌ به‌ دست‌ آمده‌ نشان‌ داد که‌ هیچ‌ یک‌ ازدو نسخه‌ این‌ فیلم‌ چندان‌ مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ است‌.‏
‏ کمیسیون‌ رادیو ـ تلویزیون‌ و ارتباطات‌ کانادا درباره‌ تعداد مخاطبان‌ تلویزیون‌ تورنتو در زمان‌ پخش‌ برنامه‌های‌ خانوادگی‌، ‏تحقیقی‌ انجام‌ داد و به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ فیلم‌های‌ کمدی‌ هشت‌ سال‌ پیش‌، هنوز هم‌ می‌تواند به‌ اندازه‌ فیلم‌های‌ ‏پرحادثه‌ و هیجان‌انگیز پربیننده‌ باشد. اسپرفکین‌‏ و همکارانش‌ (1977) معتقدند که‌ بین‌ ویژگیهای‌ خشونت‌آمیز یا ‏هواداری‌ از نظم‌ اجتماعی‌ به‌ تصویر کشیده‌ شده‌ در فیلم‌های‌ تلویزیونی‌ و میزان‌ محبوبیت‌ آنها هیچ‌ نوع‌ ارتباطی‌ وجود ‏ندارد. بررسی‌ انجام‌ شده‌ ازسوی‌ رندال‌، کول‌ و فدلر‏ ‏ (1970) نشان‌ داد که‌ عامل‌ جنسیت‌ بهترین‌ شاخص‌ در زمینه‌ ‏ترجیح‌ دادن‌ فیلمهای‌ خشن‌ محسوب‌ می‌شود. ویژگی‌های‌ جمعیتی‌ افرادی‌ که‌ بیشتر فیلم‌های‌ خشن‌ تماشا می‌کنند ‏مورد بررسی‌ قرار گرفت‌ و مشخص‌ شد که‌ در مجموع‌، مردان‌ بیشتر از زنان‌ فیلم‌های‌ خشن‌ تماشا می‌کنند. این‌ گروه‌ از ‏مردان‌ در مقایسه‌ با کسانی‌که‌ علاقه‌ کمتری‌ به‌ فیلم‌های‌ خشن‌ دارند درآمد کمتر، تحصیلات‌ پائین‌تر و موقعیت‌ قومی‌ ‏نامناسبتری‌ دارند.‏
‏ با توجه‌ به‌ آنچه‌ که‌ گفته‌ شد مشخص‌ می‌شود که‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ موجود در برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ جنبه‌ ‏انتخاب‌ فردی‌ نداشته‌ بلکه‌ ازسیاست‌ رسانه‌هاو تعلقات‌ گروهی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. برای‌ اثبات‌ این‌ برداشت‌ عامیانه‌ و ‏ادعای‌ دست‌ اندرکاران‌ رسانه‌های‌ تصویری‌ مبنی‌ بر این‌ که‌ خشونت‌ به‌ خودی‌ خود بینندگان‌ بسیاری‌ را جلب‌ می‌کند، ‏هیچ‌ دلیل‌ قانع‌ کننده‌ای‌ وجود ندارد. این‌ احتمال‌ وجود دارد که‌ در تولید فیلم‌ها و سریال‌های‌ خشن‌، عامل‌ اقتصادی‌ دخیل‌ ‏باشد چون‌ تولید این‌ گونه‌ فیلم‌ها در مقایسه‌ با برنامه‌های‌ پیچیده‌، ارزانتر تمام‌ می‌شود. با توجه‌ به‌ نداشتن‌ آزادی‌ عمل‌ ‏کامل‌ در انتخاب‌ مخاطبان‌ تلویزیونی‌، و این‌ واقعیت‌ که‌ تعداد مخاطبان‌ تاحدود زیادی‌ به‌ در اختیار داشتن‌ مخاطبان‌ در ‏هریک‌ از مقاطع‌ زمانی‌ بستگی‌ دارد، کاستن‌ از هزینه‌ تولید از جمله‌ راههای‌ افزایش‌ درآمد محسوب‌ می‌شود. به‌ هر ‏حال‌، نمی‌توان‌ سودجویی‌ احتمالی‌ را عامل‌ اصلی‌ تولید بی‌ وقفه‌ برنامه‌های‌ خشونت‌آمیز تلویزیونی‌ که‌ پیوسته‌ با انتقاد ‏همگانی‌ روبروست‌ به‌ شمار آورد. نتایج‌ پژوهش‌های‌ انجام‌ شده‌ در زمینه‌ سیاست‌ وقدرت‌ رسانه‌ها، توجیه‌ منطقی‌تری‌ ‏ازعلت‌ پرداختن‌ رسانه‌ها به‌ خشونت‌ و وحشت‌ ارائه‌ می‌دهد.‏
http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5

خشونت و وحشت در رسانه ها(۶)

پوشش‌ خبری‌ فعالیت‌های‌ تروریستی‌
‏ پژوهشگران‌ خلاصه‌ای‌ از مطالعات‌ مربوط‌ به‌ پوشش‌ خبری‌ تروریسم‌ در مطبوعات‌ و مطالب‌ عنوان‌ شده‌ در کنفرانس‌ها را ‏ارائه‌ کرده‌اند. کتابنامه‌ سال‌ 1986 که‌ از سوی‌ «طرح‌ تحقیقاتی‌ تروریسم‌ و رسانه‌های‌ خبری‏ ‏» تحت‌ نظارت‌ اتحادیه‌ ‏آموزش‌ روزنامه‌نگاری‌ و ارتباطات‌ جمعی‌‏ انتشار یافت‌، حاوی‌ 500 عنوان‌ مقاله‌ است‌. همچنین‌ در کتابنامه‌ سال‌ 1986 ‏که‌ از سوی‌ موسسه‌ رند‏ انتشار یافته‌، عناوین‌ حدود 90 کتاب‌ که‌ صرفاً به‌ بررسی‌ تروریسم‌ بین‌ المللی‌ اختصاص‌ دارد ‏ذکر شده‌ است‌.‏
‏ گرچه‌ تروریسم‌ دولتی‌ و غیردولتی‌ بیشترین‌ توجه‌ را به‌ خود جلب‌ کرده‌ است‌، باسیونی‌‏ ‏ (1982 ـ 1981) و دیگران‌ در ‏بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ تعداد اقدامات‌ تروریستی‌ در محدوده‌ ملی به مراتب بیشتر از تروریسم ‏بین‌المللی‌ است‌. ترور افراد، بمب‌گذاری‌، آدم‌ ربایی‌ و خشونت‌ دولتی‌ در بسیاری‌ از کشورها ـ که‌ اغلب‌ هم‌ مسکوت‌ ‏گذاشته‌ می‌شوند ـ هزاران‌ بار بیشتر از عملیات‌ جنجال‌ برانگیز تروریسم‌ بین‌ المللی‌، قربانی‌ برجای‌ می‌گذارد. ‏
‏ ورث‌ ـ هوف‏ ‏ (1983) نقش‌ پوشش‌ خبری‌ رویدادهای‌ تروریستی‌ در رسانه‌ها را با انتخاب‌ رویدادهای‌ خاص‌ و تبیین‌ ‏مسائل‌ برای‌ مردم‌ تشریح‌ کرده‌ است‌. پالتز ‏ ، فوزارد ‏ آیانیان‌‏ ‏ (1982) پوشش‌ خبری‌ روزنامه‌ نیویورک‌ تایمز در زمینه‌ ‏فعالیتهای‌ ارتش‌ جمهوری‌خواه‌ ایرلند، بریگادهای‌ سرخ‌ و نیروهای‌ آزادیبخش‌ ملی‌ را از اول‌ ژوئیه‌ 1977 تا 30 ژوئن‌ 1979 ‏بررسی‌ کردند و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ این‌ اتهام‌ که‌ پوشش‌ خبری‌ این‌ مسائل‌، سبب‌ مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ ‏آرمان‌های‌ سازمان‌های‌ تروریستی‌ می‌شود، کاملاً بی‌اساس‌ است‌. درست‌ برخلاف‌ این‌ ادعا، در 70 درصد از خبرها و ‏گزارش‌های‌ نیویورک‌ تایمز درباره‌ فعالیت‌های‌ تروریستی‌، هیچ‌ نوع‌ اشاره‌ای‌ به‌ آرمان‌ و اهداف‌ تروریست‌ها نشده‌ و تقریباً ‏در 75 درصد از خبرها، حتی‌ نام‌ سازمان‌ و هواداران‌ آنها نیز برده‌ نشده‌ است‌ و تنها در 7 درصد ازخبرها که‌ نام‌ سازمانها ‏ذکر شده‌،این‌ نام‌ها در لابه‌لای‌ اظهارات‌ مقامات‌ و مسؤولین‌ گم‌ شده‌ است‌.‏
‏ در یک‌ بررسی‌ تکمیلی‌ درباره‌ اخبار شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا، حذف‌ دائمی‌ علت‌ و انگیزه‌ اقدمات‌ تروریستی‌ و نسبت‌ ‏دادن‌ تزلزل‌ روانی‌ به‌ تروریست‌ها و رهبران‌ آنها مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌. اقدامات‌ تروریستی‌ علیه‌ کشورهای‌ دیگر در ‏مقایسه‌ با اقداماتی‌ که‌ علیه‌ آمریکا صورت‌ گرفته‌ انعکاس‌ بیشتری‌ داشته‌ است‌. پژوهشگران‌ در بررسی‌های‌ خود به‌ ‏این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ رسانه‌های‌ خبری‌ چنین‌ وانمود می‌کنند که‌ با افراد دیوانه‌ نمی‌توان‌ وارد مذاکره‌ شد.‏
‏ نایت‏ ‏ و دین‏ ‏ (1982) گزارش‌ جامعی‌ تهیه‌ کردند تا نشان‌ دهند که‌ چگونه‌ پوشش‌ خبری‌ کانادا در مورد تسخیر و باز ‏پس‌گیری‌ سفارت‌ ایران‌ در لندن‌ از مردان‌ مسلح‌ عرب‌، کمک‌ کرد که‌ استفاده‌ از خشونت‌ بوسیله‌ واحد ویژة‌ نیروی‌ هوایی‌ ‏انگلیس‌، مشروعیت‌ پیدا کند. رسانه‌ها درفرایند تبدیل‌ جنایت‌ و مجازات‌ به‌ یک‌ رویداد خبری‌ مصور تا حدودی‌ کارکرد ‏اخلاقی‌ و سیاسی‌ و بطور خلاصه‌ ایدئولوژیک‌ پیدا کردند، چیزی‌ که‌ قبلاً از طریق‌ رؤیت‌ خود حادثه‌ حاصل‌ می‌شد. این‌ دو ‏پژوهشگر معتقدند، تصادفی‌ نیست‌ که‌ خشونت‌ و وحشت‌، اعمال‌ مجازاتهای‌ عمومی‌ به‌ عنوان‌ مظهر ایدئولوژی‌ و قدرت‌ ‏حکومت‌ را غیر ضروری‌ ساخته‌ است‌. ‏
‏ هرمن‌‏ ‏ و برودهد ‏ (1989) در بررسی‌های‌ دقیق‌ خود از ماجرای‌ ارتباطات‌ بلغاری‌ در محاکمه‌ مهمت‌ علی‌ آکا، ‏رسانه‌ها را به‌ دنباله‌ روی‌ از قدرت‌ حاکم‌، متهم‌ ساختند. با وجود تبرئه‌ شدن‌ مظنونین‌ در دادگاه‌، رسانه‌های‌ خبری‌ با ‏دنبال‌ کردن‌ یک‌ رشته‌ شواهد و مدارک‌ ساختگی‌ و ارائه‌ اطلاعات‌ نادرست‌ در سطح‌ وسیع‌، اسطوره‌ای‌ نهادین‌ از ‏سودمندی‌ بی‌پایان‌ ایدئولوژیک‌ خلق‌ کردند.‏
‏ بررسی‌های‌ بی‌شماری‌ در زمینه‌ تروریسم‌ در ایتالیا صورت‌ گرفته‌ است‌. مورچلینی‌‏ ‏ (1982) در بررسی‌ محتوای‌ ‏برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ ایتالیا به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ طی‌ سال‌های‌ 1980تا1981 اخبار مربوط‌ به‌ رویدادهای‌ تروریستی‌ 2 ‏درصد این‌ برنامه‌ها را به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند. سیلج ‏‌ (1978) رابطه‌ بین‌ رسانه‌ها و نیروهای‌ سیاسی‌ را در پوشش‌ ‏خبری‌ ربودن‌ و قتل‌ آلدو مرو بررسی‌ کرده‌ است‌. ایوزیا ‏ ‏ وپریولا ‏ ‏ (1984) در یک‌ بررسی‌ تطبیقی‌، پوشش‌ خبری‌ ‏مطبوعات‌ و تلویزیون‌ ایتالیا را در 1980 و 1983 قبل‌ و بعد از قتل‌ دوتن‌ از قضات‌ جزیره‌ سیسیل‌ و ژنرال‌ دالا ‏چیه‌سا رئیس‌ پلیس‌ پالرمو در سپتامبر 1982 که‌ از سوی‌ مافیا انجام‌ گرفت‌، ارزیابی‌ کرده‌اند. درپی‌ این‌ رویدادها، ‏پوشش‌ خبری‌ مربوط‌ به‌ مافیا در تلویزیون‌ ایتالیا به‌ سه‌ برابر و در مطبوعات‌ این‌ کشور به‌ دو و نیم‌ برابر افزایش‌ یافت‌. در ‏سال‌ 1983 استفاده‌ ازعکس‌ و فیلم‌های‌ کوتاه‌ نیز افزایش‌ یافت‌. مطبوعات‌ و تلویزیون‌ سیسیل‌ در گزارش‌های‌ خود ‏برداشت‌ دولت‌ از این‌ رویدادها را منعکس‌ کردند.‏
‏ بحران‌ ناشی‌ از تروریسم‌ در ایتالیا و پوشش‌ خبری‌ آن‌ در مطبوعات‌، آن‌گونه‌ که‌ تروریست‌ها انتظار داشتند به‌ اختناِ ‏شدید یا تغییر حکومت‌ منجر نشد. سیاسیا ‏ در کتاب‌ خود با عنوان‌ «ماجرای‌ مورو» (1986) چنین‌ نتیجه‌گیری‌ می‌کند ‏که‌ برخلاف‌ انتظار تروریست‌ها که‌ قصد متزلزل‌ ساختن‌ حکومت‌ را داشتند، ربودن‌ و قتل‌ آلدومورو به‌ تقویت‌ و انسجام‌ ‏دولت‌ منجر شد. بریگادهای‌ سرخ‌، آلدومورو نخست‌ وزیر وقت‌ ایتالیا و طراح‌ همکاری‌ تاریخی‌ احزاب‌ کمونیست‌ و دمکرات‌ ‏مسیحی‌ را از پای‌ درآوردند. به‌ علت‌ موضع‌گیری‌ شدید این‌ دو حزب‌ به‌ویژه‌ حزب‌ کمونیست‌ علیه‌ تروریسم‌ و به‌ علت‌ ‏وابستگی‌ روزنامه‌های‌ ایتالیا به‌ احزاب‌ این‌ کشور، بریگاردهای‌ سرخ‌ نتوانستند از اقدام‌ تروریستی‌ خود بهره‌ برداری‌ ‏سیاسی‌ کنند.‏
‏ اوزیگین‌‏ ‏ (1986) در مطالعه‌ خود به‌ نتایج‌ متفاوتی‌ رسید. وی‌ محتوای‌ مطبوعات‌ ترکیه‌ رادر سه‌ مقطع‌ سیاسی‌ در ‏فاصله‌ 1976 تا 1980 ـ که‌ با تغییر دولت‌ دراین‌ کشور همراه‌ بود ــ بررسی‌ کرد. وی‌ در بررسی‌های‌ خود متوجه‌ شد که‌ ‏واژه‌های‌ تروریست‌ و آنارشیست‌ (هرج‌ و مرج‌ طلب‌) به‌ عنوان‌ دو واژه‌ مترادف‌ و در اشاره‌ به‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ ‏چپ‌گرایانه‌ از سوی‌ نشریات‌ راست‌ و میانه‌روی‌ ترکیه‌ مورد استفاده‌ قرار گرفته‌ است‌. این‌ نوع‌ روزنامه‌ها در عین‌ حال‌ از ‏انعکاس‌ اعتراض‌های‌ سیاسی‌ نه‌ چندان‌ خشن‌، تظاهرات‌ و جنبش‌ها اکراه‌ داشته‌اند. یک‌ روزنامه‌ چپ‌گرا عاملان‌ ‏دست‌راستی‌ خشونت‌ را تروریست‌ می‌نامد اما برای‌ پوشش‌ خبری‌ اعتصابات‌ و تظاهرات‌ سیاسی‌ از این‌ واژه‌ استفاده‌ ‏نمی‌کند، هر چند که‌ تعداد این‌گونه‌ اعتراضات‌ به‌ مراتب‌ بیشتر است‌.‏
‏ در یک‌ مقطع‌ زمانی‌، عنوان‌ تروریست‌ آن‌ چنان‌ با خشونتِ چپ‌ گرایانه‌ عجین‌ شده‌ بود که‌ نشریات‌ چپ‌گرا استفاده‌ از ‏این‌ واژه‌ را متوقف‌ کردند. سرانجام‌، پوشش‌ خبری‌ رسانه‌ها به‌ بی‌اعتباری‌ دولت‌ چپ‌ میانه‌ و هموار شدن‌ راه‌ برای‌ روی‌ ‏کارآمدن‌ دولت‌ نظامی‌ منجر شد. بافت‌ سیاسی‌ و رسانه‌ای‌ ترکیه‌ برخلاف‌ ایتالیا، ضمن‌ ایفای‌ نقش‌ عادی‌ خود در جهت‌ ‏تقویت‌ دولت‌ به‌ جای‌ تقویت‌ قدرت‌ تروریستی‌، از تروریسم‌ بهره‌برداری‌ سیاسی‌ نیز کرد.‏
‏ بحران‌های‌ ناشی‌ از گروگانگیری‌ ‏
‏ آلتید‏ ‏ (1985 و 1982) پوشش‌ خبری‌ بحران‌ گروگان‌گیری‌ آمریکایی‌ها در ایران‌ را در سال‌ 1980 در شبکه‌های‌ ‏تلویزیونی‌ آمریکا بررسی‌ کرده‌ است‌. وی‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ مشابهت‌ بین‌ پوشش‌ خبری‌ شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ به‌ ‏حدی‌ بود که‌ می‌شد آنها را به‌ عنوان‌ خبر منتشره‌ از سوی‌ یک‌ ایستگاه‌ تلویزیونی‌ سراسری‌ تلقی‌ کرد. در خلال‌ این‌ ‏رویداد، دانشجویان‌ ایرانی‌ در آمریکا بیش‌ از تحولات‌ و رویدادهای‌ داخل‌ ایران‌ مورد توجه‌ مردم‌ آمریکا قرار گرفتند. به‌ اعتقاد ‏این‌ پژوهشگر، شبکه‌های‌ رادیو ـ تلویزیونی‌ آمریکا در اخبار و گزارش‌های‌ خود کمک‌ چندانی‌ به‌ درک‌ تاریخی‌ و سیاسی‌ ‏ماجرای‌ گروگانگیری‌ نکردند.‏
‏ پالمرتن‌‏ ‏ (1985) در بررسی‌های‌ خود تأثیر پوشش‌ خبری‌ رسانه‌ها برنمایندگان‌ ونهادهای‌ دولتی‌ را مورد ارزیابی‌ قرار ‏داد. پالمرتن‌ در مطالعات‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ به‌ رغم‌ تأثیر اقدامات‌ اتخاذ شده‌ از سوی‌ دولت‌ آمریکا بر سرنوشت‌ ‏گروگانها، دولت‌ نتوانست‌ جریان‌ رویدادها را تحت‌ کنترل‌ خود درآورد. لارسون‌ (1986) بررسی‌ جامع‌تری‌ دراین‌ زمینه‌ انجام‌ ‏داده‌ است‌. وی‌ در بررسی‌های‌خود، پوشش‌ خبری‌ تلویزیون‌ آمریکا را در مورد رویدادهای‌ ایران‌ از پیش‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ تا ‏پایان‌ بحران‌ گروگانگیری‌ مطالعه‌ کرده‌ است‌. در بررسی‌ پوشش‌ خبری‌ تلویزیون‌ آمریکا در خلال‌ شش‌ سال‌ آخر حکومت‌ ‏شاه‌، وی‌ متوجه‌ شد، که‌ در اخبار جسته‌ و گریخته‌ای‌ که‌ درباره‌ ایران‌ از تلویزیون‌های‌ آمریکا پخش‌ می‌شد دو موضوع‌ ‏نفت‌ و اسلحه‌ مورد تأکید قرار می‌گرفت‌. در اخبار شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا خبرهای‌ مربوط‌ به‌ بازدید مقام‌های‌ بلند ‏پایه‌ دو کشور انعکاس‌ می‌یافت‌ و در موارد معدودی‌ که‌ به‌ تظاهرات‌ و رویدادهای‌ خشونت‌آمیز توجه‌ می‌شد، این‌ گونه‌ ‏حوادث‌ به‌ گروههای‌ ناشناس‌ ضد شاه‌ یا چریکهای‌ مارکسیست‌ نسبت‌ داده‌ می‌شد. نشانه‌های‌ بی‌ثباتی‌ داخلی‌ عموماً ‏نادیده‌ گرفته‌ می‌شد و اخبار و گزارش‌های‌ رسانه‌های‌ خبری‌ آمریکا در قبال‌ ایران‌ به‌ندرت‌ از خط‌ مشی‌ دولت‌ آمریکا ‏نسبت‌ به‌ ایران‌ فراتر می‌رفت‌.‏
‏ دیدار رسمی‌ شاه‌ از کاخ‌ سفید در نوامبر سال‌ 1977 به‌ نقطه‌ عطفی‌ تبدیل‌ شد. پخش‌ رویدادهای‌ مربوط‌ به‌ این‌ دیدار ‏از تلویزیون‌های‌ آمریکا با نمایش‌ صحنه‌هایی‌ همراه‌ بود که‌ نتایج‌ سیاسی‌ مخربی‌ درپی‌ داشت‌، از جمله‌ استفاده‌ از گاز ‏اشک‌ آور برای‌ سرکوب‌ تظاهراتی‌ که‌ به‌ هنگام‌ استقبال‌ کارتر از شاه‌ در محوطة‌ چمن‌ کاخ‌ سفید برپا شده‌ بود. بینندگان‌ ‏تلویزیون‌ به‌ چشم‌ خود دیدند که‌ چگونه‌ رئیس‌ جمهوری‌ آمریکا و شاه‌ ایران‌ و دیگر شخصیت‌های‌ بلند پایه‌ و ارباب‌ جراید ‏تلاش‌ می‌کردند تا خود را از تأثیر گازهای‌ اشک‌ آور مصون‌ نگه‌دارند.‏
‏ هر چند پوشش‌ خبری‌ رسانه‌های‌ آمریکایی‌ در قبال‌ رویدادهای‌ ایران‌ همچنان‌ اندک‌ و پراکنده‌ بود، اما شبکه‌های‌ ‏تلویزیونی‌ آمریکا توجه‌ خود را به‌ جناح‌ مخالف‌ و فعالیت‌های‌ پلیس‌ مخفی‌ ایران‌ معطوف‌ و همچنان‌ شاه‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ ‏دوست‌ و متحد نزدیک‌ آمریکا معرفی‌ کردند. درپی‌ اوج‌گیری‌ خشونت‌های‌ ضد دولتی‌، شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا ‏خبرنگاران‌ خود را به‌ تهران‌ گسیل‌ داشتند. اعزام‌ خبرنگاران‌ سبب‌ شد تا شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا به‌ منابع‌ خبری‌ ‏بهتری‌ دسترسی‌ یابند. این‌ اقدام‌ در عین‌ حال‌ سبب‌ شد تا شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا نقش‌ فعال‌تری‌ در شکل‌ دادن‌ ‏رویدادها ایفا کنند و بیش‌ از گذشته‌ در معرض‌ رویدادها و کسانی‌ قرار گیرند که‌ خبر ساز بودند. ‏
‏ دراواخر سال‌ 1978، خبرهای‌ رسیده‌ از پاریس‌، آیت‌ الله‌ خمینی‌ را به‌ رویدادهای‌ ایران‌ پیوند می‌داد. پوشش‌ مستقیم‌ ‏تحولات‌ ایران‌ در رسانه‌های‌ خبری‌ آمریکا، تا زمان‌ اشغال‌ سفارت‌ از سوی‌ دانشجویان‌ ایرانی‌ و گروگان‌ گرفتن‌ آمریکاییان‌ ‏رو به‌ کاهش‌ گذاشت‌. درپی‌ اشغال‌ سفارت‌ و ماجرای‌ گروگانگیری‌ برای‌ مدتی‌ بیش‌ ازیکسال‌ تقریباً یک‌ سوم‌ حجم‌ اخبار ‏شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا به‌ ایران‌ اختصاص‌ داشت‌.‏
‏ بیش‌ از یک‌ سوم‌ (36 درصد) اخبار را گزارش‌های‌ تصویری‌ مستقیم‌ تشکیل‌ می‌داد و اخبار تلویزیون‌ به‌ اصلی‌ترین‌ کانال‌ ‏ارتباطی‌ دولت‌ آمریکا و ایران‌ تبدیل‌ شد. دست‌اندرکاران‌ خبر شبکه‌های‌ تلویزیونی‌، مسوولیت‌ غیر رسمی‌ اظهارات‌، ‏گفتگوها و موضع‌ گیریهای‌ حساس‌ سیاسی‌ را که‌ با سرنوشت‌ گروگانها ارتباط‌ پیدا می‌کرد برعهده‌ گرفتند.‏
‏ آن‌ گونه‌ که‌ آدمز‏ ‏ (1985) نوشته‌ است‌ بحران‌ گروگانگیری‌ 1985 در بیروت‌ تاحدودی‌ تکرار رویدادهای‌ ایران‌ بود. در پی‌ ‏بمب‌ گذاری‌ در مقر تفنگداران‌ آمریکا و ربودن‌ چندین‌ خبرنگار، بیشتر رسانه‌ها خبری‌ آمریکا دفاتر خود را در بیروت‌ تعطیل‌ ‏کردند. هنگامی‌که‌ هواپیمای‌ ربوده‌ شدة‌ خطوط‌ هوایی‌ تی‌ دبلیو اِی‌ (‏
T W A‏) در فرودگاه‌ به‌ زمین‌ نشست‌، تنها ‏خبرنگاران‌ محلی‌ بودند که‌ اقدام‌ به‌ پوشش‌ خبری‌ این‌ رویداد کردند. بلافاصله‌ پس‌ ازاین‌ حادثه‌ صدها خبرنگار خود را به‌ ‏محل‌ وقوع‌ حادثه‌ رساندند. خبرنگاران‌ شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ برای‌ انجام‌ مصاحبه‌ با رهبران‌ مسلمان‌ و گروگانها به‌ تکاپو ‏افتادند. حدود یک‌ سوم‌ برنامه‌های‌ شبکه‌ تلویزیونی‌ اِی‌ بی‌ سی‌ به‌ گروگانها، 15 درصد به‌ رهبران‌ مختلف‌ مسلمان‌ و ‏‏12 درصد به‌ مقام‌های‌ آمریکایی‌ اختصاص‌ یافت‌. بررسی‌ اتوالر‏ ‏ (1987) در مورد بحران‌ بیروت‌ مؤید آن‌ است‌ که‌ بقیة‌ ‏شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا نیز اعداد وارقام‌ مشابهی‌ را ارائه‌ داده‌اند. وی‌ در بررسی‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ ‏رسانه‌های‌ خبری‌ آمریکا توجه‌ اندکی‌ به‌ ابعاد فرهنگی‌، تاریخی‌ و دیگر عواملی‌ که‌ به‌ ربوده‌ شدن‌ هواپیمای‌ خطوط‌ ‏هوایی‌ تی‌دیلیو اِی‌ منجر شد، نشان‌ دادند.‏
‏ اودانل‏ ‏ (1987) به‌ بررسی‌ موضع‌ و موقعیت‌ رسانه‌ها در قبال‌ بحران‌ بیروت‌ پرداخته‌ است‌. وی‌ در نوشته‌های‌ خود به‌ ‏فرد فرندلی‌، مدیر اخبار شبکه‌ تلویزیونی‌ سی‌بی‌اس‌ استناد می‌کند که‌ معتقد است‌ رسانه‌ها در گرفتاری‌ها شریک‌ ‏هستند و همان‌ گونه‌ که‌ رئیس‌ جمهور درگیر مسأله‌ گروگانگیری‌ است‌، رسانه‌ها نیز در این‌ ماجرا که‌ دستور کار و سیر ‏حوادث‌ آن‌ از سوی‌ گروههای‌ خاصی‌ در خاورمیانه‌ رقم‌ زده‌ شده‌ است‌، درگیر هستند. متعاقباً هنری‌ کیسینجر وزیر ‏خارجه‌ پیشین‌ آمریکا خواستار تحریم‌ خبری‌ تروریست‌ها از سوی‌ رسانه‌های‌ آمریکا شد.‏
‏ البته‌ چنین‌ تحریمی‌ پیش‌ نیامد، اما در پی‌ ربوده‌ شدن‌ کشتی‌ ایتالیایی‌ اچیله‌ لارو و مصاحبه‌ با محمد ابوعباس‌ طراح‌ ‏اصلی‌ این‌ کشتی‌ ربایی‌ و دبیر کل‌ جبهه‌ آزادی‌ بخش‌ فلسطین‌ بار دیگر جنجال‌ مربوط‌ به‌ نقش‌ رسانه‌ها ابعاد تازه‌ای‌ ‏گرفت‌. مناقشه‌ بر سر این‌ موضوع‌ بود که‌ چه‌ کسی‌ باید تبلیغات‌ جنجال‌ برانگیز سیاسی‌ را کنترل‌ کند.‏
‏ بررسی‌ خشونت‌های‌ سیاسی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ کنترل‌ غیرمستقیم‌ رسانه‌ها با وجود (یا شاید به‌ دلیل‌) فقدان‌ ‏جهت‌گیری‌ خاص‌ سیاسی‌، مناسب‌تر و در نتیجه‌ کارآمدتر از کنترل‌ مستقیم‌ مقام‌های‌ دولتی‌ است‌. حتی‌ در مواقعی‌ ‏که‌ تروریست‌ها افکار عمومی‌ را مجبور می‌کنند که‌ متوجه‌ اهداف‌ و آرمانهای‌ آنها شوند، کنترل‌ آنها بر تبلیغات‌ رسانه‌ها ‏اغلب‌ زودگذر و ناپایدار است‌. مطالعات‌ الیوت‌ (1987) نشان‌ می‌دهد که‌ خبرنگاران‌ چگونه‌ تلاش‌ می‌کنند تا دیدگاههای‌ ‏انتقادی‌ از سیاستهای‌ دولت‌ را به‌ حداقل‌ ممکن‌ برسانند. لول‌‏ ‏ (1987) در بررسی‌ پوشش‌ خبری‌ مطبوعات‌ از ماجرای‌ ‏ربودن‌ کشتی‌ تفریحی‌ اچیله‌ لارو و آدم‌ کشی‌ در آن‌ نشان‌ داد که‌ رسانه‌ها چگونه‌ مطالعه‌ مربوط‌ به‌ جنایت‌ بی‌منطق‌ و ‏شرارت‌آمیز را که‌ هدفی‌ جز انتقامجویی‌ ندارد بی‌ اعتبار ساختند. مطالعه‌ پیکارد (1987) در زمینه‌ مراحل‌ مختلف‌ پوشش‌ ‏خبری‌ رویدادهای‌ طولانی‌ نشان‌ داد که‌ چگونه‌ گزارش‌های‌ مستقیم‌ اولیه‌ به‌ سرعت‌ جای‌ خود را به‌ پوشش‌ خبری‌ الهام‌ ‏گرفته‌ ازخط‌ مشی‌ دولت‌ می‌دهد و اطلاعات‌ ارائه‌ شده‌ در مراحل‌ بعدی‌ رویداد، حتی‌ زمانی‌ که‌ اطلاعاتی‌ در مورد ‏سوابق‌ موضوع‌ موجود است‌، با توجه‌ به‌ دیدگاه‌ دولت‌ صورت‌ می‌گیرد.‏
‏ پالمرتن‌ (1983) به‌ بررسی‌ رابطه‌ میان‌ رسانه‌ها و تروریست‌ها پرداخته‌ است‌. یافته‌های‌ وی‌ در این‌ زمینه‌، بعدها از ‏سوی‌ دولینگ‌‏ ‏ (1986)بازی‌ با کلمات‌ و لفاظی‌ تعبیر شد. دولینگ‌ با معطوف‌ ساختن‌ توجه‌ خود به‌ مسأله‌ مجاهدانی‌ ‏که‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ اهداف‌ سیاسی‌ خود به‌ تروریسم‌ روی‌ می‌آورند و قصد دگرگون‌ ساختن‌ جهان‌ را دارند اما فاقد ‏قدرت‌ لازم‌ برای‌ تحقق‌ اهداف‌ خود هستند، شیوه‌های‌ مختلفی‌ را که‌ تروریست‌ها برای‌ کسب‌ اعتبار و جلب‌ توجه‌ ‏رسانه‌ها به‌ کارمی‌گیرند مورد بررسی‌ قرار داده‌ است‌. هدف‌ تروریستها جلب‌ هوادار و گرفتن‌ امتیاز نیست‌ بلکه‌ آنها ‏تلاش‌ می‌کنند تا با نافرمانی‌ در برابر دولت‌ و وادار ساختن‌ حکومت‌ به‌ توسل‌ به‌ خشونت‌ و سرکوب‌ یا اقدامات‌ دیگری‌ که‌ ‏اعتبار دولت‌ را مخدوش‌ می‌کند، موجبات‌ تضعیف‌ آن‌ را فراهم‌ آوردند. به‌ هر حال‌، توانایی‌ رسانه‌ها در کنترل‌ اوضاع‌ در دراز ‏مدت‌ و پیوندهای‌ ارگانیک‌ بین‌ دولت‌ و رسانه‌ها سبب‌ می‌شود تا تبلیغات‌ تروریست‌ها در نهایت‌ به‌ نفع‌ زمامداران‌ تمام‌ ‏شود.‏

http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5

خشونت و وحشت در رسانه ها(۵)

 راک‌، موسیقی‌، ویدئو
‏ گودارد‏ ‏ (1977) چگونگی‌ شکل‌ گیری‌ موسیقی‌ راک‌ در دهه‌های‌ 1950 و 1960 را ارزیابی‌ کرده‌ است‌. وی‌ با بررسی‌ ‏ریشه‌های‌ این‌ نوع‌ موسیقی‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ می‌توان‌ از عناصری‌ که‌ بیانگر احساسات‌ و عقاید گستاخانه‌ و ‏ضدفرهنگی‌ هستند،بدون‌ توجه‌ به‌ پیامدهای‌ اجتماعی‌، برای‌ اغوا مخاطبان‌ استفاده‌ کرد.‏
‏ باکستر‏ ‏ و دیگران‌ (1985) در بررسی‌های‌ خود متوجه‌ شدند که‌ در نیمی‌ از نوارهای‌ موسیقی‌ ویدیویی‌، خشونت‌ و ‏جنایت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شده‌اند، اما این‌ نوع‌ خشونت‌ و جنایت‌ جنبه‌ تلویحی‌ داشته‌ و به‌ صورت‌ عملی‌ نشان‌ داده‌ ‏نمی‌شوند. کاپلان ‏ (1985) در بررسی‌ 139 نوار موسیقی‌ ویدیویی‌ که‌ در سال‌ 1983 به‌ بازار عرضه‌ شد، متوجه‌ شد ‏که‌ در بیش‌ از نیمی‌ از آنها خشونت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شده‌ است‌.‏
‏ شرمن‌‏ و دومینیک‌ (1985) در بررسی‌ نوارهای‌ موسیقی‌ و ویدیویی‌ (نوارهای‌ ضبط‌ شده‌ در استودیو، نه‌ آنهایی‌ که‌ به‌ ‏هنگام‌ اجرای‌ کنسرت‌ ضبط‌ شده‌اند) متوجه‌ شدند که‌ در 57 درصد از آنها خشونت‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. رنگین‌ پوستان‌، ‏بیش‌ از شخصیت‌های‌ سفید از اسلحه‌ استفاده‌ کرده‌ و یا از اسلحه‌ علیه‌ آنها استفاده‌ شده‌ است‌. برخلاف‌ فیلم‌های‌ ‏هیجان‌ انگیز تلویزیونی‌ که‌ در آنها زنان‌ بیش‌ از مردان‌ قربانی‌ تهاجم‌ می‌شوند، در نوارهای‌ موسیقی‌ تعداد قربانیان‌ مرد و ‏زن‌ تقریباً یکسان‌ است‌. در مجموع‌، نوارهای‌ موسیقی‌ ویدیویی‌، علی‌ رغم‌ تحریک‌ آمیز بودن‌، وسوسه‌ انگیزی‌ و اغوا ‏کنندگی‌، از فیلم‌های‌ سرگرم‌ کننده‌ تلویزیونی‌ که‌ در ساعات‌ پربیننده‌ به‌ نمایش‌ در می‌آید خشن‌ تر نیستند و در آنها بین‌ ‏خطری‌ که‌ زن‌ و مرد را تهدید می‌کند، توازن‌ بیشتری‌ برقرار است‌.‏
‏ دیگر بررسی‌های‌ ملی‌ و میان‌ فرهنگی‌ ‏
‏ بیشتر بررسی‌های‌ تطبیقی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ برنامه‌های‌ وارداتی‌ از آمریکا به‌ نحو چشمگیری‌ خشن‌تر از برنامه‌های‌ ‏تولید شده‌ در دیگر کشورها است‌. برنامه‌های‌ تولید شده‌ در ژاپن‌ از این‌ قاعده‌ مستثنی‌ هستند‏ ‏ میزان‌ خشونت‌ در ‏برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا و ژاپن‌ با یکدیگر برابری‌ می‌کند ولی‌ از خشونت‌ با میزان‌ جنایات‌ واقعی‌ دراین‌ دو کشور ‏منطبق‌ نیست‌. ‏
‏ آمیختن‌ برنامه‌های‌ وارداتی‌ از آمریکا با برنامه‌های‌ داخلی‌ هر کشور، نتیجه‌ تخصصی‌ شدن‌ تولید برای‌ بازارهای‌ ‏بین‌المللی‌ و سیاست‌ صادرات‌ فرهنگ‌ ملی‌ است‌. بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ از سوی‌ ساچی‌ ‏ ‏(1954) نشان‌ داد که‌ ‏خشونت‌ در برنامه‌های‌ تلویزیون‌ بی‌بی‌سی‌ در فاصله‌ 12 تا 25 اوت‌ 1953، تقریباً 50 درصد کمتر از خشونتی‌ بود که‌ در ‏برنامه‌های‌ تلویزیون‌ نیویورک‌ در ژانویه‌ 1953 وجود داشت‌. فیلم‌های‌ تلویزیونی‌ هیجان‌انگیز بویژه‌ در برنامه‌های‌ کودک‌، و در ‏هر دو نمونه‌ و در مقایسه‌ با برنامه‌های‌ دیگر، با خشونت‌ بیشتری‌ همراه‌ بود. دربرنامه‌های‌ تلویزیونی‌ بی‌بی‌سی‌ در ‏مقایسه‌ با برنامه‌های‌ آمریکایی‌ از اسلحه‌ کمتر استفاده‌ شده‌ بود و در مقابل‌ میزان‌ استفاده‌ از باتوم‌ و چماِ در برنامه‌های‌ ‏بی‌بی‌سی‌ از برنامه‌های‌ آمریکایی‌ بیشتر بود.‏
‏ بررسی‌ تطبیقی‌ برنامه‌های‌ تلویزیون‌ آمریکا، انگلیس‌، سوئد و اسرائیل‌ که‌ به‌ سفارش‌ اداره‌ پزشک‌ قانونی‌ آمریکا صورت‌ ‏گرفت‌، نشان‌ داد که‌ فیلم‌های‌ هیجان‌ انگیز به‌ نمایش‌ درآمده‌ در تلویزیون‌ آمریکا در مقایسه‌ با برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ سه‌ ‏کشور دیگر با خشونت‌ بیشتری‌ همراه‌ بوده‌ است‌. میزان‌ خشونت‌ در برنامه‌های‌ مشابه‌ تلویزیونی‌ دراین‌ چهار کشور ‏تفاوت‌ چندانی‌ با یکدیگر نداشته‌اند بلکه‌ تعداد فیلم‌های‌ تلویزیونی‌ پرهیجان‌ و کارتون‌های‌ وارداتی‌ از آمریکا که‌ خشن‌ترین‌ ‏برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ محسوب‌ می‌شوند در تعیین‌ میزان‌ خشونت‌ عامل‌ اصلی‌ تلقی‌ می‌شوند. مثلاً فیلم‌های‌ پرهیجان‌ و ‏ماجراجویانه‌ حدود 37 درصد فیلم‌های‌ آمریکایی‌ را تشکیل‌ می‌دهند در حالی‌که‌ تعداد این‌ گونه‌ برنامه‌ها در انگلیس‌ بالغ‌ ‏بر 19 درصد است‌ و طبیعتاً میزان‌ خشونت‌ به‌ نمایش‌ درآمده‌ در فیلمهای‌ تلویزیونی‌ ساخت‌ انگلیس‌ در مجموع‌ به‌ مراتب‌ ‏کمتر از فیلم‌های‌ آمریکایی‌ است‌. ‏ کامبر باج ‏ (1987) دریک‌ بررسی‌ جداگانه‌ به‌ مقایسه‌ برنامه‌های‌ بی‌بی‌سی‌ و ‏برنامه‌های‌ شبکه‌ رادیو ـ تلویزیونی‌ آی‌ بی‌ اِی‌ که‌ ماهیت‌ تجاری‌ بیشتری‌ دارد و میزان‌ خشونت‌ موجود در برنامه‌های‌ ‏وارداتی‌ از آمریکا پرداخته‌اند. این‌ بررسی‌ نشان‌ داد که‌ میزان‌ خشونت‌ در برنامه‌های‌ جدید بی‌بی‌سی‌ کاهش‌ یافته‌ و به‌ ‏‏4/1 مورد اقدام‌ خشونت‌آمیز در ساعت‌ رسیده‌ است‌ در حالی‌که‌ میانگین‌ اقدامات‌ خشونت‌آمیز در برنامه‌های‌ تلویزیون‌ ‏آی‌ بی‌ اِی‌ به‌ 1/2 صحنه‌ خشونت‌آمیز در ساعت‌ می‌رسد. برنامه‌های‌ وارداتی‌ از آمریکا، تقریباً سه‌ برابر خشونت‌آمیزتر ‏از برنامه‌های‌ تولید شده‌ درانگلیس‌ هستند. ‏
‏ بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ در کانادا نیز نشان‌ داد که‌ در اغلب‌ موارد، شورای‌ نظارت‌ و تلفیق‌ برنامه‌ها نه‌ تنها عامل‌ تعیین‌ ‏کننده‌ در میزان‌ خشونت‌ به‌ نمایش‌ درآمده‌ در رسانه‌های‌ این‌ کشور هستند، بلکه‌ در مواردی‌ در تعیین‌ ماهیت‌ این‌ گونه‌ ‏خشونت‌ها نیز نقش‌ مهمی‌ ایفا می‌کند. لینتون‌ و جواِت‏ ‏ (1977) با بررسی‌ فیلم‌های‌ تلویزیونی‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند ‏که‌ از مجموع‌ رویدادهای‌ توأم‌ با کشمکش‌ 50 درصد با برخوردهای‌ خشونت‌آمیز همراه‌ است‌ و میانگین‌ صحنه‌های‌ خشن‌ ‏در هر فیلم‌ به‌ 5/13 مورد می‌رسد. فیلم‌های‌ غیر کانادایی‌ تقریباً دو برابر خشن‌ تر از فیلم‌های‌ ساخته‌ شده‌ در کانادا ‏هستند. این‌ گونه‌ رویدادهای‌ خشونت‌آمیز اغلب‌ درفیلم‌های‌ حادثه‌ای‌ و هیجان‌ انگیز از جمله‌ فیلم‌های‌ جنایی‌ بیشتر از ‏انواع‌ دیگر فیلم‌ها به‌ نمایش‌ گذاشته‌ می‌شود. یک‌ سوم‌ از حوادث‌ خشن‌ به‌ درگیری‌ بین‌ ملیت‌ها و گروههای‌ مختلف‌ ‏قومی‌ و نژادی‌ اختصاص‌ داشته‌ است‌.‏
‏ گوردن‌ و ایبسون‏ ‏ (1977) و گوردن‌ و سینگر‏ ‏ (1977) به‌ سفارش‌ کمیسیون‌ سلطنتی‌ تحقیق‌ درباره‌ خشونت‌ در ‏صنعت‌ ارتباطات‏ ، به‌ یک‌ رشته‌ پژوهش‌های‌ تطبیقی‌ در زمینه‌ خشونت‌ در محتوای‌ روزنامه‌ها و برنامه‌های‌ رادیو ـ ‏تلویزیون‌ آمریکا و کانادا مبادرت‌ کردند. 45% از 8000 هزار فقره‌ خبر مورد بررسی‌ در مورد خشونت‌ و مناقشه‌ بوده‌ است‌ ‏و از 2400 خبر پخش‌ شده‌ از 15 ایستگاه‌ تلویزیونی‌ کانادا و آمریکا، 48 درصد به‌ درگیری‌ و خشونت‌ اختصاص‌ داشته‌اند. ‏تقریباً 60 درصد اخبار مهم‌ تلویزیون‌های‌ آمریکا و کانادا به‌ نوعی‌ با خشونت‌ و درگیری‌ ارتباط‌ داشته‌اند.‏
‏ بررسی‌ها نشان‌ داد که‌ رسانه‌های‌ آمریکایی‌ در مقایسه‌ با رسانه‌های‌ کانادایی‌ تاکید بیشتری‌ برآدم‌کشی‌ و دیگر ‏شکل‌های‌ خشونت‌ فیزیکی‌ داشته‌ و رسانه‌های‌ کانادایی‌ برشکل‌های‌ دیگری‌ ازخشونت‌ و خسارات‌ وارده‌ به‌ اموال‌ و ‏دارایی‌ها تأکید می‌ورزند. خشونت‌ فیزیکی‌ مستقیم‌ ( از جمله‌ حوادث‌ و رویدادهای‌ طبیعی‌ و یا ناشی‌ از عملکرد ‏انسان‌) در تلویزیون‌ حدود 10 درصد بیشتر از روزنامه‌ها انعکاس‌ می‌یابد. تلویزیون‌ در مقایسه‌ با مطبوعات‌ باپرداختن‌ به‌ ‏مسائلی‌ مانند منافع‌ شخصی‌ و انحراف‌، نقش‌ موثرتری‌ در شخصی‌ کردن‌ خشونت‌ ایفا می‌کنند.‏
‏ بررسی‌ انجام‌ شده‌ ازسوی‌ کمیسیون‌ رادیو ـ تلویزیون‌ و ارتباطات‌ کانادا‏ ‏ در زمینه‌ خشونت‌ موجود در برنامه‌های‌ صبح‌ ‏یکشنبه‌ تلویزیون‌ در سال‌ 1974، نشان‌ داد که‌ بیشتر خشونت‌ها (96 درصد سریال‌ها و 88 درصد فیلم‌های‌ سینمایی‌ و ‏تلویزیونی‌) به‌ برنامه‌های‌ وارداتی‌ مربوط‌ می‌شود. ویلیامز (1977) در بررسی‌ 109 برنامه‌ تلویزیونی‌ مورد علاقه‌ سه‌ گروه‌ ‏سنی‌ از بینندگان‌ کانادایی‌ نشان‌ داد که‌ 76 درصد از آنها در آمریکا و 22 درصد در کانادا تولید شده‌اند. میزان‌ خشونت‌ ‏فیزیکی‌، لفظی‌ یا روانی‌ این‌ برنامه‌ها و برخی‌ ازکارتون‌ها حدود 9 مورد درساعت‌ بوده‌است‌. پیامدهای‌ اقدامات‌ ‏خشونت‌آمیز به‌ ندرت‌ به‌ تصویر کشیده‌ شده‌اند.‏
‏ براساس‌ نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ از پژوهش‌های‌ کارون‌ و کوچر‏ ‏ (1977)، تفاوت‌های‌ موجود در برنامه‌های‌ انگلیسی‌ و ‏فرانسوی‌ زبان‌ در تلویزیون‌ کانادا را نیز شورای‌ نظارت‌ و تلفیق‌ برنامه‌ها تعیین‌ می‌کند. مخاطبان‌ انگلیسی‌ زبان‌ بیشتر ‏مشتری‌ فیلم‌های‌ جنایی‌ آمریکایی‌ بوده‌اند. بررسی‌ 9 سریال‌ تلویزیونی‌ فرانسوی‌ زبان‌ که‌ در منطقه‌ کبک‌ بینندگان‌ ‏فراوانی‌ داشته‌ است‌، نشان‌ داد که‌ اکثر کشمکش‌های‌ موجود در این‌ سریال‌ها، غیر خشن‌ و بیشتر حالت‌ مجادله‌ ‏لفظی‌ داشته‌اند.در 27 مورد که‌ صحنه‌های‌ خشن‌ با خشونت‌ فیزیکی‌ همراه‌ بود، خشونت‌ جنبه‌ شوخی‌ داشته‌ و یا در ‏خارج‌ از دید دوربین‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.‏
‏ بررسی‌ محتوای‌ برنامه‌های‌ تلویزیون‌ استرالیا از سوی‌ مک‌ کان‏ ‏‌ و شیهان‏ ‏ (1984) نشان‌ دادکه‌ 50 درصد برنامه‌های‌ ‏تلویزیونی‌ حاوی‌ صحنه‌های‌ خشونت‌ آمیز بوده‌اند که‌ این‌ تعداد، از میزان‌ خشونت‌ برنامه‌های‌ تلویزیون‌ آمریکا و ژاپن‌ کمتر ‏و با برنامه‌های‌ تلویزیون‌ کانادا و انگلیس‌ برابری‌ می‌کند. براساس‌ مطالعه‌ محتوای‌ برنامه‌های‌ تلویزیون‌ نیوزیلند توسط‌ ‏گیلپین ‏ (1976) میزان‌ خشونت‌ در برنامه‌های‌ عصر و شامگاهی‌ 7 مورد در ساعت‌ بوده‌ است‌. از 99 برنامه‌ مورد ‏مطالعه‌ تنها 5 برنامه‌ در نیوزیلند ساخته‌ شده‌ بودند.‏
‏ پیه‌تیلا با مطالعه‌ تطبیقی‌ برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ غربی‌ و روسی‌ در فنلاند (1976) به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ اکثر اقدامات‌ ‏خشونت‌آمیز در برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ غربی‌، علیه‌ اشخاص‌ و اموال‌ خصوصی‌ صورت‌ می‌گیرد در حالی‌ که‌ در برنامه‌های‌ ‏تلویزیون‌ شوروی‌، جامعه‌ و دولت‌ در معرض‌ اقدامات‌ خشونت‌آمیز قرار دارند.گربنر (1969) فیلم‌ها ساخته‌ شده‌ دراوائل‌ ‏دهه‌ 1960 درایالت‌ متحده‌ آمریکا، اروپای‌ غربی‌ وکشورهای‌ سوسیالیستی‌ اروپای‌ شرقی‌ را بررسی‌ کرده‌ است‌. جدول‌ ‏زیر یافته‌های‌ این‌ مطالعه‌ را به‌ صورت‌ خلاصه‌ نشان‌ می‌دهد. ‏



‏ محتوای‌فیلم‌ها آمریکا ‏ فرانسه‌‏ ‏ ایتالیا‏ ‏ یوگسلاوی‌ ‏ ‏ لهستان چکسلواکی‌‏
‏ جنگ‌‏ ‏ 18%‏ ‏ 19%‏ ‏ 13%‏ ‏ 43%‏ ‏ 36%‏ ‏ 9%‏
‏ جنگ‌ درداخل‌کشور ‏ 1%‏ ‏ 5%‏ ‏ ـ‏ ‏ %9‏ ‏ 16%‏ ‏ 12%‏
‏ جنایت‌ جنگی‌‏ ‏ 4%‏ ‏ 4%‏ ‏ 8%‏ ‏ 27%‏ ‏ 14%‏ ‏ 9%‏
‏ فقدان‌ خشونت‌ فیزیکی‌‏ ‏ 7%‏ ‏ 5%‏ ‏ 2%‏ ‏ 0%1‏ ‏ 14%‏ ‏ 39%‏
‏ آدم‌ کشی‌‏ ‏ 23%‏ ‏ 28%‏ ‏ 28%‏ ‏ 9%‏ ‏ 14%‏ ‏ 9%‏
‏ خشونت‌ جنایی‌‏ ‏ 13%‏ ‏ 12%‏ ‏ 18%‏ ‏ 7%‏ ‏ 9%‏ ‏ 4%‏

‏ خشونت‌ جنایی‌ فردی‌ بیش‌ ازانواع‌ دیگر خشونت‌ در فیلم‌های‌ غربی‌ به‌ تصویر کشیده‌ می‌شوند در حالی‌ که‌ در ‏فیلم‌های‌ اروپای‌ شرقی‌ خشونت‌های‌ مبتنی‌ برانگیزه‌های‌ تاریخی‌ و سیاسی‌ ابعاد گسترده‌تری‌ دارند. ‏
‏ دورکین‏ ‏ (1984) پوشش‌ رسانه‌های‌ غربی‌ از اخبار جهان‌ سوم‌ را ارزیابی‌ کرده‌ است‌. وی‌ در بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ ‏نتیجه‌ رسید که‌ برخورد رسانه‌های‌ غربی‌ درقبال‌ رویدادهای‌ جهان‌ سوم‌ منفی‌تر و اشاره‌ به‌ مناقشات‌ و خشونت‌های‌ ‏این‌ منطقه‌ بیش‌ از دیگر نقاط‌ جهان‌ بوده‌ است‌. کوپر ‏ (1984) در بررسی‌های‌ خود با مقایسه‌ اخبار شبکه‌های‌ ‏تلویزیونی‌ با یک‌ بانک‌ اطلاعاتی‌ مربوط‌ به‌ رویدادهایی‌ که‌ ارزش‌ خبری‌ داشته‌اند، فرضیه‌ پرداختن‌ بیش‌ از حد رسانه‌های‌ ‏غربی‌ به‌ رویدادهای‌ خشونت‌آمیز در جهان‌ سوم‌ را تأئید کرد. ‏
‏ تاکنون‌ مطالعات‌ منظم‌ و روش‌مندی‌ در زمینه‌ توجه‌ مطبوعات‌ به‌ مسائل‌ صلح‌ و جنگ‌ صورت‌ نگرفته‌ است‌. بکر ‏ ‏‏(1982، 1983) مطبوعات‌ را به‌ تبانی‌ در جهت‌ سوِ دادن‌ جوامع‌ به‌ سوی‌ جنگ‌ متهم‌ ساخته‌ و از فقدان‌ اخبار مرتبط‌ با ‏صلح‌ حتی‌ در روزنامه‌های‌ کشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ ابراز تأسف‌ کرده‌ است‌. ساواریز ‏ ‏ و پرنا ‏ ‏ (1981) پوشش‌ خبری‌ ‏مطبوعات‌ ایتالیا در زمینه‌ تسلیحات‌ را مورد بررسی‌ قرار دادند و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ مطبوعات‌ این‌ کشور نیز ‏سیاستی‌ جز جلب‌ توجه‌ خوانندگان‌ ندارند. در سمپوزیوم‌ بین‌ المللی‌ رسانه‌ها و خلع‌ سلاح‏ ‏ که‌ در سال‌ 1983 تحت‌ ‏نظارت‌ یونسکو در نایروبی‌ پایتخت‌ کنیا برگزار شد، از صاحب‌ نظران‌ وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ خواسته‌ شد تا در این‌ زمینه‌ به‌ ‏مطالعه‌ بپردازند. اما در کنفرانس‌ سال‌ 1986 در زمینه‌ ارتباطات‌ بین‌ المللی‌ و ایجاد اعتماد در اروپا ‏ تاپیو واریس‌‏ ‏ طی‌ ‏گزارشی‌ اعلام‌ کرد پژوهش‌های‌ موجود هنوز هم‌ قادر نیست‌ تا به‌ پرسش‌های‌ مربوط‌ به‌ نقش‌ مطبوعات‌ درفرایند ‏پاسداری‌ از صلح‌ پاسخ‌ دهد.‏

 

http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5